در یک محله قدیمی شهر. یک خانه نسبتن بزرگ. با همسر و دو فرزند و یک دستگاه کامپیوتر.
بیشترین دوران زندگی افشین با درآمدی نسبی از روزنامه نگاری و ستون نویسی، در سادگی و ساده زیستی گذشته بود.
مردی که اکنون موهای مشکی و مجعدش رو به سفیدی می روند.
برای افشین همه چیز بطور معمول پیش می رفت و جای هیچگونه نگرانی نبود. هرروز روزنامه های صبح را مرور می کرد. در جریان جدیدترین خبرها قرار می گرفت. روی مطالب دقیق می شد. در باره هرکدام فکر می کرد و محتوا را در ذهنش تجزیه و تحلیل می نمود. سپس آنها را با ظرافت در قفسه مخصوصی در کنار یکدیگر ردیف می نمود.
مشغولیاتش تماشای تلویزیون بود. برنامه هایی از قبیل: ورزش، اخبار، سرگرمی، باغبانی، آشپزی را از نظر می گذراند و به دیدن فیلم ها و سریال های احساسی، عاطفی، اجتماعی و خانوادگی علاقمند بود.
همه چیز برایش به همان صورتی پیش می رفت که انتظار رفتن اش را داشت. تا اینکه آرام آرام زندگیش رو به تغیر گذاشت: شکست پشت شکست و بدبیاری از پس بد بیاری.
از پنچری و جوش آمدن رادیاتور ماشین گرفته تا سرماخوردگی، سکندری رفتن و نارضایتی های همسر و فرزندان و در انتها کار به جایی رسید که رادیاتور خودش هم جوش آورده و گیج و مبهوت مانده بود و راه چاره ای به ذهنش نمی رسید.
به نظر می رسید که افشین دیگر آن افشین قبلی نیست.
در یک روز شنبه، صبح اول وقت. رییس او را فرا خواند و گفت:
افشین عزیز، تو مدت طولانی است که در مورد همه مسایل و موارد مقاله و مطلب نوشته ای، چه خوب است که از این پس در مورد حیوانات بنویسی.
افشین تعجب کرد! هاج و واج مانده بود که چه جوابی به رییس بدهد! با شک و دو دلی و مِن مِن کنان رو به او کرد وگفت:
در مورد حیوانات بنویسم؟ کدام حیوانات؟ چه چیزی می توانم بنویسم؟
رییس با تاکید و طوری که تصمیم همان تصمیمی است که گرفته به افشین گفت: ما تا کنون از تو رضایت داشتیم. آخرین مقاله ات در مورد اعتراض کارگران مورد استقبال خوانندگان قرارگرفته بود. اما حالا زمانی است که کار دیگری شروع کنی. ما میخواهیم در رابطه با حیوانات تحقیق کنیم، ستونی به این مطلب اختصاص دهیم و مطالب جالب توجهی بنویسیم. مثلن اینکه چه نوع خصلت هایی در حیوانات وجود دارد و تفاوت آنها با عادات و رفتار انسانی چیست؟
برو به کارت برس و وقت من را بیش از این نگیر.
افشین ساکت مانده و زبانش بند آمده بود. خوب می فهمید که دستور از جای دیگری آمده و این کار رییس یک نوع بهانه تراشی برای قطع نوشتن مطالب او است. از طرفی هم به صلاح خودش و خانواده نمی دید تا در این شرایط حساس و بغرنج، با در افتادن و مخالفت با رییس کارش را از دست بدهد و مشکلات را عدیده نماید. اطلاعات و آگاهی خودش را هم در سطح حیوان شناسی و این طور موارد نمی دید. بعضی مواقع زندگی حیوانات را در برنامه رازبقاء در تلویزیون دیده بود اما این دیدن برای نوشتن مقالات تحقیقی و تحلیلی کفایت نمی کردند. علاوه برآن او نان آور خانواده بود و باید با دست پر به منزل بر می گشت. بدون پول و با جیب خالی کسی حتا یک قرص نان هم به او نمی داد.
لذا به رییس اطمینان داد که حتمن این کار را خواهد کرد.
افشین در رشته روزنامه نگاری و نویسندگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود. مدت ها تلاش می کرد و به همه رسانه های مجازی و غیرو سرک می کشید تا کاری در این زمینه دست و پا کند. پیام می داد، نامه می نوشت و جوابی نمی گرفت. تا اینکه موفق شده بود دست و بال خودش را در این مکان کنونی بند کند. او مقالاتی در مورد طبقه محروم و کم بضاعت جامعه از قبیل: معضل بیکاری، حقوق عقب افتاده کارگران، فحشاء، مشکلات سالمندان، بی توجهی به هنرمندان، عدم رسیدگی به معلولین در ستون مختص به خودش می نوشت.
حال که به رییس قول داده است باید کاری کند.
افشین در حالت کلافگی و در راه خانه به راه حلی برای خروج از این مشکل می اندیشید. فکری به ذهنش رسید و پس از یک روز مشاوره با همسرش به محل کارش برگشت و یک مرخصی یک ماهه برای تحقیق در مورد زندگی حیوانات و تفاوت آن با انسان ها گرفت. سپس بار و بندیلش را برای مسافرت به یکی از روستاهای کوهستانی بست. در آنجا مستقر شد و هرروز صبح زود با چوپان ها همراه گله های از گوسفندان، گاوان و خران به چراگاهها میرفت و غروب آفتاب بر می گشت. شب ها تا دیر وقت می نشست و تجربیات و کشفیات خودش را به روی کاغذ مکتوب می نمود.
پس از پایان ماموریت به شهر برگشت و حاصل کارش را که عمدتن در رابطه با برتری زندگی حیوانات از بسیاری انسان ها بود به رییس اش تحویل داد و برای تحقیق بیشتر یک ماه تمدید مرخصی نمود.
افشین به منزل برگشت. خانه مسکونی و لوازم زندگیش را فروخت و به پول نقد تبدیل نمود. به همراه همسر و فرزندانش بار سفر بست و به همان روستای کوهستانی رفت که یک ماه گذشته را با چوپانان به سر برده و با آنها دوست شده بود. به کمک آنها و با پشت سر گذاشتن مشغات و مشکلات بسیار و عبور از کوهستان های صعب العبور توانستند از مرز عبور نمایند.
افشین علاوه بر روزنامه نگاری یک دوره تکمیلی خبرنگاری و برنامه ریزی خبری را در یکی از کشورهای اروپایی به پایان رساند و اکنون به عنوان خبرنگار و مفسر خبری در یکی از معروفترین کانال های تلویزیون کشور محل اقامتش مشغول کار است. نامش در پس و پیش از برنامه ها بر صفحه تلویزیون ظاهر می شود. زندگی موفقی دارد و در کنار همسر و فرزندانش احساس خوشبختی می کند.
با این حال افشین هنوز یک نگرانی دارد و آن این است که می گوید:
وقتی دراین سزمین، انسان هایی می بینم که تمام انرژی و توانشان را به کار می برند تا با اختراع و ساختن وسایل مناسب، معلولین را به درون جامعه هدایت کنند تا آنها در هیچ زمینه ای اعم از ورزش، هنر و غیرو احساس کمبودی نداشته باشند و شاهد بودم و هستم که در وطن ما کسانی وجود دارند که در خشونت طلبی، دشمن تراشی و جنگ افروزی سادیسم و اشتهای سیری ناپذیری دارند و در تولید و تکثیر معلولین از انجام هیچگونه روش ضد انسانی کوتاه نمی آیند، رنج می برم.
و به آن مسئولین حکومتی که هر از گاهی دعوت از ایرانیان برای بازگشت به وطن می نمایند پیشنهاد می کنم که ابتدا وضعیت رفاهی، امنیتی، آزادی های عقیدتی و اجتماعی را در آن سرزمین بوجود بیاورند تا ملت بجای گزینش فرار و خروج از آنجا رغبت به ماندن در وطنشان پیدا کنند و سپس دَم از ترغیب و تشویق برای بازگشت متواری شده ها بزنند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد