logo





دریغا مُلا عُمر

بررسی کتاب

دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۰ مارس ۲۰۱۴

رضا اغنمی

دریغا مُلا عُمر
محمدآصف سلطان زاده
چاپ اول : سپتامبر 2013 کپنهاک
ناشر : بیتا بوک

داستان زندگی ملاغمر پیشوای فرقه ای نوظهور از اسلام است که دراواخر دهه های گذشته ازبلوا ها و جنگ های داخلی در منطقۀ آشوبزدۀ افغانستان سربرآورد و در اندک مدت به اسلام "طالبانی" شهرت پیدا کرد. طولی نکشید که بخش قابل توجهی از مسلمان های پاکستان که همسایه و همجوارند به آنها پیوستند. تشکیل دولت کومونیستی درافغانستان – با وجود کمبود زمینه های اجتماعی و فرهنگی – که بی تردید به دگرگونی های کم نظیری درآن 15 سال به ارمغان داشت سنتگرایان و منادیان اسلام را برانگیخت. حکم جهاد وارد میدان کارزار شد. با سرازیرشدن کمک های آمریکا وحامیان سنتی درمنطقه، طالبان قدرت گرفت. لشگریان شوروی با شرمساری افغان را ترک گفتند. با کشتار شیعیان هزاره ای به دست سنیان بذر کینه های کهنه سرریزشد و شرایطِ جنگ های مذهبی ازنوع اسلامی اش هموار گردید؛ جنگ سنی و شیعه، وهابی و طالبانی آغاز شد. موج فرقه گرائی ها بخشی از کشورهای عقب ماندۀ اسلامی را فرا گرفت با کشتارهای بی امان، ویرانی و تباهی و برادرکشی ها اوج گرفت که هنوزادامه دارد.
نویسندۀ کتاب افغانی است، تحصیل کرده و برآمده از دلِ جامعۀ افغان. آشنا با ادب وادبیات. با این باور که طالبان جزویرانی وآتش افروزی و تداوم قتل های کور بهرۀ دیگری برای بشریت به ویژه مردم افغان عرضه نکرده است؛ روایت هایش اهمیت پیدا میکند. او که فعلا در دانمارک اقامت دارد، غنای فکری و چیرگی خود به تاریخ و ادبیات فارسی را در این دفتر222 برگی با زبانی درخور تحسین توضیح میدهد .
کتاب در هفت پرده تنظیم و تدوین شده، به اضافۀ «پرولوگ»* و «اپیلوگ»* که درآغاز و پایان آمده است.
بازیگر اصلی این دفتر ملاعُمر است با تعدادی ازملایان و "مولوی" ها، همگی درنقش پیشوای مذهب، مؤمن درنگهداری و پایداری باورهای ایمانی مردم، که برای خود رسالتی قائل هستند و جملگی در نقش روایتگران تاریخ افغانستان اند. هر یک از منظر نگاه و دیدگاه های شخصی اختلافات جدی هم با همدیگر دارند. با این حال وجوه مشترک آنها در حفظ موقعیت و بیشتر– بربنیاد فرهنگ نخستِ اسلام – که نزد مسلمین از اعتبار ویژه ای برخوردار است.
این دفتر به صورت رمان – نمایشنامه، تاریخی نوشته شده است. گزارشی ست از حوادث و واقعیت های دهه های اخیر و آنچه براین سرزمین باستانی وجامعه ای گسترده با اقوام گوناگون رفته است. ملتی با رسوم عشیرتی و قبیله ای که سال هاست در چنبرۀ سنت و مدرنیته در جنگ و جدالی خونین گرفتارند.
درپردۀ اول – هبوط دردنیا گفتگو بین ملاعُمر و ملا برادر دربارۀ نمایش ابراهیم و اسماعیل آثار شک وتردید در روایت های قران، بیحاصلی و به قولی جنگ زرگری بودن مناقشه گروه های مذهبی را نشان میدهد. و خواننده را بیشترمیکشاند به سمت و سوی مباحثات جدی دربارۀ توسعۀ جهل درمیان عوام به دست گردانندگان جنگ های خانمانسوز فرقه ای .
ملاعُمر بازیگراصلی، ظاهراً نقش یک ملای مکتبی را برعهده دارد. با اندیشه های آغازین باهمان وابستگی های فکری وایمانیِ فرهنگ بدوی . ملاعُمر می پندارد که رفتارها و مسئولیت پذیری های او درحکم مأموریتی ست که از پیشترها مقدرشده است. اعتقادش بر اینست که ازگذشته های دور و نزدیک همۀ نام آوران این سرزمین بازیگرانی بوده اند که ناخواسته، برحسب فرمانی استوار و سازمان یافته به دست یا دستانی نامرعی؛ آمده و رفته اند وحال نوبت اوست که بار این امانت موروثی را بردوش بکشد. اما ملا برادرخلاف جهت او فکرمیکند و دگرگونیها را با تغییرات زمانه، تمایلات و نیازهای مردم میسنجد. گفتگوهای بین آن دو در هاله ای از تعصبات ملی و مذهبی، اما رُک و روراست، با صبر و تحمل دربیان گفتار و نقل و انتقال سخنان وآرای خود آزادی عمل دارند.
ملاعُمر ازدوران طفولیت درنمایش عید قربان که ازطرف مکتب خانه اجراء میشد سیزده بار درنقش اسماعیل بازی کرده است . بازی ملاعمر درچنین نقش هراسناک بذر"بازی" بودن هردگرگونی اجتماعی را در رگهایش تزریق کرده، بیم و هراس از قربانی شدن و اثرات منفی آن ترس ها شک و تردید را نیزدرذهن نورس او به بارنشانده است. «چرا باید خدا بخواهد مرا بکشی؟» در این جدال پرمخاطره ایمان را درهالۀ رؤیا و مناسک مذهبی پوشانده اما در حل شک وتردیدها درمانده است و از سردرماندگی خشونت بخشی ازضرورتِ زندگیِ او شده است. میدانیم که "خشونت" حاصل تردید و بغرنج های حل نشدنی در جامعه های متعصب مذهبی ست. آثارسنگین چنین نگاهی به هستی در سراسر کتاب چشمگیر است. با بلند پروازی ها و زیاده طلبی های مهارنشدنیِ ملا عُمر، به ویژه « اثرات بنگ ناب را هم نباید انکارکرد.»
بارها ازملا برادرمیپرسد: خواب که نمی بینم اینها دربیداری ست یا خواب می بینم؟ «پشت صحنه می نگرم شاید ردی از کسانی که ماره فرستاده اند ببینم.» ملا برادر پاسخ میدهد: «کسانی نبودند ما خودمان داخل شدیم برحسب وظیفه» او خود را فرستادۀ خدا میپندارد. با تمیز خود، هرگونه مانع سرراهی را تنها با حذف حریف حل میکند. شگفت زده ازموقعیت فعلی اش: «باورت می شه ؟ ازحجرۀ طلبگی مدرسۀ دیوبندی تا قندهار . . . تا کابل؟»
ملاعُمر ازنمایش بازی میگوید. ازروزی که همه بچه ها درمکتب برای دیدن نمایش جمع شده اند همگی با کلاه سفید طلبگی با دهان بازچشم به صحنه بیصبرانه منتظر بازیگران هستند «ابراهیم ردای سفید عربی پوشیده بود و من پیراهن تنبان سفید افغانی برتن کرده بودم. ابراهیم منتظر مانده بود من دیالوگم را بگویم تا او جمله ی بعدی را ادامه بدهد. مدام عصایش را برزمین می کوبید. به من نگاه میکرد. ریش سفید ساختگی اش می لرزید و من ترسیده بودم که کنده نشود و نیفتد. این همان نمایشی بود که سیزده بار اجرایش کرده بودم و در آخر روزعید قربان مفتی عرب . . . برما خشم گرفت که مقام حضرت ابراهیم آنقدربالاست که کسی نمیتواند درقالب او برود و مقام اسماعیل هم خداوند حضرت پیامبر ختمی مرتبت ما را از سلاله ی پاک او آفریده است چگونه یک طلبه ی کون ناشسته درقالب آن ها برود» ملاعُمر پس ازآن برخورد، صحنۀ نمایش را ترک میکند .
با کتاب خوانی بیشتر با تاریخ آشنا میشود. از کشورگشائی های اسلام و همچنین با افغان و جایگاه اسلام و روابط شاهان منطقه با خلفای بغداد روایتهای تازه ای درمییابد. شیفتۀ رفتارهای سلطان محمود سلجوقی میشود. – حق داشته مرادش محمود شاه شهوتران، غارتگر و بی تدبیربوده باشد. آن گونه که بیهقی معرفی کرده است. داستان بردارشدن حسنک وزیر، برای خوشامد خلیفه وحکومت جابرانه برمردم فقیر و گرسنه برای رضایت خلیفۀ بغداد. بگذریم . ربطی به این بررسی ندارد. ربطش به ملا عُمربود که همین اشازه کافیست – راه و چاه سیاست و کشورداری را از طریق مطالعه میآموزد. دریک نشست دادرسی با ملاعُمر "بدلی" به بحث وجدل می نشیند. درمیان انبوهی از شاکیان وستمدیدگان ازظلم وستم جاری، قوماندانی از حامیان طالبان را میبیند که قبلا بارها از پشت پرده دیده بود ازاومیپرسد «به نظر تو این به راستی خود امیرالمؤمنین صاحب است؟» پاسخ مثبت میشنود. پس از جر وبحث کوتاهی بین آن دو ملا، ملا بدلی داد رسی بقیۀ شاکیان را به ملاعُمر وامیگذارد. «جایی برای ملاعمر نزد خودش بازکرد.» ملاعُمر، پس ازشنیدن هرشکایت رو به همان نگهبان طالبان میگفت یادداشت برداشته فردا کارشان را تعقیب کنید. مردی ازهزاره، پیرمردی هندو شکایت های خود را گفتند. وتعقیب شکایت آنها نیز به همان ترتیب به آن مأمور طالبان محول شد. ملاعمر در برگشت به دارلاماره به مأموران دستورمیدهد «به اون کسی که فتوای حمله به هزاره ها و هندوها را صادرکرده بگوئین که برای یک مناظره باید حاضر شود.» میپرسند «اگه جواب ندادند؟» میگوید «نابودش کنین.» وسپس به همان ها دستورمیدهد که «این ملا عمرنقلی "بدلی" ره هم پیدا کنین و از بین ببرین بد رقم سرمردم تأثیرمانده می ترسم یک روز سررشتۀ کارها ره برعلیه ما ده دست بگیره» .
دراواخر پردۀ دوم، ملاعمر نیمه شبی درشبگردیها گرفتار چند مخالف میشود که او را به درستی شناختنه بودند. بانشان دادن نامه ای میخواهند به زور از او دربارۀ مرز بین اوغانستان و پاکستان امضاء بگیرند. ملاعمر خودداری می کند. تهدیدات بی اثر میماند. بعد از بگومگوئی تند ملاعمر را به خاطرویران کردن هیکل های باستانی آن طایفه – مجسمه های سنگی بامیان – به شدت مضروب میکنند. «لاشۀ زخمی ملا را فردا به دارلاماره برگرداندند دارو درمان نمیتوانست توهًم مرگ را از او دورکند. . . . توهًم مُردن او را وارد دنیائی دیگر کرده بود.»
درآخرین صحنه پرده چهارم، نویسنده، ملاعُمررا به جهان اساطیری دوزخ میبرد. واو با مشاهدۀ «قفس های پر اززنان و مردان آویزان از موها و پستان ها و کیرها و زبان ها که شلاق هایی آتشین با شلاق زنهایی نامرئی که بر تن شان می نشینند . . . و در قفس حیوانات درنده میاندازند . . . » میگوید : «به ما گفته بودند که حیوان درنده مرد مؤمن را نمی درد» مرد پاسخ میدهد : «باید خودت می بودی و می دیدی که می درد یا نه. عقلت ره به کار بنداز. حیوان درنده و گرسنه مرد مؤمن ره از کجا تشخیص بدهد؟ وقتی انسان نتواند تشخیص بدهد.»
محمد آصف، در گشت و گذار دوزخ به هشیاری سیاهی های فرهنگ مسلطِ افغان را عریان میکند. عارضه های فلاکت بار تقلید وسنت های آغازین را توضیح میدهد. جهل عمومی مردم را که خِرد وخرد گرائی را ازجامعه زدوده، تا جائی که کمترین امکان رشد وآماده سازی زمینه های "تعقل فردی" قابل نصور نیست، زیرتازیانۀ نقد از قول مرد رو به ملاعُمر میگوید:
«تاتو باشی و دیگرتقلید شاهان گذشته ره نکنی برای شبگردی درلباس مبدل». مرد، براین نکته نیز تأکید دارد و میگوید خودت نیز در بین مجرمان درقفسی !
پردۀ پنجم بهشت: ملاعمر ملنگ وار، سلانه سلانه درحال راه رفتن در یکی ازخیابانهای کابل روی صحنه ظاهرمیشود. او کابل را به درستی نمیشناسد. در حال تماشا شگفت زده ازدگرگونیهاست. از آزادی امد و رفت دختران بدون حجاب دانش آموزان مدارس، و توریست های خارجی با زنان بدون حجاب، خیابان های تمیز ومغازه های پراز جنس، نظم و ترتیب عابران تکان میخورد. با خشم فروخورده از آرامش شهر و رفتار های انسانی مردم. برای خوردن غذا به رستورانی میرود. موقع پرداخت پول معلوم میشود که ده سال است که پول رایج کشورعوض شده و اسکناس هایی که ملاعُمردارد سال هاست از دورخارج شده است. کار به پلیس و دادگاه می کشد. وکیل ملاعُمر از رفتارهای او به اعتیادش پی میبرد: «من فکر می کنم از اثرات چرس باید باشد». ملاعُمر میگوید «چرس خالص قندهار با زرورق سرخ» .
به احتمال زیاد، این دوره روایتگر زمانۀ 15 سالۀ حکومت کمونیستهاست. دکتر نجیب الله رئیس جمهور از پشتون و سلطانعلی کشمند از هزاره که نخست وزیربود. هردو به طرز وحشیانه ای با ذبح اسلامی، قربانی تداوم جهل شدند؛ تا سرآغازی نو باشد ازتمرین وعارضه های "اندیشیدن" و، رونقِ تجارتِ مواد مخدر!
برزخ، پردۀ ششم طولانی ترین بخش های این دفتر است. نویسنده، با کالبدشکافی جامعۀ افغان، زخم های کهنه و آلودگی های سرسنگین را برملا کند. ازمیان ده ها ملاعُمری که پنهان و اشکار فعالند و بین مردم برسر زبانها ملقب به "امیرالمؤمنین"، ملا عُمرآشنا و بازیگر نقش اول خود را برمی گزیند . با شگردی بس هنرمندانه او را روی صحنۀ نمایش میاورد. در نقش ملاعُمر به تماشاچیان معرفی میکند. ملاعُمر بدلی نیزحضور دارد و نقشی. بازی و گفتگوها به صراحت در مقابل چشم تماشاگران است. آنچه مهم است و اهمیت دارد: عریان کردن پیشوا و امیرمؤمنان در یک بازی سرگرم کنندۀ تئاتری و فرار نا آگاهانۀ او ازنقش بازیگری اش از صحنۀ بازی، و، لو دهندۀ رازهایی بس مهم، که ملاعمر ازآنها بیخبربوده است.
آخرین پردۀ دوزخ است. ملاعمر، درمظان تهمت قرارگرفته که پدرش را کشته با مادرش همبسترشده است. ازسویی، مولوی های دیگر براین اعتقاد هستند که فلاکت های جامعۀ افغانستان و جنگهای ویرانگرسالهای اخیر دراثر نحسی وشومی گناه کبیرۀ برخی ازافغانی هاست که مردم را گرفتار این همه مصیبت کرده است. خواننده قبلا در برگ های پیشین با این مسئله آشنا شده ازمولویهای اطراف ملا عمر شنیده است که این مسئله را با خودش مطرح کرده اند که به کنار از نفرت و انکار او مدعی شده است که پدر ومادرش زنده است و میتوانند تحقیق کرده و مسنله را روشن کنند. بخشی ازاین رازهای ناگفتنی را نویسنده، درآخرین صحنۀ برزخ فاش میکند و والدین خود را معرفی میکند. پیگیری ماجرا ازسوی مولوی های طرفدار ملاعُمر به شدت دنبال میشود. به عقیدۀ جمع آن مردان خدا گناه عده ای از مردم باعث این همه ظلم وستم به مردم افغان شده است. حتی پیر قلندر پیشگو وغیبگو وعارف بزرگ منطقه معتقد است که «گناه آدم ها وبال گردن همه شده اند». ملا برادرمحکم وقاطع میگوید: «سررشته ی ظلم باید کنده شود تا کی باید مردم زجر بکشند» آخرین مرجع رسیدگی و فتوا همان پیرقلندر است که عده ای از وزرا همراه ملاعمر به ملاقاتش میروند تا نظر او را که حجت است و قطعی بدانند. پیرقلندرغیبدان میگوید : «آن شخص که پدر ره کشت و به مادر تجاوز کرد تو خودت هستی ملاعُمر!»
ملاعمر درآخرین صحنۀ شانزدهم :
با اظهارندامت همۀ اعمال خود را به بنگ و چرس ارجاع میدهد «حالا که به گذشته می نگرم اعتراف می کنم که تمام دوره ی اماراتم را درسکرات دخان گذراندم. بیناموس ها هرچه نشئه جات دردنیا بود با چرس کاله می کردند در سر خانه ی جلم می گذاشتد.» از اسلام میگوید «اگراسلام تأکیدش برفقیرماندن وگرسنه بودن است چرا خود عرب ها به این دستورعمل نمی کنند» و آخر سر این که با انتقاد از سنن جهالت با حوالۀ خشم های خود برسرکشورهای همسایه و دیگران آیۀ «نصر من الامریکا و فتح قریب» را با ورود آمریکانیها به خاک افغانستان به همشهریان خود نازل میکند.
«دریغا ملاعُمر» اثرمحمد آصف پیام تکان دهنده ای است دربیداری آن دسته ازمردم جهان به ویژه مسلمان ها: که امروزه درگروه های گوناگون با فرقه تراشی ها وپاره پاره کردن اسلام به دهها فرقۀ موهوم با عناوین عربی، مزین به آیه ای از قرآن مجید، درسراسردنیا دستشان به خون هزاران انسان بیگناهِ خودی و ناخودی آغشته میشود. مردمی متعصب گرفتار فرهنگ بدوی، به دور ازعقل و عقلانیت و انسانیت، در سودای بهشت و دوزخ ، به بهانۀ حفظ هؤیت مذهبی مبارزه با پیشرفتهای علمی، صنعتی وهنری کشور های جهان، با این تبلیغ گمراه کننده و ناروا که هؤیت مذهبیشان درخطراست؛ با خشونت و خشمی کور با برادرکشی باغ های بهشت را دنبال میکنند. بی آن که ازخود بپرسند این همه ابزار مدرن کشت و کشتار و ویرانی را چه کسی و کدام نهاد در اختیاراین به لشگریان زیرزمینی سازمان یافته می گذارد؟!
محمدآصف با دریدن پرده ها چگونگی وشکل گیری ملاعمرها، - بخوانید عاملان وحاملان "جهل" - را توضیح داده ست. توسعۀ مواد مخدرارزان قیمت وهمه جا دردسترس و بالارفتن معتادان به ویژه جوانان درفضای بسته زمینه های آرامش، بیحسی، بیفکری، خواب شدن و«نیندشیدن» را، و اعتیاد ملی، همان شیوه را که انگلیسها درچین به اجرا گذاشتند و نتیجه گرفتند؛ سال هاست که با تفاوت هایی درافغانستان راه افتاده. با تولید مواد مخدر ارزان قیمت، پیوسته باید در جنگ و بلوا و برادرکشی درگیرباشد. وخاموشیِ جامعه ای معتاد، طاعت و سکوت، و سر به راهی جوانان، که نهایت آرزوی مولوی های آزمند و بیضه داران مذهب است دربقای زندگیِ پُر ازفتنه و فسادشان. بی گفتگو، آبیاری ریشه های ماندگاری این جماعت انگل درطاعت و بندگی عوام است .
*پرولوگ : یعنی توجه به مستندات اولیه . کسی که بدون توجه به دگرگونیهای چند قرنی جهان، مثلا: امروزه درکوه سینا دنبال ابراهیم و اسماعیل به مناجات میرود.
*اپیلوگ : که بیشتر درادبیات تئاتر متداول است به خلاصه گوئی و به قولی جمع بندی اطلاق میشود. با این توضیح که این دو لغت با معانی بسیارگسترده تری به ضرورت موضوع بستگی دارد.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد