logo





ملاحظاتی در واقعه بهمن ۱۳۵۷.

جمعه ۱۵ فروردين ۱۳۹۳ - ۰۴ آپريل ۲۰۱۴

ف. آزاد

مقدمه: تا کنون در باره این واقعه بسیار نوشته شده است، اما به موازات سیاه و سپید انگاری متداول آن، معمولأ با نگاهی رمانتیک به آن نگریسته اند. ضرورت تحلیل منطقی آن، راقم را واداشت که خلاصه ای از ارزیابی های خود از آن را در طول سی و پنج سال گذشته، بیاورم.

ارزیابی من از شرایط فرهنگی ایران معاصر این بود که این فرهنگ بواسطه شرایط تاریخی ایجاد آن در متن یک امپراطوری توسعه طلبِ تمرکز گرا در دوران اولیه آن، به سبب تناقضات خصایص مذکور فاقد یک ساختار متعادل (عقلانی) بوده و در سایه توسعه طلبی یاد شده فرصت عقلمندی لازم را نیافته است. کمااینکه ایجاد عقل فرهنگی طالب تعادل ساختمان جامعه و تاثیرات فرهنگی نواحی اجتماعی بر روی هم است. به این سبب تولیدات فرهنگ ایران در کنار مصالح نظامی و دیوانی، به تبع خصیصه کلامی و حماسی دیوان جهت تنظیم و تکریم امپراطوری، مصالحی رمانتیک، کلامی و ادبی از آب در آمده اند. که در طول قرن ها به بیراهه شعر جاری شده اند. یعنی اگر فرهنگی بوده در خدمت دیوان بوده که در عصر تئوکراسی ساسانی با دین آمیخته تر شد. و اگر عقلی بوده در مسیر ادبیات منتج از آن به بیراهه رفته است. لذا تنها در دوران پس از اسلام و فروپاشی سلطه تمرکز گرای امپراطوری ایران است که در سایه روابط فرهنگی ایران با همسایگانش، نماد های بارز عقلی در این فرهنگ پرورش یافته اند. از اینرو پس از غروب نماد های مذکور و تضعیف تاثیرشان، بینش اندیشمند ایرانی ِ وارٍث دیوان قدیم به عالم، به تبع خصایص فرهنگی یاد شده، نگاهی حماسی، گذشته گرا و فاقد منطق بوده، که به تبع ضوابط فرهنگ دیوانی قدیم، شخصیت گرا، انحصارطلب، سنتی و دینی بار آمده است. به معنی دیگر اگر چه بینش بسیاری از روشنفکران ایرانی معاصر نیز نظیر "آوانگارد های" متمایل به فاشیسم اروپای قبل از جنگ ارتجاعی بود، اما صرفأ در مقابل ارتجاع استبداد سلطنتی پیشرفته می نمود.

در همین روال بود که از ابتدای جنبش چپ و چریکی معاصر، در عین احساس همدردی با آن؛ اما رنگ مذهبی، ساختار رمانتیک، حماسی و غیر منطقی اش؛ مرا که عقل و علم را ضروری هر عملی می دانستم، از تاییدش باز داشت. همچنان که عقب ماندگی فرهنگ اجتماعی و خفقان فرهنگی عصر پهلوی در بافت فکری جنبش چپ نیز بعنوان بخشی از جریانات اجتماعی ایران آن عصر، تاثیری بسیار منفی داشت. لذا برای من رشد عقلانی این جنبش به سبب قلّت سواد علمی و دانش اجتماعی عاملان و حامیانش برای تنظیم این برنامه اجتماعی پیچیده، کافی نمی نمود. کمااینکه قلت دانش علمی میان تحصیلکردگان جنبش چپ نیز نه تنها مانع درک منطقی سوسیالیسم میان آنان بود، بلکه آن را در طیف های گوناگونش از "نیروی سوم" تا "مجاهدین خلق" به بینش سنتی ملی و دینی آلوده ساخته بود. در همین دوران دانشگاه و آغاز نویسندگی بود که بیش از پیش به زمینه مذهبی و حماسی جنبش چپ و تباعدش با عقلانیت سوسیالیسم پی بردم. که سوای ساختار نظری آن در هم رای شدن نویسندگان به اصطلاح چپ ملی با مولفین مذهبی در اعلامیه های متداول آن زمان، و غلو های احساساتی نویسندگان آن در باره مذهب که فریبکارانه از "طلوع انفجار" و "امتناع دروغ" خبر می داد، از گفتار و کردار "طرفداران" جوان آن نیز تظاهر می کرد: دانشجویان شستشوی مغزی یافته با نوشته های احساساتی سطحی علی شریعتی که در زیر جلد پلاستیک دفاترشان می نوشتند: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست: نمادی از حماسه گرایی و انجماد (انسان به موج جامد)، که حرکت اجتماعی را نه بواسطه ضرورت عقلانی بلکه در خصایص جمادات (امواج) می دید. تا جائی که در این جنبش نیز به تبع فرهنگ شعر گرای حماسه زده ایران برنامه عقل تعطیل و لجام حرکت به احساسات حماسی سپرده شد. در کیفیت اعلامیه های کذائی هم این بس که اکثر امضاء کنندگان آن اینک به توبه از ارتکابات گذشته و "غروب انجماد" رسیده اند.

مطالعه کتاب "ولایت فقیه" که قریب یک سال پیش از آن واقعه در اروپا منتشر شد، مرا به این نتیجه رساند که به نص کتاب، "قیمومت فقیه (بر جامعه) با قیمومت بر صُغار فرقی ندارد". اما بسیاری از روشنفکران یک چشم شهر کوران، با این که می توانستند و می بایست، از فرط حماسه گرایی و "مبارزه با امپریالیسم" کتاب را نخواندند و یا اگر خواندند، نظیر کسانی که "طلوع انفجار" نوشتند، آن را نفهمیدند. بعد از نظر خواهی "ایرانشهر (لندن)" در مورد نامه "سرگشاده پیشداد و خانلری و ..."، که در پی ایجاد وحدت میان روشنفکران و روحانیون بود؛ جوابیه ای بر آن نوشتم، که متاسفانه سانسور زمانی شد و دو، سه ماه بعد از واقعه منتشر شد. در این مقاله ارزیابی نادرست نامه سرگشاده از شرایط فرهنگی و تاریخی ایران نقد شده بود: که در واقع ادامه نظر جلال آل احمد در "ارزیابی شتابزده" بابت نمایش تباعد و تفاصل روشنفکران با روحانیت وسیله یک منحنی کذائی بود. و سعی در تطهیر نقش روحانیت در انقلاب مشروطیت و تشویق روشنفکران به بیعت با روحانیت را داشت. راقم معتقد بود که به سبب اندیشه مابعدالطبیعی، لذا تباعد بینش روحانیت با واقعیات عالم، چون این گروه وظیفه و حرفه دیگری دارد، نخواهد توانست خادم جامعه شود.

این سانسور اعمال شده وسیله شورای سردبیران و مدیر ایرانشهر، که به قول مرحوم ساعدی (سردبیر توام شاملو در ایرانشهر) "برای جلوگیری از عدم اختلاف میان روشنفکران در بحبوحه انقلاب" بود، و بعد ها در رابطه با آن از من عذرخواهی کرد؛ نشان از همان انحصار گرایی و جزمیتی را داشت که در سیاست سانسور رژیم سابق منعکس بود. در حالیکه آنان با انتشار نامه سرگشاده کذایی از نویسندگان ایرانی در باره آن نظر خواهی کرده بودند. این سانسور نشان می داد که حتی تصور "روشنفکر ایرانی" از منطق، حقیقت و آزادی مخدوش بود و در آن بحبوحه ضرورت عقلمندی، حتی میان روشنفکران باصطلاح غیر مذهبی هم حماسه زدگی، هیجان احساساتی و جزمیت ناشی از آن، رایج بودند. مرحوم شاملو نیز که بعد ها خود به علل مشابهی از سردبیری ایرانشهر کنار گرفت، متاسفانه تازه بعد از خرابی بصره و برگشت به ایران بود که به نوشتن "برنامه طلوع خورشید متوقف شده است" پرداخت. ساعدی هم ماند و به استنباط من از صحبت های خصوصی آخر عمرش، شاید از غم همان اشتباهات و توهماتش، در پاریس دق مرگ شد. دیگرانی نیز به واسطه همان بینش احساساتی "آواره" و الکلی شدند. و این ها همه نشانه های فاجعه آمیزی از آن بودند که حتی روشنفکران ایرانی هم نه از روی عقل و منطق، بلکه احساساتی اندیشیدند و در همین روال جامعه و خود را به بیراهه کشاندند. آن ها هم که ماندند در تاریکی عقل، از خوف مذهب ماوراء ملی به جزمیت ملیت مادون مذهب پس رفتند. حرکتی از گذشته به گذشته ای دیگر، انگاری که نگاه ما نیز بر گذشته ثبت شده باشد.

ساخت و پاخت اجتماعی ـ سیاسی واقعه بهمن نیز حداقل در نماد های بارزش، ساخت و پاختی حماسی و سنتی (که باز متاثر از حماسه و غریزه است) بود. هیجانی که دانسته و ندانسته حماسه استقلال سیاسی را به قید استبداد عقلی ترجیح داد. همچنان که "حماسه" سیاهکل نماد جنبش چریکی شد، که بر نظریه ای انتزاعی متکی بود. آمدن جنبش به میان مردم نیز که در "شب های شعر اینستیتو گوته" بروز یافت، به خواندن شعر های "حماسی" و رمانتیک سپری شد، و نه استدلال های "خشکِ" منطقی که لازمه تبادل نظر عقلانی در چنین موردی است. رجز فردوسی گریز به صحرای کربلا زد، حماسه ای بر حماسه ای سوار گشت و به واقعه بهمن انجامید. لذا این واقعه که برخی به "ناگزیری" (لاعلاجی) آن دل خوش کرده اند، ناگزیری و بی علاجی ناشی از ضعف فرهنگی و حماسه زدگی شعور اجتماعی و روشنفکران بود که به قهقرا کشید.

در تایید ساخت سطحی فرهنگی آن واقعه توجه به این حقیقت غمناک نیز مفید است که حتی اپوزیسیون عمومی ایرانی هم مخالفتش را با رژیم با لطیفه سازی که محتوا و خاصیت غلو آمیزش، کاریکاتوری از قصه و حماسه است، شروع کرد. چنان که مرحوم مصطفی رحیمی به حکومت هشدار داد: "کاری نکنید که برای شما هم جوک درست کنند، شاه را هم اول برایش جوک درست کردند و بعد بیرونش کردند." و چنین بود که دست آخر عمده "اپوزیسیون" هم به "جوک" مبدل شد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد