|
آن ضرورت تاريخي چه بود كه ائتلافي را ميان دو بخش از جامعهي ايران، يكي بزرگ و ديگري بسيار كوچك، يكي مذهبي، سنتي و خرافاتي، ديگري تجددخواه، گريز ناپذير ميساخت. يعني ائتلافي ميان نيروهاي سنتي- مذهبي با ريشههاي عميق تاريخي در مناسبات كهنهي مالك- رعيتي و پيچيده در باورهاي خرافي كه به هيچ وجه خواهان دگرگوني در اين مناسبات نبودند و آن را به سود خود نميدانستند در يك سو، و در سوي ديگر نيروهاي تجددخواه، كه ظاهرن خواهان دگرگونيهاي عميق و ريشهاي در مناسبات و شرايط سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ايران بودند. | |
ابتدا به منظور يادآوري و تسهيل در دنبال كردن بحث، در اين جا شمهاي كوتاه را از مطالب عنوان شده در مقالهي پيشين ميآورم. در آن مقاله، بسيار مختصر و به گونهاي تاريخي، زمينههاي عيني و ذهني انقلاب 57 را تزوار شرح دادم و كوشيدم نشان دهم كه از جنبش تنباكو تا آن انقلاب مبارزه براي تأمين استقلال كشور در مركز فعاليتها و كوششهاي مردم ايران قرار داشت. و نيز گفته شد كه بخشهائي از جامعهي آن روزي ايران كه در آغاز اين مبارزه نيروهاي اصلي را تشكيل ميدادند، به طور عمده، ساكن تهران و برخي از شهرهاي بزرگ بودند. همچنين كوشش شد نشان داده شود كه بدنهي اين نيروها از دو بخش تشكيل ميشد. بخش بسيار بسيار بزرگتر را، در واقع كل جمعيت كشور منهاي جمع بسيار كوچكي، طبقات و قشرهاي متعلق به جامعهي سنتي- مذهبي ايران، تشكيل ميدادند. طبيعتآ، ذهنيت، تفكر، بينش، جهان بيني و آگاهي اجتماعي اين طبقات و قشرها بازتابي بود از شرايط اقتصادي، سياسي و فرهنگي جامعهي سنتي و فرتوت ايران. اين بخش سنتي- مذهبي كه همچنين بسيار خرافاتي هم بود، به طور طبيعي و عمدتآ زير نفوذ آخوندها قرار داشت و ميتوانست به دست آنان بسيج و در صورت لزوم به مبارزهاي فراخوانده شود.
بخش ديگر، كه در آغاز اين مبارزات، ميتوان نقطهي شروع جدي و تا اندازهاي سازمان يافتهي آن را جنبش تنباكو قرار داد، نسبت به نيروهاي سنتي- مذهبي، از كميتي بسيار بسيار كوچك برخوردار بود. اين بخش در واقع لايهي نازكي بود از روشنفكران تجددخواه. به راستي مناستتر است بگوييم كه اين لايهي كوچك تشكيل ميشد از جمعي از عناصري كه دانش آموختگان دانش جديد بودند و از راههاي گوناگون- تحصيلات جديد در ايران، اقامت در اروپا به دلايل متفاوت يا تحصيل در آن جا يا از طريق مطالعه يا راههاي ديگر- با افكار دوران روشنگري اروپا، شيوهي زندگي، نظام سياسي، اقتصادي و فرهنگي فرنگ، علم و تكنولوژي مدرن، الخ، و تفاوت فاحش ميان درجهي پيشرفتگي اروپاي غربي و عقبماندگيِ ايران از قافلهي تمدن، و به اندازههاي متفاوت، آشنا شده بودند. هر چند در ابتدا، اين بخش دوم نسبت به بخش اول از كميتي بسيار ناچيز برخوردار بود، ولي بنا بر قانون طبيعت و الزامات حركت و رشد خودروي هر ارگانيسم زنده و پويا، رشد و گسترش كمي و كيفي اين بخش، روندي گريزناپذير بود. به اين دليل، نقش بخشِ تجددخواه، در زندگي و سرنوشت مردم ايران به موازات رشد كمي و كيفي آن، روز به روز بيشتر ميشد.
در مقالهي پيشين همچنين سعي شد نشان داده شود كه به دليل خصوصيت عمدهي اين مبارزات، يعني مبارزه براي كسب استقلال سياسي، كه از نظر هر دو نيرو پيش شرط هر تغييري بود، ائتلافي سرنوشت ساز ميان آنها بوجود آمد كه تا انقلاب 57 ادامه داشت. آن انقلاب آخرين حلقه در اين دوران از تاريخ ايران بود. و اكنون بحث را دنبال ميكنيم. (شماره گذاري بخشهاي مقاله ادامهي شماره گذاري مقاله پيشين است.)
14- حال، در اين جا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه چرا اين ائتلاف اساسن بوجود آمد. آيا ضرورتي تاريخي براي بوجود آمدن آن وجود داشت يا اين كه صرفن يك تصادف تاريخي در زندگي مردم ما بود.
اگر آن ائتلاف را تصادفي بيانگاريم در اين صورت طبيعتن در پيِ توضيحي علي براي آن تصادف گشتن كه ريشه در اوضاع و احوال تاريخي اجتماعي ايران داشته باشد، كاري بيهوده خواهد بود.
آيا درستتر نميبود كه عناصر متجدد و ترقيخواه ازهمان ابتدا به جاي ائتلاف با نيروهاي سنتييِ جامعه و در راس آنان آخوندها رودرروي نيروهاي مذهبي-سنتي و كهنهي جامعه ميايستادند، ميان خود و آنان خطي عبورناپذير ترسيم ميكردند؛ علل واقعي مخالفت آنان را با حضور بيگانگان و گسترش نفوذشان در ايران، آشنا شدن مردم به الگوي ديگري از زندگي، مخالفت با استبداد دربار قاجار، الخ را براي مردم توضيح ميدادند و به مردم ميگفتند كه نيت و خواست واقعي آخوندها اين است كه مانع هرگونه تغيير و دگرگوني در جامعهي ايران شوند، ميخواهند جامعه را در همان سطح عقبمانده و مردم را در عقبماندگي، بيسوادي، جهل و خرافات سنتي و مذهبي نگاه دارند و مناسبات فرتوت و كهنهي جامعهي سنتي ايران را دست نخورده حفظ كنند. چون ضامن سروري و آقائي آنان بر مردم ميتوانست فقط و فقط همان مناسبات كهنه، فرتوت و عقبمانده باشد. در حالي كه آنان، عناصر متجدد و ترقيخواه، خواهان دگرگوني اساسي مناسبات اجتماعي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي جامعهي ايران، اشاعهي الگوي زندگي و شكل دولت در اروپاي پيشرفته و گام برداشتن به سوي تمدن اروپائي است. پرسش اين است چرا آن عناصر (ميگويم عناصر چون در آن زمان كميت اين بخش از جامعه به اندازهاي نبود كه بتوان آن را نيروئي اجتماعي انگاشت) چنين نكردند و بر عكس وارد ائتلاف تاريخي با نيروهاي سنتييِ ايران سنتي شدند؟! چون ضرورتي تاريخي اين ائتلاف را ناگزير ميكرد!
آن ضرورت تاريخي چه بود كه ائتلافي را ميان دو بخش از جامعهي ايران، يكي بزرگ و ديگري بسيار كوچك، يكي مذهبي، سنتي و خرافاتي، ديگري تجددخواه، گريز ناپذير ميساخت. يعني ائتلافي ميان نيروهاي سنتي- مذهبي با ريشههاي عميق تاريخي در مناسبات كهنهي مالك- رعيتي و پيچيده در باورهاي خرافي كه به هيچ وجه خواهان دگرگوني در اين مناسبات نبودند و آن را به سود خود نميدانستند در يك سو، و در سوي ديگر نيروهاي تجددخواه، كه ظاهرن خواهان دگرگونيهاي عميق و ريشهاي در مناسبات و شرايط سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ايران بودند. هر يك از اين دو نيرو، آگاهانه يا ناآگاهانه، برنامه و هدفهاي اجتماعياي را دنبال ميكرد كه در هدف و سويه نافع برنامه و هدفهاي آن نيروي ديگر بود. چرا، به جز استثناهائي نادر، هر طرف نسبت به انگيزهي واقعي طرف ديگر سكوت ميكرد و سخني از تضادي عميق و آشتيناپذير خود با بخش ديگر بميان نميآورد؟ بلكه برعكس چنين وانمود ميكرد كه هر دو يك چيز ميگويند و يك چيز ميخواهند. اگر هم سخني ميرفت با ايما و اشاره بود. لازم به يادآوري است كه در اينجا سخن از اوضاغ و شرايط آغاز اين ائتلاف است.
يكي از دليل اصلي اين امر ميتواند اين بوده باشد كه روشنفكران تجددخواه در اين زمان تقريبن هيچ نفوذي در ميان بدنهي جامعه يعني بخش سنتي- مذهبي كه در واقع كل جامعهي آن زمان را تشكيل ميداد، نداشتند. اگر هم نفوذي داشتند آن نفوذ منحصر بود به تعداد كمي از شخصيتهاي سياسي و فرهنگي دست اندر كار. اكثريت بزرگ جامعهي ايران در روستاهاي دور افتاده از پايتخت و شهرهاي بزرگ زندگي ميكردند كه اغلب به دليل فقدان راهها حتا مراودهاي با روستاها و شهرهاي نزديك به خود نيز نداشتند. چه رسد به مراوده با پايتخت و شهرهاي بزرگ. نه روزنامهاي سراسري وجود داشت نه وسائل ارتباط جمعي. بنابراين، با توجه به درجهي بيسوادي، پراكندگي و بي ارتباطي، جز در تهران و برخي از شهرهاي بزرگ، حتا نام اين افراد نيز ناشناخته بود چه رسد به آشنائي آن اكثريت بزرگ با افكار و نطرات ايشان.
بايد به خاطر داشت كه اختراع حروف متحرك چاپي در حدود 1450 ميلادي در آلمان توسط گوتنبرگ، كه به نظر بسياري مهمترين رخداد در دوران مدرن است، زمينه ساز پيدايش رنسانس، رفرماسيون (ترجمهي انجيل از لاتين به آلماني توسط مارتين لوتر، چاپ و پخشِ براي آن دوران وسيع آن)، گسترش دانش و تكنولوژي، روشنگري، انقلاب صنعتي و غيره، در اروپا شد.
گسترش مدارس و دانشگاهها و فراهم آمدنِ امكان سواد آموزي براي بخشهاي بيشتري از مردم بدون وجود كتابهاي درسيِ ارزان قيمت امري ناممكن بود. صنعت جديد چاپ اين امكان را در اروپا فراهم آورد. در حالي كه نخستين دستگاه چاپ سربي، تازه در 1816، يعني نزديك به چهار صد سال پس از اختراع آن در اروپا، به دستور عباس ميرزا، وليعهد فتحعليشاه، از روسيه به ايران آورده شد. ولي استفاده از اين نوآوري نيز، همانند بسياري از نوآوريهاي وارداتيِ ديگر، در ابتدا با مخالفت و مقاومت كهنه پرستان روبرو گرديد. مدتهاي زيادي طول كشيد تا استفاده از اين صنعت حياتي در جامعه متداول و به پيشهاي تبديل شود و زمينه ساز آموزش سواد و گسترش دانش در ايران گردد.
15- طبقهي حاكم را ايل قاجار، مالكان بزرگ بر زمين و تا اندازهاي تجار ثروتمند بازار تشكيل ميدادند. بالاي اين طبقات، اشراف و رجال درباري قرار داشتند كه در رأس آن، شاه قرار داشت.
بازارها در تهران و شهرهاي بزرگ مركز ثقل و نبض اقتصاد كشور بودند. بازار، بازاريان و كسبه در سراسر اين دوران چه از نظر تأمين هزينههاي مبارزه و كمكهاي مالي به مبارزان و چه از نظر تأثيري كه به مثابه نيروي اصلي اقتصاد كشور در مبارزات داشتند- از باب مثال، تعطيل بازار به منظورِ پشتيباني و قوت بخشيدن به خواستي يا به منظورِ اعتراض به سياست و اقدامات دولت در دادن امتياز به بيگانگان يا اعتراض به سركوب مبارزان و اِعمال فشار بر دولت و گرفتن امتيازاتي از آن و مانند آنها- در مركز اين مبارزات قرار داشتند. بنابراين، روشنفكران تجددخواه، براي تحقق ايدهها، اهداف و آرزوهاي خود در دگرگون كردن شرايط و وضعيت حاكم بر جامعهي ايرانِ آن زمان و معرفي و وارد كردن عناصر جديد و مدرن به جامعه، و پيش از همه استقرار مجدد استقلال سياسي، كه لازمهاش بسيج تودههاي مردمي كه در آن زمان بسيج شدني بودند، يعني به طور عمده مردم تهران و برخي از شهرهاي بزرگ كشور و مراكز مذهبي، و جلب آنان به مبارزه و همچنين استفاده از امكانات اقتصادي موجود براي وارد آوردن فشار بر دربار قاجار، نياز به كمك قشر روحانيت و به ويژه به «علما» و مراجع تقليد داشتند. دليل اين امر آن اين بود كه در جامعهي مذهبي- سنتي ايران، رهبري فكري و ذهني تودههاي مردم در دست قشر آخوند قرار داشت و اين قشر بود كه از مراكز تجمع، مسجدها، و شعائر، زبان و مراسمي برخوردار بود كه آن را در تماس با تودههاي مردم در سراسر كشور قرار ميداد. آخوندها با استفاده از زبان مذهبي و رويدادهاي تاريخي- مذهبي و قياس ميان رواج فساد، دزدي، ظلم و ستم، الخ، حاكمانِ كنوني با نمونههايي از تاريخ اسلام شيعه، امام حسين، معاويه، يزيد و مانند آنها ميتوانستند به رغم استبداد حاكم، تودهها را تهيج و براي مبارزه بسيج كنند. گفتني است كه در ميان آن لايهي نازك تجدد خواهان اكثر افراد نيز هر چند تا اندازهي زيادي از خرافات مذهبي رها بودند و به روي دگرگونيهاي ريشهاي سياسي و اجتماعي در بنياد جامعهي ايراني و معرفي و وارد كردن الگوهاي مدرن زندگي باز، ولي نيز غير مذهبي و فارغ از اعتقادات مذهبي نبودند.
17- به طوري كه گفته شد جامعهي ايراني در اين زمان در كليت خود عميقن مذهبي بود. تأمين مالي قشر آخوند در كل به دست بازاريان و كسبه كه در مجموع مذهبي بودند انجام ميگرفت. از اين جنبهي بسيار مهم قشر آخوند وابسته به بازاريان و كسبه بود كه در عينحال همين امر استقلال اين قشر را در برابر دربار و طبقات حاكم تأمين ميكرد. «علما» و مراجع تقليد به دليل باورهاي عميق مذهبي مردم، نفوذ و سلطهي عميقي بر اعمال و ذهنيت آنان داشتند و از اين قدرت برخوردار بودند كه در موارد ضروري، پيروان خود را به حركت در آورند. مراجع بزرگ تقليد حتا بر دربار، اشراف درباري و شخص شاه نيز به دليل اعتقاد آنان به مذهب يا اجبارِ تظاهر به آن، نفوذ و سلطه داشتند. در جنبش تنباكو در نهايت فتواي مرجع بزرگ تقليد، ميرزاي شيرازي، ناصرالدين شاه را مجبور كرد امتياز تنباكو را كه به كمپاني رزي داده بود، لغو كند.
18- ولي، هر چند قشر آخوند و در رأس آن مراجع تقليد در ميان مردم از محبوبيت و نفوذ عميقي برخوردار بودند، اما از درجهي نفوذ مؤثرشان بر دربار، اشراف درباري و به ويژه بر شخص شاه روز به روز كاسته ميشد. دليل اين موضوع اين بود كه وابستگي شاه، اشراف و رجال درباري به دولتهاي روس و انگليس روز به روز افزايش مييافت. ناصرالدين شاه براي تأمين هزينهي سفرهاي تفريحي و بي حاصلاش به اروپا ناگزير بود در برابرِ دادن امتيازهاي مالي، واگذاري درآمد گمرگ و غيره، به نوبت از دولتهاي روس و انگليس پول قرض كند. رجال و اشراف درباري نيز براي تأمين ريخت و پاشهايشان ابائي نداشتند كه جيره خوار و مواجب بگير روس و انگليس شوند. در نتيجه نفوذ نمايندگان دولتهاي روس و انگليس در تهران و شهرستانها و دامنهي دخالتشان در سياست و امور داخلي ايران روز به روز گسترش بيشتري مييافت و به موازات آن از درجهي نفوذ «علما» و مراجع تقليد بر دربار كاسته ميشد. طبيعتن اين وضعيت موجب نارضايتي آنان ميگشت و مخالفتشان را با اين شرايط برميانگيخت. زيرا شاهد اين واقعيتِ براي آنان ناگوار بودند كه نفوذ نمايندگان دولتهاي مسيحي، «كفار»، بر شاه مسلمان و مسلمانان و دربارِ كشوري مسلمان روز به روز افزايش مييافت و به موازات آن از نفوذ «علما» و مراجع تقليد شيعه كاسته ميشد. از اين رو، مخالفت آنان با وضعيت حاكم سياسي به طور عمده از اين ديدگاه بود كه وجود مراوده با خارج، اروپا، و گسترش آن، اين خطر را در بر دارد كه در مناسبات كهنه و سنتي ايران، كه اساس و پايهي نفوذ و سلطهي معنوي و مادي آنان را در سدههاي متوالي تشكيل ميداد، تَرَك ايجاد كند. مردم را با الگوهاي ديگري از انديشه و زندگي آشنا كند و به مرور بنيادهاي مناسبات مذهبي- سنتي زندگي مردم را كه بر اساس مناسبات كهنه و سنتي مالك- رعيتي قرار داشت و شكل سياسي آن استبداد آسيايي بود، متزلزل سازد و موجب دگرگوني آن مناسبات و ساختار كلي جامعهي ايراني گردد. در حالي كه مخالفت لايهي نازكِ عناصر متجدد و ترقي خواه با وضعيت حاكم بر جامعه دلايل ديگري داشت.
آنان برعكس خواهان دگرگوني ريشهاي اين مناسبات فرتوت و عقبمانده بودند. مناسباتي كه پايه و اساس بي خبري، بيسوادي، جهالت، باورها و رفتارهاي خرافي تودهي مردم را تشكيل ميداد و آن را بازتوليد ميكرد. ولي اينان به همين دلايل در وضعيتي قرار نداشتند كه بتوانند با اين توده ارتباط برقرار كنند. آنان را از دلايلِ وضع اسفباري كه اين تودهي وسيع و از همه جا بي خبر در آن قرار داشت آگاه سازند. به آنها راه و شيوهي رها شدن از اين وضعيت را نشان دهند و به عبارت ديگر آنان را به مبارزه با اين اوضاع و احوال فراخوانند.
19- بدين ترتيب، اين لايهي نازك روشنفكران خود را در وضعيتي متناقض ميديدند. از يك سو از گسترش مراوده با فرنگ، اروپا، و آشنا شدن مردم با انديشهها و شيوهي زندگي مدرن و تغييرات تدريجي كه اين روند ميتوانست در بنياد جامعهي ايران موجب گردد، خوشحال بودند، از آن استقبال ميكردند و آرزوي استقرار آن را در ايران داشتند و از سوي ديگر، بر خلاف تصور و انتظارشان، مشاهده ميكردند كه سياستها و برنامههاي آگاهانه و عمدي دولتهاي جوامع پيشرفتهي اروپائي، كه منادي اين افكار و انعكاسي از اين مناسبات بودند، به جاي همراهي با آنان و تقويت نيروها، شخصيتها و رجال مترقي جامعهي ايراني در سرعت بخشيدن به روند دگرگوني در شرايط و الگوي زندگي سنتي، از طبقات و نيروهاي ارتجاعي، ملاكان بزرگ، خانهاي ايلياتي، رجال و اشراف بي خاصيت، نوكرمنش و خود فروش دربار و مانند آنها پشتيباني ميكنند و موجب رواج رشوه خواري و فساد ميان آنان ميشوند. به جاي كمك به تجدد خواهان ايراني در هموار كردن راه دشوار دگرگونيهاي اجتماعي در جامعهاي بس عقبمانده، به بزرگترين عوامل بازدارنده و تثبيت مناسبات سنتي و اشاعهي فساد و رشوه خواري در ايران تبديل شدهاند. به عبارت ديگر به جاي تقويت نيروها و روندهاي مدرنيزه كردن جامعه، نيروها و روندهاي ارتجاعي و بازدارنده را تقويت ميكنند. به اين دلايل، علت مخالفت تجدد خواهان با نفوذ و تسلط دولتهاي بيگانه، برعكسِ آخوندها و نيروهاي سنتي، نقش ناآگاه، جانبي ناخواستهي آنها در خلل وارد آوردن در مناسبات و روابط فرتوت و عقبماندهي مذهبي- سنتي ايران نبود، بلكه در اين بود كه اينان آگاهانه و با نقشه و برنامه به عقبماندگي ايران و عقبمانده نگاه داشتن آن و دقيقن در جهت تثبيت همان مناسبات سنتي- مذهبي كمك ميكردند. زيرا تأمين منافع سرمايه داري غرب را در ايران و در منطقه در ماندگاري اين مناسبات و در بي خبر نگاه داشتن تودهي مردم ايران از آن چه در جهان پيشرفته ميگذشت ميدانستند. به طور عمده خواهان دست يافتن به منابع و ثروتهاي طبيعي و سلطه بر بازارهاي كشورهاي عقبمانده براي صنايع و كالاهاي خود بودند. متحد طبيعي آنان در تحقق اين اهداف، شرايط و مناسبات عقبمانده و كهنهي اين جوامع، بيسوادي، جهالت و خرافي بودن تودههاي مردم و وجود طبقات حاكمِ مرتجع، طماع، فاسد و نوكرمنشِ اين جوامع بودند.
â20- اما، اگر چه آخوندها، بازاريان و كسبه و در مجموع نيروهاي مذهبي- سنتي از وضع موجود و دامنهي نفوذ و سلطهي دولتهاي روس و انگليس بر دربار و سرنوشت مملكت ناراضي بودند، ولي فكر و ايدهي تازهاي، هر اندازه هم تجريدي و خيالي، نداشتند تا با ارايه آن بتوانند نوعي دگرگوني را در شرايط موجود به تودهي مردم شهري، نويد دهند و آنان را به مبارزه جلب نمايند. تاريخ اين تكليف را به عهدهي تجدد خواهان گذاشته بود
21- اكنون بايد تا اندازهاي روشن شده باشد كه به چه دلايل تاريخي و اجتماعي اين دو نيرو براي مبارزه با رواج فساد، خودسريها، ظلم و ستم، بيعدالتيها و خيانتهاي دربار قاجار، قطع نفوذ و سلطهي بيگانگان و ايجاد دگرگوني در شرايط موجود سياسي- اجتماعي الزامن به يك ديگر نياز داشتند. چون يك نيرو قادر بود تودهها را تهيج و بسيج كند ولي فاقد فكر و ايدهي تازهاي بود و نيروي ديگر توانايي بسيج تودهها را نداشت ولي در عوض قادر بود افكار، ايدهها و اشكال جديد حكومت را مطرح سازد، توضيح دهد و تبليغ كند.
هر مبارزهي سياسي- اجتماعي نياز به هر دو عنصر دارد. توانايي بسيج و سازمان دادن تودهها و محتواي ذهني و فكري. اين دو عنصر در رابطهاي ديالكتيكي با هم قرار دارند. بدون محتواي فكري و ارايهي ايدهاي كه تودهها را به هيجان آورد نميتوان آنها را براي مبارزهاي بسيج كرد. نيروهاي اجتماعي كه به مبارزه جلب ميشوند و آمادهاند تا در راه رسيدن به اهدافي از خود گذشت و فداكاري نشان دهند بايد در نتايج آن مبارزه براي خود سودي ببينند. آيندهاي كه به آنان نويد داده ميشود بايد در ايشان اين ذهنيت را بوجود آورد كه آن آينده شرايطي را ايجاد خواهد كرد كه از وضعيت كنونيشان بهتر است. و تا بدان اندازه بهتر كه جانفشاني در راه رسيدن به آن ارزشش را داشته باشد. چشم انداز آينده بايد در آنان اميد و هيجان ايجاد كند. اين نيازهاي مبارزه را آن ائتلاف تأمين ميكرد. ادامه دارد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد