در بخش پیش با اشاره به انتقال از زندان قصر به کمیته مشترک ضد خرابکاری، شرح دادم که دوباره به انفرادی افتادم. از بازیهای خیال و تجسم «جوردانو برونو» و «گالیو گالیله» در سلول، و از «شکر شیرازی» و ترانههای زیبایش گفتم، همچنین از همسلولیهای دکتر علی شریعتی و آشنایی با یک دانشجوی اندیشهورز کنفدراسیون که شعر زیبای «آرتور هیو کلاف» را به من یاد داد.
مگو که مبارزه پوچ است. مگو سختیها و زخمها بیهودهاند. مگو که دشمن شکست نمیخورد و پس نمینشیند و امور همانگونه میمانند که هستند...
از شما دعوت میکنم خاطرات خانه زندگان را بشنوید.
نه فقط اندیشنده، بلکه موضوع اندیشه نیز دگرگون میشود
یادآور شدم که در کمیته مشترک، بعد از انفرادی مرا به اتاقی در بند ۶ بردند که سه نفر دیگر هم آنجا بود.
یک زندانی عادی که به اتهام دزدی دستگیر شده بود. یکی از بچههای کنفدراسیون و یک دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران که پاهایش زخم داشت و شَلشَلی راه میرفت. حکایت آن اتاق را پیمیگیرم بویژه که بعد، نفرات تازه ای هم به آنجا آمدند.
به قول فیلسوف امید «ارنست بلوخ» هر امر معقولی را شاید هفت بار اندیشیده باشیم، اما هنگامی که در شرایط زمانی و مکانی دیگری درباره آن تأمل میکنیم مسئله بصورت دیگری جلوه میکند. چرا؟ چون نه فقط اندیشنده، بلکه موضوع اندیشه نیز دگرگون میشود.
مدت کوتاهی که در آن سلول جمعی بودم نفرات زیادی را از قصر به کمیته میآوردند. از اتاق ما همسلولی دکتر شریعتی (که اتهامش در اصل سیاسی نبود) همچنین آن دانشجوی دانشکده فنی را که ترانههای شکر شیرازی را با صدای زیبا میخواند بردند و من و آن دانشجوی کنفدراسیون تنها شدیم.
یکی از بدیهای زندان این است که زندانبانان نمیگذارند زندانی ثبات بگیرد. تا میآید جاگیر پاگیر شود و به محیط جدید خو بگیرد، وی را جاکن میکنند. این موضوع برای همه زندانیان سیاسی آشناست.
پاییز جان ای فصل فصلهای نگارینم...ای قناری غمگین
از اتاقهای دیگر هم کسانی را جابجا کرده بودند چون در روزهای پیش، دم دمای غروب بخصوص روزهایی که نگهبان کمی مدارا میکرد ترانه زیبای دلیله Delilah توم جونز Tom Jones را یکی در سلولهای دیگر آرام سر میداد و یکی دو روز بود شنیده نمیشد. وی ترانه مزبور را عینهو خود تام جونز میخواند.
I saw the flickering shadows of love on her blind.
My, my, my, Delilah
Why? Why? Why Delilah?