logo





اداء دین به مجاهد شهید مجید شریف واقفی

جمعه ۱ فروردين ۱۳۹۳ - ۲۱ مارس ۲۰۱۴

تراب حق‌شناس

آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم/ خود نتوانستیم مهربان باشیم. (برتولت برشت)

اردیبهشت ۱۳۵۴ بود که دیگر از بغداد پایگاه مان را به دمشق منتقل کرده بودیم که از رادیو ایران خبر کشته شدن مجاهدی به نام مجید شریف واقفی را به دست همرزمانش شنیدیم. یکی از کسانی که دستگیر شده بود و اعتر​اف می کرد که این حادثه رخ داده مجاهد شهید محسن خاموشی بود. وقتی از او علت این قتل را پرسیدند گفت: "سنگ انداختن در راه سازمان". خبر و نوع حادثه برای ما بسیار حیرت انگیز بود.

حتی مسئول ارگان خارج از کشور یعنی رفیق علیرضا سپاسی که چند ماهی از آمدنش به خارج نمی گذشت هم برای اولین بار بود که این خبر را می شنید. علتی که در روزهای بعد برای این اقدام به ما فعالین سازمان گفته می شد این بود که واقفی و صمدیه لباف و دو نفر دیگر می کوشیده اند با گردآوری افرادی در حول و حوش خودشان و مصادره "انبار اسلحه سازمان" به تخریب سازمان بپردازند. اصطلاح تخریب سازمان برای ما خط قرمزی بود که هیچ کس حق عبور از آن را نداشت. منطقی که ما برای حل مشکلات درونی و غیر آن داشتیم در چارچوب شرایط مبارزه مخفی و بسیار خشنی که رژیم به مخالفان انقلابی خود تحمیل کرده بود اجازه هیچ کنجکاوی بیشتری نمی داد. اتهام تخریب سازمان که مرکزیت علیه افرادی که به "اعدام" محکوم کرده بود به حدی در نظر ما سنگین بود که اگر هم اقدام سازمان را نمی توانستیم هضم کنیم حداکثر سکوت می کردیم به انتظار اینکه در آینده ابعاد موضوع روشن شود. همین جا باید نکته بسیار مهمی را تاکید کنم که عضویت در یک سازمان انقلابی برای ما حکم "خانه خاله" را نداشت که اگر از یک چیزی خوشمان نیامد از آن قهر کنیم. کار در یک سازمان  انقلابی هر چند با فراز و نشیب های خطیر همراه باشد یادآور شعر حافظ است که "عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد". مواجه شدن با اشکالات و انحرافات در سازمان فقط به معنی این بود که باید بمانی و در اصلاح کارها بکوشی.

با گذشت زمان برخی اسناد درونی مانند مقاله "پرچم مبارزه ایدئولوژیک را بر افراشته تر سازیم" و نیز کتاب "بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران" به دستمان رسید. در مقدمه بیانیه شرحی از مشکلات و موانعی که بر سر راه اعلام مواضع قرار داشته آمده بود. وقتی اخبار پراکنده چه از درون سازمان و چه در مطبوعات گروه های دیگر سیاسی و نیز روزنامه های رژیم منتشر شد، به تدریج فهمیدیم که آنچه رخ داده بیش از آن خطیر بوده که بتوان به آسانی هضم و توجیه کرد. اما ما تا سال ۵۶ با فضای بازی در درون سازمان روبرو نبودیم تا بتوان به انتقاد از عمل کردهای سازمان پرداخت و سؤال هایی را که مدت ها در ذهن افراد رسوب کرده بود بروز داد و در نشریه داخلی نوشت و به بحث گذاشت. این است که در حالتی از جهل و سکوت رضایت آمیز دست و پا می زدیم. واقعیت این است که این تنها مسئله ای نبود که با ما دست به گریبان بود. ما علاوه بر ضربات فزاینده رژیم که ما را به نابودی کامل تهدید می کرد، با ضرورت بازبینی همه جانبه فعالیت های تئوریک و عملی سازمان روبرو بودیم. دستاوردهای سازمان به ویژه در زدودن اندیشه مذهبی از ایدئولوژی سازمان و نیز تجربه و نقد مشی مسلحانه و حفظ سازمان را نمی توانستیم دست کم بگیریم، همه این ها موجب افتخار ما بود و هست.

تنها در سال ۵۷ است که کادرها و پایه سازمان به طور نسبی به نقد برخوردها و اقداماتی می رسند که به تصفیه فیزیکی چند نفر از اعضای سازمان به دلایل مختلف انجامیده بود. در پایان سال ۵۶ است که مشی مسلحانه چریکی هم پس از نقد و ارزیابی های که به نظر کافی می رسید از دستور کار سازمان خارج می شود تا بالاخره در بهار و تابستان سال ۵۷ در نشستی از شورای مسئولین متشکل از چند نفر نمایندگان رفقای داخل با رهبری (از جمله رفیق محمد تقی شهرام) حیات سازمان از ۵۲ به بعد مورد نقد قرار می گیرد، رهبری استعفا می کند و سازمان حیات و فعالیت تازه ای را در چارچوب ۳ تشکل یعنی پیکار، آرمان و نبرد آغاز می کند. رفیق ناصر پایدار با بیانی کامل تر طی نامه ای می نویسد: "بر اساس آنچه خود شاهد بوده ام. تمامی نکاتی که در اجلاس پاریس یا همان نشست مشترک ۵ نماینده اعزامی داخل و شهرام و دیگران مطرح شد همگی با طول و تفصیل لازم در ماههای پیش از آن در جمع های داخل بحث شده بود. پویه انتقادی شروع شده در اواخر ۵۶ و سپس ۵۷ در برگیرنده کل مسائل مربوط به ۵۲ به بعد بود و فقط در دو مورد نقد مشی چریکی و انتقاد از اعدام ها خلاصه نمی شد. روایت مبارزه ایدئولوژیک و انتقاد و انتقاد از خود درون تشکیلات، برخورد به فدائیان، دیکتاتوری مرکزیت و تأثیر هولناک آن بر همه وجوه هستی سازمان، تصفیه های تشکیلاتی پیشین، حتی ازدواجها و .. همگی در جمعها مطرح شد. کسانی که راهی خارج شدند قرار بود نمایندگان پروسه انتقادی در همه این قلمروها باشند و با انعکاس دستاورد کل آن دوره برای تعیین تکلیف وضع سازمان وارد گفتگو شوند. این افراد به عنوان شورای مسؤلین هم عازم خارج نشدند. این اصطلاح را بعدها خودشان پیش کشیدند."

ردپای موضوعی را که به نام شهید شریف واقفی مربوط می شود می توان در اسناد سازمان بررسی کرد بی آنکه بتوانم بگویم که خواننده علاقمند، به حقیقت ماجرا دست خواهد یافت. اسناد مورد نظر عبارتند از:

جزوه پرچم مبارزه ایدئولوژیک…
http://peykarandeesh.org/
مقدمه بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک…
http://peykar.org/
سخنان شهرام در نوار گفتگو با حمید اشرف در رابطه با همین موضوع
http://peykar.org/
یادداشت های زندان شهرام در این باره
http://peykarandeesh.org/
«به داستان زندگی من گوش کنید» نوشته لیلا زمردیان (همسر شریف واقفی)
http://peykarandeesh.org/

شاید بتوانم برداشت کنونی خودم را به اختصار به نحو زیر بیان کنم. رفیق شهرام با توجه به روند آموزش و تحولات سازمان از ابتدا تا سال ۵۴ به این نتیجه می رسید که سازمان مثل یک شخصیت حقیقی با توجه به تحولات تاریخی و اجتماعی ایران به یک سازمان مارکسیستی تحول یافته است و مارکسیسم توانسته حقانیت خود را برای رهبری مبارزه امروز جامعه به اثبات رساند، از این رو دیگر ایدئولوژی پیشین سازمان نمی تواند توجیه کننده مبارزه خرده بورژوازی و اقشار متوسط جامعه که به ویژه ایدئولوژی مذهبی دارند باشد. عناصری از سازمان چه به دلیل مخالفت تشکیلاتی با اعلام مواضع و چه به دلیل عدم قبول مارکسیسم و حفظ ایدئولوژی پیشین از سازمان کنار گذاشته شدند و نام سازمان همان که بود باقی ماند. برای رسیدن به این هدف شرایط تاریخی، مشی چریکی مسلحانه و روحیه و برداشت رفقای مرکزیت تاثیر قطعی داشته است.

شریف واقفی در ابتدای امر در یک چارچوب تشکیلاتی و از این لحاظ که امکانات سازمان از دست می رود با اعلام تغییر مواضع سازمان مخالف بوده، ولی سپس با کشمکشی که با مرکزیت سازمان پیدا می کند به اعتقادات مذهبی پیشین هم روی می آورد. مرکزیت حفظ ایدئولوژی پیشین را در درون سازمان امری ارتجاعی ارزیابی می کرد بی آنکه آن را در سطح جامعه به عنوان توجیه کننده مبارزه اقشار غیر پرولتری نادرست بداند. به همین دلیل بود که پس از اعلام تغییر ایدئولوژی، سازمان با گروه های مذهبی ارتباط داشت که برخی از آن ها رفقای سابق خود ما بودند (رک: نشریه فریاد خلق خاموش شدنی نیست در آرشیو پیکار).
http://peykar.org

مرکزیت برای اجرای استراتژی خود که به لحاظ تئوریک موجه می نمود دست به اقداماتی زد که در توجیه آن ها حتی برای اعضای سازمان درماند. ادعای "تخریب سازمان، مصادره انبار اسلحه (که مبالغه آمیز است)" و بهانه کردن برخی  نقاط ضعف و پریشان خاطری که خود شریف واقفی در تحلیل از خود (آنطور که رایج بود) نوشته بود؛ این ها و توجیهات ناصادقانه مرکزیت نمی توانست کاری کند که این اقدامات را اعضا و دوستداران سازمان قورت دهند. در چند سطر زیر برداشت خود رفیق شهرام را که جزء یادداشت های زندان جمهوری اسلامی آمده می آوریم، شهرام در دفتر دوم خاطرات زندان مى نويسد: "بارى، اما البته اين موضوع هيچ اين اشتباه غير قابل اجتناب ما ــ غير قابل اجتناب از نظر اولا شيوه هاى عمل در خط مشى چريكى و ثانيا از نظر موقعيت ويژه انتقالى سازمان ما و از خيلى نظرات ديگر كه شرحش در اينجا امكان پذير نيست ــ را نبايد بپوشاند كه ما بايست اين واقعيت ديالكتيكى را درك مى كرديم كه به هر حال شكسته شدن هسته اين التقاط – التقاط ايدئولوژيكى سازمان ما ــ تكه و پوسته اى هم، هرچند جزئى و با مدد و كوشش و رهبرى مجدانه ما ضعيف و بسيار مغلوب، در آن طرف ايجاد خواهد كرد. و درست همين زمينهء مادى هر چند جزئى است كه به شريف اجازه داد افرادى مانند صمديه و چند نفر ديگر را در خفا در درون تشكيلات دورهم جمع نمايد. اگر چنين درك و تحليلى از مسئله مى داشتيم به سرعت متوجه مى شديم كه چگونه اين شيوه برخورد حاد ما با نقض قوانين انضباطى يك سازمان مسلح انقلابى، چقدر امكان دارد كه به معناى با تفنگ به جنگ انديشهء مخالف رفتن و يا پيروزى بر مخالفين فكرى از طريق تفنگ تعبير گردد. تعبيرى كه بالاخره به دليل ضعف نيروى طبقاتى ما و متقابلا قدرت عظيم و وسيع طبقاتى حريف در جامعه، در نزد بسيارى از نيروها جا افتاد و از شريف یک قدّيس و كسى كه بر سر عقيده و فكرش تا پاى جان ايستادگى كرده و به اصطلاح پرچم توحيد و اسلام را تسليم نكرده به وجود آورد. البته اين كه مى گويم در جامعه چنين تعبيرى از مسئله شده اين طور نيست كه حتى هيچيك از نيروهاى مذهبى هم به اين حقيقت واقف نباشند – مثلاً خود مجاهدين و يا كسى كه عصر همين ديروز با او صحبت مى كردم، و از مبارزين زندان كشيده سال هاى ۱۳۵۰ به بعد بوده كه حالا بازجو و هم مسؤول زندان ساواكى ها است. خير؛ منتهى آنها مى بايد و بقول معروف حقشان هم هست كه از اين واقعه استفاده تبليغاتى كنند، چرا كه ديگر شريف زنده نيست تا بتوان نادرستى ادعاها و نسبت هاى كاذبى را كه هركدام از آنها براى پيشبرد تبليغات ضد كمونيستى- ضد ماركسيستى خود به او نسبت مى دهند اثبات كرد".
http://peykarandeesh.org/

اکنون برمی گردیم به آنچه از زندگی و مبارزه شهید شریف واقفی می دانیم: اطلاعات جزعی در باره زندگی اش تا پیوستن به سازمان در این نوشتار اهمیتی ندارد. در نیمه دوم دهه ۴۰ به سازمان مجاهدین می پیوندد. من اسم او را نمی دانستم و یادم هست که در سال ۴۸ یک قرار سازمانی در محل کارش با او اجرا کردم و چهره اش را به یاد دارم. در سال ۵۰ به دنبال ضربه اول شهریور به سازمان او توانست با زیرکی، ماموران ساواک را قال بگذارد. دو مامور به اتاق کارش وارد می شوند و از او سراغ مهندس شریف واقفی را می گیرند. با سرعت انتقال حیرت انگیزی بدون آنکه آرامش خود را از دست بدهد می گوید: "الان اینجا بودند. اجازه بدهید ایشان را صدا کنم" از اتاق خارج می شود و به سرعت فرار می کند. او هرگز دستگیر نشد. مراحل کار سازمانی در آن شرایط دشوار را پشت سر می گذارد و از آن به بعد در کنار احمد و رضا رضایی، بهرام آرام، تقی شهرام، جواد ربیعی، جمال شریفزاده شیرازی و رفقای متعدد دیگر مسئولیت های خطیر آن روزها را در حد مسئول یکی از سه شاخه تشکیلات به عهده دارد. یکی از جلوه های فعالیت او انتشار "نشریه امنیتی نظامی" ست که چندین شماره از آن در بخش آرشیو پیکار آمده است. جلوه دیگر از خدمات او به سازمان دستکاری تکنیکی در رادیو ترانزیستورهای عادی بود که سازمان می توانست با این وسیله معمولی پیام بیسیم های گشتی های ساواک را شنود کند و از پیش بداند که کدام ناحیه و کوچه و خیابان در محاصره یا زیر نظارت ساواک قرار دارد تا حتی الامکان در دام نیفتند. در چارچوب روابط و همکاری با سازمان چریک های فدایی خلق این وسیله در اختیار رفقا قرار گرفته و مورد استفاده آن ها نیز بود. متاسفانه در حمله ای که به یکی از پایگاه های رفقای فدایی صورت گرفت این وسیله شنود که در خانه بوده به دست ساواک می افتد و از آن زمان ساواک موج های بیسیم خود را به کلی عوض کرد. در مورد این حادثه پوران بازرگان که خود در بخش شنود کار می کرده گزارشی نوشته که در زیر می خوانید:

 "حالا جريان راديو و واقعهء روز ششم ارديبهشت ۱۳۵۳ را كه خودم از بى سيم ساواك شنيدم براى شما بازگو مى كنم. خوشبختانه پس از ۳۱ سال همه چيز در ذهنم نقش بسته است. در اين روز از ارديبهشت ۵۳ من كه به بى سيم ساواك گوش مى دادم ناگهان متوجه شدم كه مسألهء حادى در پيش است و ساواك مشغول عملياتى ست. عمليات در خيابان ويلا بود نزديك همان ايستگاه ويلا در  خيابان شاهرضاى قديم، بين ميدان فوزيه و ميدان ۲۴ اسفند. اكيپ ها به مركز مى گفتند كه همه چيز درست و مرتب است و سوژه هم خيلى طبيعى راه مى رود (سوژه را ساواك به فردى مى گفت كه با خود سرقرار مى برد تا فرد لورفته را شناسايى كند). در اينجا سوژه دخترى بود كه سر قرار مى آوردند براى شناسايى رفيقش. در حينى كه اكيپ ها منتظر بودند كه فرد مزبور بيايد، ناگهان به مركز خبر دادند كه يك مرد وارد محوطه شد و مى پرسيدند كه او را دستگير كنيم يا نه. مركز جواب داد كه قرار است زنى سر قرار بيايد، با آن مرد كارى نداشته باشيد. براى من لحظات به كندى مى گذشت. بالاخره اكيپ به مركز گفت زنى وارد محوطهء قرار شده و سوژه هم خيلى طبيعى راه مى رود. مركز گفت فرد را تعقيب كنيد. از قرار، فرد تعقيب شده متوجه وضع غير عادى مى شود. اكيپ ها تا ميدان فوزيه فرد اول را تعقيب مى كنند. در همين زمان، يك زن ديگر با زن اول تماس مى گيرد. اكيپ اين امر را به مركز اطلاع مى دهد. مركز در جواب گفت فرد اول را بگيريد و دومى را تعقيب كنيد (البته قصد آنها رسيدن به خانه اى بود كه در كوچهء شترداران [خيابان رى] قرار داشت. در ميدان فوزيه، فرد [زن] اول را كه گويا، آنطور كه بعداً فهميديم، شيرين معاضد بوده مى گيرند و فرد [زن] دومى را كه مرضيهء احمدى اسكويى بوده تا نزديكى ميدان ژاله تعقيب مى كنند. در همين وقت، اكيپ مى گويد: دومى به نظر مى رسد مسلح است، چه كنيم؟ (مى دانيد كه ساواكى ها بيش از مبارزين مسلح از جان خود مى ترسيدند.) مركز دستور داد به رگبار ببنديد. در اينجا پروندهء دومى هم كه مرضيهء اسكويى باشد بسته مى شود. تا اينجا من خودم شخصاً از بى سيم شنيدم. بعداً از رفقاى خودمان شنيدم كه آن مردى كه وارد محوطه شده بوده حميد اشرف بوده است. بارى، موج بى سيم ساواك از آن روز به بعد قطع شد..."
http://peykarandeesh.org/

اکنون پس از سال ها به اختصار به عنوان یکی از کسانی که در گوشه ای از سازمان  فعالیت داشته و تبعات اقدامی را که غیر قابل توجیه است و با تمام وجود لمس کرده، باید بگویم که مجاهد شهید مجید شریف واقفی هیچ دست کمی از دیگر کادرهای سازمان نداشته. پیرامون بی مصرف شدن تدریجی برداشت های مذهبی در آموزش های سازمان در اشاره به خاطره ای از مجید شریف واقفی در بهار سال ۱۳۵۲ پوران بازرگان می گوید:

"درست است که مذهب قدم به قدم جایش را به اندیشه های نویی می داد ولی مذهب هم به راحتی ترک نمی شد. من تابستان ۵۲ مخفی بودم با شریف واقفی، وحید افراخته که بعد لیلا زمردیان [هم] پیش ما آمد. یک خانه تیمی داشتیم. من دو سه ماه بود که مخفی شده بودم. از این خانه به آن خانه بالاخره یک جا مستقر شدیم با شریف واقفی. قبل از اینکه مخفی شوم در همان حال و هوایی بودم که سازمان لو نرفته بود، قبل از سال ۵۰ که قرآن و نهج البلاغه نسبتا زیاد می خوانیدم ولی در خانه تیمی دیدم انگار اثری از قرآن و نهج البلاغه نیست. شهرام سه روز بعد از من که در ۱۱ اردیبهشت ۵۲ مخفی شدم از زندان ساری با موفقیت فرار کرد و حضورش هنوز تاثیری نداشت. اینکه گفتم مربوط به تیر ماه ۵۲ است که رضا ۱۰ روز بود ضربه خورده بود (شهادت رضا رضایی در ۲۵ خرداد ۱۳۵۲ رخ داد). من از شریف واقفی پرسیدم مثل اینکه خیلی چیزها می خوانیم ولی قرآن و نهج البلاغه نمی خوانیم؟ او گفت برای اینکه دیگر به ما پاسخ نمی دهد. نیازی به آن نداریم. این دقیقا حرف او بود و برای من سنگین آمد. گفت مسائلمان را حل نمی کند! ولی در عین حال همه نماز می خواندیم، خودش هم می خواند. البته یک نماز سر و کله شکسته، یعنی منظورم این است که قدم به قدم می دیدند آیه های قرآن چیزی را برایشان حل نمی کند".
http://peykarandeesh.org/

به نظر من اگر رهبری سازمان گرایش اصیل درون تشکیلات را از ابتدای امر به سوی منافع کارگران و ستمدیگان جامعه که خود به بهترین نحوی بیان کرده در نظر می گرفت، اقدام انشعاب طلبانه شریف واقفی را تا حد تخریب سازمان خطیر جلوه نمی داد و کار به  جایی که کشید نمی رسید. با توجه به شرایط آن زمان این شتابزدگی کم اهمیت جلوه گر شده و آثار مخربی که نقض غرض بوده رخ داده است. من این نکته اخیر را در مصاحبه ای تحت عنوان "از گذشته تا آینده" آورده ام.
http://peykarandeesh.org/

به جاست برای تکمیل موضوع، نظر رفیق ناصر پایدار را به نقل از نامه وی همین جا بیاورم:
"من نیز کاملاً معتقدم که مشکل شریف واقعی و علت بروز تصادمات میان وی و شهرام به هیچ وجه تعلقات مذهبی وی نبود اما عبارت "هیچ وابستگی ایدئولوژیک مذهبی نداشت" را در باره اش تا حدودی اغراق آمیز و نادقیق می بینم. آنچه زنده یاد پوران در باره اش نقل کرده است هم عین واقعیت است ولی همین حرفهای شریف را هم نمی توان دلیل رهائی او از وابستگی مذهبی و آمادگی کاملش برای بستن طومار اعتقادات اسلامی گرفت. اسلام برای شریف دیگر یک ایدئولوژی پاسخگوی مسائل مبارزه نبود، اما به عنوان مذهب کماکان اعتبار و جایگاه مهمی داشت. مذهبی که به زعم وی سد راه مبارزه نمی شد!! شریف تا زمان شروع درگیری ها به خاطر چرخش در همین حالت برزخی و بینابینی، آمادگی قبول "مارکسیسم" را نیز آن طور که دیگران داشتند، نداشت. چنین می پنداشت که سازمان می تواند پوشش دینی خود را حفظ کند و به مبارزه اش نیز ادامه دهد. اعلام مارکسیست شدنش کمک ویژه ای به پیشبرد کارها نمی کند و بازتاب مذهبی بودنش نیز اختلالی در جهتگیری ها و فعالیت هایش ایجاد نمی نماید.  پس چه بهتر که بدون علنی کردن ماجرا راه خود را ادامه دهد و در همین راستا امکانات و حمایت های اجتماعی پاره ای اقشار را هم از دست ندهد. شریف به انتهای پروسه انفصال از باورهای دینی نرسیده بود و وضعیتی سرگردان را تجربه می کرد. راستش محتوا و برد تغییر ایدئولوژی آن روز ما نیز این باورها را در وجود افرادی مانند شریف واقفی دامن می زد و تقویت می کرد. ما یک هستی طبقاتی بورژوائی را با هستی طبقاتی و اجتماعی پرولتاریائی و کمونیستی جایگزین  نمی کردیم، مذهبی را کنار می نهادیم و "مذهبی" دیگر را بر می داشتیم، فردای اعلام مارکسیست شدن تشکیلات هیچ تفاوت عجیب و غریبی با دوره قبل ما نداشت. از نمایندگان سیاسی بورژوازی به فعالان آگاه جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر طی طریق نمی نمودیم. چریک بودیم و چریک می ماندیم، از خلق و کارگر و آرمان رهائی خلق حرف می زدیم و حالا هم تقریباً همان حرف ها را تکرار می نمودیم. به کارخانه می رفتیم و همراه کارگران کار می کردیم، بعدها نیز همان شیوه را ادامه می دادیم. محتوای تغییر ایدئولوژی سازمان ما چنین بود، درجه گسست شریف از مذهب نیز به طور محسوس و چشمگیر ضعیف تر از خیلی ها، تعلقات اسلامی وی سخت جان تر و آمادگی او برای قبول مارکسیسم اندک تر بود. اصرار شریف بر اجتناب از اعلام بیرونی تغییر ایدئولوژی سازمان از اینجا ناشی می شد. خلاصه کنم، شریف واقفی تا زمان شروع تصادمات، وابستگی های دینی را نه در حد مانعی ناشکستنی بر سر راه مارکسیست شدن اما در سطح متعارف یک لیبرال چپ مبارز مسلمان با خود همراه داشت. این حالت با توجه به موقعیت تشکیلاتی روز و نقشی که شریف برای خود قائل بود وی را دچار تناقضی فاحش می ساخت. او پیش تر عضو مرکزیت بود و هر نوع تغییر و تحول پایه ای در سازمان را می خواست با فاز روز باورها و شناخت خود در انطباق بیند، در حالی که وضع به گونه دیگری پیش می رفت. رفتار انسانی و رفیقانه دیگران می توانست وی را از این حالت خارج سازد و او نیز مثل سایرین مارکسیست شود اما آنچه شهرام انجام داد نه گشایشگر راه رفع تناقضات و سردرگمی هایش که کاملاً بالعکس هل دادن وی به سمت بیشترین مقاومت ها و سنگرگیری ها در برهوت اعتقادات دینی بود. برخوردهای عمیقاً فرصت طلبانه، تحقیرآمیز و نارفیقانه شهرام، شریف را به وادی مقابله و تدارک مقاومت کشاند و سرانجامی بسیار تلخ و زیانبار را بر سازمان و بر کمونیسم و چپ تحمیل کرد. غرض از همه این حرفها آنست که ایستادگی شریف در مقابل خط غالب سازمان به طور واقعی در مجرد مخالفت وی با اعلام بیرونی مواضع سازمان خلاصه نمی شد و به نظرم صرف این میزان اختلاف نمی توانست بانی و باعث چنان رویدادی شود. این را نیز فراموش نکنیم که شریف تنها نبود. صمدیه و شاهسوندی بر روی وی تأثیر جدی داشتند. برخوردهای بسیار نادرست درون تشکیلات با افراد از جمله با اینان مقاومت زیادی را در وجود این دو نفر دامن زده بود و این ها نیز در تشدید وخامت وضعیت برزخی شریف رل مؤثر بازی می کردند."
این نکته را باید افزود که اقدام تشکیلاتی شریف واقفی برای تدارک انشعاب و حفظ ایدئولوژی پیشین سازمان به تدریج رنگ ایدئولوژیک به خود گرفت و آنچه در ابتدا ممانعت از اعلام مواضع بود، چنانکه در بالا گفتم با توجیه حفظ ایدئولوژی پیشین سازمان همراه شد. گفتن ندارد که پناه گرفتن او پشت ایدئولوژی پیشین به هیچ رو به آنچه پس از روی کار آمدن خمینی مطرح شد که گویا شریف واقفی می خواسته اسلام خمینی را دنبال کند ربطی ندارد.
در کار مبارزه مرگ و زندگی که نسل ما با آن درگیر بود اشتباهات و خطاها را همه باید در چارچوب مبارزه دشواری که جریان داشته دید و بررسی کرد. سوء استفاده های نیروهای ضد کمونیست و به ویژه عمال ریز و درشت جمهوری اسلامی از این وقایع به رغم هیاهوی فراوان تاثیر تعیین کننده ندارد.
یاد شریف واقفی، صمدیه لباف و هر کس دیگری که در پیچ و خم این مبارزه خونین ستم دیده است فراموش نشدنی ست. آنچه نباید هرگز فراموش کرد این است که همه فراز و نشیب ها در جریان مبارزه ای جان برکف و در راه استقرار آزادی و عدالت صورت گرفته و سرشار از فداکاری های درخشان بوده است. کسانی که به قصد توجیه افکار فرصت طلبانه خود خطاهای ما را که جدا از منطق جنگ ما با رژیم نبوده بزرگ می کنند و برای لجن مال کردن یکی از پاک ترین جریان های تاریخ معاصر سوء استفاده می کنند، چه آنان که بر مسند حکومت نشسته اند یا بی مایه هایی که خوش نشین سایت های اینترنتی هستند و به وراجی مشغول، برایشان جز روسیاهی باقی نخواهد ماند.

وقوع این خطاها در آن مسیری که از همه چیز پاک تر می خواستیم بر من آنقدر سخت گذشته که هرگاه به یادش می افتادم تنها این جمله را زیر لب با افسوس تکرار می کردم: "در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد." از کتاب بوف کور اثر صادق هدایت. با وجود این حتی در شرایطی که انگشت اتهام به "قتل و جنایت"، رایگان بر سر ما فرو می ریخته یک لحظه تردید نکردم که حماسه ها و تراژدی های که مبارزه پر شور طبقاتی را سرشار کرده اند چرخ دنده های موتور تاریخ اند و همگی تحت هر شرایطی که رخ داده باشند به دریای عظیم مبارزه ستمدیدگان، نفرین شدگان زمین و پرولترها خواهند پیوست. دریایی  که در تلاطم زاینده خود آزادی و کمونیسم را به ارمغان خواهد آورد و آفتاب و زنبق را بین همه کسانی که به نحوی در راه آزادی- برابری کوشیده اند قسمت خواهد کرد.

اسفند ۱۳۹۲ - مارس ۲۰۱۴



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

برای ترسیم آینده جپ، بدون مطالعه گذشته امکان ندارد.
قاسم خاکسار
2014-03-28 05:05:28
برای پاسخگوئی به در ماندگی جنبش چپ ایران بدون شناخت گذشته آن نا ممکن است. درود به رفیق تراب که این آینه را در مقابل ما قرار میدهد. آیا توانایی روبرو شدن با آن را داریم؟
(1) "در جریان جنبش انقلابی هر جامعه، لحظاتی پدیدار می‌شوند که تعیین کننده اند. در این لحظات، یک عمل، و یا یک وقفه، یک شکست و یا پیروزی، هر چند بخودی خود نا چیز، تاثیری سرنوشت ساز بر مسیر جنبش می‌گذارند.
و امروز(پائیز ۱۳۵۶) یکی از این لحظات در مسیر جنبش انقلابی ایران است.
برای هفت سال، مبارزه انقلابی مسلحانه جاری در ایران، مبارزه‌ای که بر مبنای یک سلسله ضرورت‌های اجتماعی بوجود آمده بود، به حادترین و شدیدترین وجه ممکن در شرایط موجود، تغییراتی مثبت در جو مبارزه بوجود آورد. دفتر مبارزات سنتی گذشته بسته شد و روندی جدید، با پیچ و خم‌های فراوان، دستاورد‌ها و شکست‌ها، اوج و حضیض‌ها آغاز گشت. آینده مبارزات انقلابی هر چه باشد، این دوران هفت ساله از مهمترین فصول آن را تشکیل خواهد داد.
و از این روست که فعل و انفعالات درون این جنبش، پیروزی‌ها و شکست‌هایش، حرکت و سکونش و بالاخره دستاوردها و انحرافاتش بسیار تعیین کننده و قابل مطالعه اند.
هنگامی که مبارزه مسلحانه با آوای پرطنین گلوله‌های قهرمانان جان بکف سیاهکل آغاز شد، و زمانی که نوشته‌های سنت شکن پویان و احمدزاده .... طلایه‌های جنبش انقلابی نوین، ماتم سرای غم آلود موجود را تکان دادند، این امید وجود داشت که حرکتی که بدینسان آغاز شده است در جریان سیر و تکامل خود به جائی رسد که جواب فرجامین را تدوین کند و هفتاد سال مبارزه پرفراز و نشیب گذشته را راهی که سرانجامش پیروزی است رهنمون شود.
سال مشئوم پنجــــــــــــاه، حرکت مجدد پنجــــــــــــاه یک، سال‌های پرتلاطم پنجــــــــــــاه‌و‌دو پنجــــــــــــاه‌و‌سه ... و سال از پشت سال، پیروزی و شکست، شکست و پیروزی، جانبازی‌ها، شهادت‌ها، اسارت‌ها و بازهم شهادت ها و شهامت‌ها، رشد سازمان‌های انقلابی، ضربات، رشد مجدد. باز ضربات، باز رشد، ... بالاخره این روند هفت سال ادامه یافت. در این هفت سال آنچه برای توده مردم ملموس بود، امیدوار کننده بود، و آن‌چه که برای عموم قابل رویت نبود، در عین نکات قوتش انحرافاتی در بر داشت که هردم عمیق‌تر می‌شد و نهال امید را آهسته می‌خشکاند. و پس از چندی پیدا بود که دیگر ظهور و ملموس شدن این جریان نامرئی فراینده، تنها مسئله زمان شده است.
این جریان نامرئی، پروسه مستمند شدن تدریجی و دردآلود جنبش، فصد بی‌امان عروق آن و جانشین نشدن خون‌های تازه، زنده و جانبخش بود. و اگر محمد رضاه جلاد و اربابان امپریالیست‌اش عامل اصلی این پروسه مستمند شدن بودند بر آنان حرجی نیست چه دشمن باید؛ آنچه نمی‌بایستی بشود و شد، غفلتی بود در درون اردوگاه انقلاب، تغافل دوستان، دوستان مغرور از پیروزی‌ها و نابینای شکست‌ها و فقدان‌ها؛ و این دور باطل مستمندتر شدن و مغرورتر شدنف تا به آنجا کشید که نمی‌بایستی. تا جائی که معیارها و اسلوب‌ها و شیوه تفکر .... و بالاخره محتوای مبارزه از آنچه در آغاز بود فرسنگ‌ها فاصله گرفت. بجای مارکسیسم ــ لنینیسم، مائوئیسم، و بجای حاکمیت اندیشه بر سلاح، میلیتاریسم خود نمایاند، و این روند غم‌انگیز تا نهایت منطقی خود، بروز و ظهور آشکار استالینیزم، در تفکر و در عمل، ادامه یافت و بالاخره سلطه شوم خود را با از بین بردن پایگاه‌های مقاومت در درون جنبش، و درگیری در یک جدال پردامنه و خونین، گسترد. و امروز آنچه با آن روبروئیم دیگر نه دنیای پرجوش و خروش پویان‌ها، نه دینامیزم حماسی احمدزاده‌ها، نه صمیمت بدیع‌زادگان‌ها و سعید محسن‌ها بلکه جناره مثله شده شریف واقفی‌هاست. و امروز آنچه در مقابل ماست نه انسان‌های پویا و جستجوگر اولیه، بلکه بازماندگان خود راست بین آن‌هاست و کدام کمونیست است که از مقایسه چهره گشاده بهرنگی‌ها و قیافه عبوس مدعیان کرسی آن‌ها، تازه‌بدوران رسیده‌های "مارکسیست"، در قامت و اندام "مجاهدین" به لرزه در نیاید و با خود پیمان نبندد که برای ریشه کن کردن انحرافات، برای دریدن نقاب از چهره ماسکداران، برای جلوگیری از همه‌گیرشدن این استحاله، مبارزه‌ای همه جانبه و بی‌امان را، در هر زمینه و عرصه، و با همه توان و جان دامن نزند.
امروز روزی است که یکی از سازمان‌های این جنبش، "سازمان مجاهدین" بدلائلی که پاره‌ای آشکار و بعضی نا آشکارند، تصمیم گرفته است که روابط و ضوابط درونی خود را همه جانبه به "پهنه جامعه" تعمیم دهد. ارعاب و تهدید، تطمیمع، وباز ارعاب و ترور، پرخاش، حمله، دشنام، گستاخی و بالاخره بکار بردن حربه نهائی: افشاء اسرار جنبش ــ درست و نادرست ــ را بعنوان ابراز کار بکار گیرد. شب کور و روز کور.
و این جاست که ما سدی خواهیم بود که کوران نیز لمسش خواهند کرد. و این جاست که نه تنها ما، بلکه همه کمونیست‌هائی که تاریخ را بیاد دارند، نه خواهیم گذاشت ارعاب استالینیستی، دستاوردی حتی کوچک داشته باشد. ما بسهم خود به استالینیست‌ها اجازه نخواهیم داد که موفق شوند، حتی برای یک لحظه، چون خوب میدانیم که یک گام موفقیعت آمیز چقدر آن‌ها را گستاخ‌تر و مقاومت‌های بعدی را دشوارتر می‌کند. تاریخ تکرار نخواهد شد، چه این بار انسان‌های بیشماری سرنوشت تمکین و مدارا را دیده‌اند و عاقبت مدارا کنندگان تاریخ را مشاهده کرده‌اند.
و ما در این نبرد تنها نیستیم. کمونیست‌های ایران به اندازه مقابله با این نیروهای خود راست‌بین، قدرت لازم و توان کافی دارند. و بیشتر از آن.
* * *
ما در دفتر "پیرامون تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق"(2) مواضع خود را نسبت به مبارزه درونی این سازمان نوشتیم. موضع کنونی ما در اساس و در تحلیل تغییری نیافته است جز آن که در سلسله فاکت‌های جدید، به فاکت‌هائی که آن زمان در دسترس بود اضافه شده است:
۱ــ فاکت‌هائی که در طول ماه‌های اخیر حول نحوه انجام مبارزه درونی این سازمان بدست آمده است و نشان می‌دهد که ابعاد ارعاب و ترور بسیار وسیعتر از آن بوده است و نشان می‌دهد که ابعاد ارعاب و ترور بسیار وسیعتر از آن بوده است که تصور میرفت. ما با آنکه اطلاعاتی کمتر از امروز در اختیار داشتیم، هنگام تدوین جزوه "پیرامون...." تا آن حد می‌دانستیم که نه تنها نحوه به اصطلاح تغییر ایدئولوژی را محکوم کنیم بلکه این سازمان را علیرغم ادعایش سازمانی مارکسیست ــ لنیتیستی نشناسیم. امروزه و قاطع‌تر می‌ایستیم.
۲ــ بدست آمدن یک سلسله اطلاع در مورد هدف‌های مرحله‌ای این سازمان و بالاخره انتشار جزواتی از جانب آنان که نه تنها اطلاعات واصله را تائید کرد بلکه به فراسوی آن رفت تا بحدی که تصور آن از قبل غیر ممکن بود.
بنابر این ما امروز بر خلاف نوامبر۱۹۷۶ که دفتر "پیرامون...." را نوشتیم با انحرافات موجود در سازمان‌ها مواجه نیستیم، بلکه با خطر سرایت انحراف به مجموعه جنبش ایران، معمول شدن متد‌ها و شیوه‌های ارعاب و تهدید در سطح جنبش، در خارج از محدوده درونی سازمان‌ها، مواجه هستیم. خطر را وسیع‌تر، همه جانبه‌تر و مهلک‌تر می‌بینیم و ضرورت مبارزه بی امان و همه جانبه از طرف خود و همه کمونیست‌ها را مبرم‌تر ارزیابی می‌کنیم. ما معتقدیم که سطح نسبی رشد مبارزین ایران و بویژه کمونیست‌ها بحدی رسیده است که بتواند پیروزمندانه در مقابل یورش استالینیسم که تنها در شرایط خفقان و عقب افتادگی امکان رشد دارد، مقابله کند.
هفت سالی که گذشت به عبث و بیهوده نبوده است. دستاوردهایش بسیار گرانبها بوده است. ضرورت حفظ این دستاورد‌ها امروزه بما حکم می‌کند که در مقابل انحرافاتش به ایستیم. ما این بار نیز از حمل این پرچم سرباز نخواهیم زد و می‌دانیم که آینده با ماست. باید قدرت دید و شناخت داشت چشم اندازها را دید و به قول لنین فردا را نگریست، نه دیروز را. در خارج کشور ما اولین گروهی بودیم که هفت سال پیش مرحله جنبش و ضرورت‌های آن را تشخیص دادیم و اکنون نیز اولین گروهی هستیم که پس از سال‌ها همکاری نزدیک با جنبش مسلحانه، به خاطر خفظ دستاوردهایش، انتقادادت خود را که در گذشته همواره به طور صریح با سازمان‌های جنبش مطرح می‌کردیم، امروزه در سطحی که ضروری شده است، در "پهنه جامعه" مطرح می‌کنیم. مبارزه با انحراف شرط ضروری و گریز ناپذیر تکامل است. ما می‌دانیم تشخیص حدت این مسئله برای آنان که به اندازه ما با مسائل آشنا نیستند، و یا برای کسانی که به اندازه ما در مقابل این انحراف حساسیت ندارند، دشوار است. ما می‌داینم که در هر مبارزه، پرچم را برافزاشتن دشوار است. ولی این را می‌دانیم که پرچم باید افراشته شود. دینامیزم مبارزه، پرچمداران دیگری نیز بوجود خواهد آورد."
ــــــــــ
1 ــ برای ادامه این مبحث به کتاب "مشکلات و مسائل جنبش" در لینک زیر رجوع کنید:
http://vahdatcommunisti.org/moshkelat%20v%20masaelm%20jonbash.pdf
2 http://vahdatcommunisti.org/piramon%20taghir%20Mojahedin.pdf

منبع کجاست؟
بهروز
2014-03-25 02:55:15
سلام
این مطلب را آقای یعقوبی به نا بر نقل قولی از کتاب " تحليل آموزشى بيانيهء اپورتونيست هاى چپ نما، سازمان مجاهدين خلق ‏ايران. 1358، صفحه های 61-60"، بیان می کنید که اصل آن را می توانید در اینجا ببینید: ‏http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/tahlile-amoozeshiye-Bayaniyeh.pdf
خود این کتاب هیچ منبعی برای نقل اولش نمی آورد. اصولا هیچ کسی از مجاهدین مذهبی (رجوی) بعد از انقلاب در بیرون از ‏زندان فعالیت نداشت که در جریان امور باشد و این مسٸله را از دیگران شنیده اند که می تواند صرفا به مثابه مثل معروف، یک ‏کلاغ چهل کلاغ باشد.‏
از هیچ ضربه به خانه تیمی سچفخا در فروردین 1354 در کرج اطلاعی در دست نیست. در فرودین 1354 یک خانه تیمی ‏سچفخا در قزوین ضربه می خورد. همچنین در فرودین 1355 یک خانه تیمی سچفخا در کرج دچار حمله ساواک می شود اما ‏در فروردین 1354، چنین چیزی نبوده است.‏
چون اشاره شده که شهید حسن ابراری در همان دوران حضور داشته و به این مسٸله اعتراض کرده است، بایستی اشاره کرد که ‏او در 8 آذر 1354 دستگیر شد، بنابر این ضربه خانه تیمی کرج در سال 1355 شامل این مسٸله نمی شود. در ضمن در آن ‏زمان رفیق حسن ابراری هنوز اختلافات جدی با سازمان نداشت که تنبیه شود و به کارگری فرستاده شده باشد.‏
از همه مهمتر این است که انگار این دو سازمان یک خط تلفن مستقیم داشته اند که به محض وجود خطر برای همدیگر، بلافاصله ‏می توانسته اند تماس بگیرند، که این طور نیست.‏
دو سازمان هر دو هفته و گاه هر هفته یک قرار غیر حضوری برای قرار بعدی داشتند که اگر رابط سازمانی احتایج به تماس با ‏رابط سازمان دیگر داشت. یک رفیق دیگر در محلی علامتی می گذاشت، که حداقل پس از چند ساعت و یا چند روز بعد رفیق ‏دیگری از سازمان دیگر آن را می دید و مطابق قرار قبلی این بار در یک محل دیگر به ملاقات رابط اولیه می رفت. حال در ‏اینجا آنها برای قرار اصلی رابطین اصلی مکان و زمانی تعیین می کردند که معمولا چند روز بعد بود.‏
حال تصور کنید که اگر یک تیم شنود از مجاهدین متوجه عملیات ساواک در خانه ای تیمی و آن هم احتمالا مثلا فدایی ها می شد. ‏در ابتدا باید به مسٸول خودش می گفت بعد از چند سلسله مراتب به مرکزیت می رسید و سپس آنها به رابط اولیه می گفتند و غیره. ‏اگر ملاحظه کنید این مسٸله ممکن بود چند روز ی یا چند هفته طول بکشد تا به طرف مقابل برسد که دیگر دیر شده بود.‏
از سوی دیگر سران دو سازمان در اسفند 1354 ملاقات طولانی در حدود 12 ساعت با هم انجام می دهند تا اختلافاتشان را حل ‏کنند. هیچ گاه این مسٸله عنوان نمی شود. هیچ زمان دیگری هم این مسٸله از سوی فدایی ها عنوان نشده است.‏

سئوال از آقای حق شنای
م. ایل بیگی
2014-03-24 20:26:54
با سلام

در مطلبی با عنوان "
اداء دین به مجاهد شهید مجید شریف واقفی
آورده اید:جلوه دیگر از خدمات او به سازمان دستکاری تکنیکی در رادیو ترانزیستورهای عادی بود که سازمان می توانست با این وسیله معمولی پیام بیسیم های گشتی های ساواک را شنود کند و از پیش بداند که کدام ناحیه و کوچه و خیابان در محاصره یا زیر نظارت ساواک قرار دارد تا حتی الامکان در دام نیفتند. در چارچوب روابط و همکاری با سازمان چریک های فدایی خلق این وسیله در اختیار رفقا قرار گرفته و مورد استفاده آن ها نیز بود.

پرويز یعقوبی در نامه ای به مسعود رجوی به تاریخ 2/11/63 چنین می آورد

يک نمونه از جريان ندادن اطلاعات لازم به چریکهای فدائی اینست که سازمان به کمک تجهیزات الکترونیکی خود از تعقیب یک تیم از فدائیان درکرج (فروردین 1354) بوسیله ماموران امنیتی رژیم مطلع شده بود [...] لیکن بدستور پرچمدار [تقی شهرام] از دادن این اطلاعات به چریکهای فدائی دریغ شد که نهایتا منجر به ضربه خوردن فدائی ها ودستگیری و شهادت چند چریک شد. وقتی که شهید حسن ابراری که در آن ایام تصفیه شده و برای باصطلاح حل شدن ایده آلیسم خرده بورژوازیش به کارگری فرستاده شده بود (وقتی هنوز با چپ نمایان ارتباط داشت) شدیدااز این نحوه موضع گیری دربرابر فدائیها بازخواست می کند ، رابطش م.خ. جواب می آورد که چون آنها اپورتونیست هستند ، اطلاعات را با [به[ آنها نمی دهیم

این بخش از نامه يعقوبی را در اینجا آورده ام

http://xalvat.org/M.Ilbeigui/1384/Enqelabat-eRajavi.pdf

کلِ آن در اینجا آمده است

http://xalvat.org/Nashr-eDigaran/801-850/806.yaghoubi.htm

از دیدگاه من "يعقوبی" انسانیست پريشان حال ، با اینهمه ، آیا این گفته اش درست است و شما اطلاعی از آن دارید؟

م.ایل بیگی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد