logo





غزلِ آزادی

چهار شنبه ۶ فروردين ۱۳۹۳ - ۲۶ مارس ۲۰۱۴

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
در خلوتِ خورشید خیالِ تو درخشید
هر ذره صفت های پَرِ خویش بسنجید
از چشمۀ نوشِ تو جهان مست برآمد
زیرا که مَه وُ مِهر مِی از دستِ تو نوشید
یک دانه نشاندی به دلِ خاکِ خموشان
باغی ز پیِ باغ برون آمد وُ رویید
سرمای فسونگر که بسی قصۀ شب گفت
با دیدنِ تو خواب شد وُ شعبده برچید
آن کس که زمین را به ستم سلسله می بست
تومارِ نگونسارِ بدش مرگ بپیچید
آن کاخِ بلند وُ در وُ دیوار وُ عسس ها
آنی به هوا رفت وُ زِ هم معرکه پاشید
آن کس که سپاهِ ستم وُ دستِ ستم بود
چون سایه سیه رو شد وُ از شرم پریشید
زندان که بسی جانِ جوان بُرد به تاراج
بیخ و بُن اش از ریشه برافتاد وُ بخوشید1
بر تارَکِ این خانۀ تاریک تر از غم
خورشیدِ سخن آمد وُ بر خانه بتابید
بگسست زِ هم سلسله وُ بندِ گرانبار
جان نیز به آغازِ جوانی شد وُ خندید
دل های جدا مانده ز اقصایِ غریبی
با هیبتِ دریا شد وُ پیوسته خروشید
زین شادیِ بازآمده از راهِ پریشان
در چشمِ زمان خوشۀ امید بجوشید
دستی زِ پیِ دست برآمد به محبت
یار آمد وُ رخسارِ خوشِ یار ببوسید
آن بادۀ گلرنگ فراز آمد وُ آزاد
در جامِ جهان قهقهۀ شوق برقصید
نوروز گُل آورد وُ سرِ سفرۀ سرسبز
با ساز وُ نوا آمد وُ شادی به تو بخشید
اکنون غزل وُ بانگِ رهایی به لبِ یار
تنپوشِ بهاریِّ درختان بدرخشید

ــــــــــــــــــ
1- خوشیدن = خشکیدن
2014 / 3 / 26
http://rezabishetab.blogfa.com‍

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد