مردمسالاری: حسن غفوري فرد در مرداد 60 در اوج ترورها و بمبگذاريهاي منافقين وزارت نيرو را تحويل ميگيرد؛ ده روز بعد شهيد رجايي و شهيد باهنر، رئيسجمهور و نخستوزير به شهادت ميرسند. در اوج بحران خروج پيمانکاران از پروژههاي نيروگاهي و سدسازي، او از کارکرد امامخميني و انقلاب اسلاميدر افزايش سرمايه اجتماعي و اعتماد به نفس در ميان کارکنان وزارت نيرو سخن ميگويد و با ذکر نمونههايي از بي اعتمادي نمايندگان به نيروهاي متخصص داخلي تأکيد ميکند؛ قابل درک نيست که امامخميني چگونه به نيروها براي به دست گرفتن امور کشور اعتماد به نفس بخشيدند. در حالي که نماينده وقت کرمان به دليل بي اعتمادي به مهندسان داخلي خواستار تعطيل شدن روند ادامه احداث سد جيرفت توسط نيروهاي داخلي شده بود، امامخميني به وزير نيرو تأکيد ميکند که شما بايد باورتان بشود که ميتوانيد. غفوري فرد که دکتري مهندسي انرژي هستهاي دارد، از مخالفت امامخميني با هر نوع سلاح کشتار جمعي، حتي بمبهاي معمولي سخن ميگويد. سالهاي ورود او به وزارت نيرو همزمان با تجربه سه دولت شهيد دکتر باهنر، آيتالله مهدوي کني و ميرحسين موسوي است و او تحليلهايي جالب را از اين دوران نقل ميکند و ضمن بازخواني گذشته، نقدهايي را بر روند انتخاب مسوولين دولت مطرح ميکند که رد صلاحيت آيتالله هاشمياز جمله آنهاست. در اين ميان مرحوم عسکراولادي به او مأموريتي براي تجديد نظر در رد صلاحيتهاشميرفسنجاني داد که او به توضيح آن ميپردازد .
متن گفتوگوي غفوريفرد با جماران از نظرتان ميگذرد.
شما کارتان را در چه شرايطي در وزارت نيرو آغاز کرديد؟ چالشهاي اصلي شما در وزارتخانه چه بود؟ ديدگاه امام خميني درباره چالش هايي که در بخش نيرو داشتيد چه بود؟
من 27 مرداد 60 از مجلس راي اعتماد گرفتم و از 28 مرداد کارم را شروع کردم. بعد از 10 روز حادثه انفجار دفتر نخست وزيري روي داد. ناامن بودن مملکت يکي چالشهاي عموميکشور بود. وقتي آيتالله مهدوي کني نخست وزير شدند، آيتالله هاشميرفسنجاني اعلام کردند هرکس که نخست وزير شود احتمال ترورش بالاي 50 درصد است. از خرداد تا آذر 60 شرايط کشور بسيار ناامن بود. تا زماني که انتخابات رياست جمهوري انجام و نخست وزير انتخاب شد و وزارت اطلاعات شکل گرفت که اوضاع آرامتر شد. اما در اين مدت رئيسجمهور و نخست وزير، تعدادي از نمايندگان و رييس ديوان عالي کشور ترور و شهيد شدند. هواپيماي فرماندهان ارتش سقوط کرد و تعدادي از ائمه جمعه که از ستونهاي انقلاب بودند، از جمله شهيد دستغيب در فارس، شهيد مدني در آذربايجان، شهيد صدوقي در يزد و شهيد اشرفي اصفهاني در غرب به شهادت رسيدند. بنابراين مساله اصلي در آن مقطع، امنيت کشور بود. طبق قانون اساسي آن زمان، اگر رئيسجمهور شهيد شود، هياتي مرکب از رييس مجلس، نخست وزير و رييس قوه قضاييه ميتوانستند مملکت را اداره کنند تا رئيسجمهور انتخاب شود. اما با توجه به شرايط پيش آمده، اين هيات سه نفره نيز نميتوانست تشکيل شود، زيرا هم رييسجمهور شهيد شده بود و هم نخستوزير. مجلس هم از اکثريت افتاد براي اينکه جلسات آن تعطيل نشود، تعدادي از نمايندگان از جمله آقاي باغاني را روي برانکارد به جلسه ميآوردند. بنابراين اولين مساله، امنيت بود. ولي ما هميشه از حضرت امامخميني، روحيه ميگرفتيم که قريب به اين مضمون گفتند که اگر رجايي و باهنر نيست، خدايشان هست. توکل و اعتماد به نفس عجيبي امام به ما ميدادند. از اين رو مساله امنيت در آن زمان بسيار اهميت داشت. يادم هست در هر بار رفت و آمد ما براي اينکه از جايي به جايي ديگر برويم از پليسها ميپرسيديم که کدام راه امنتر است.
آقاي باهنر که 10- 12 روز نخست وزير بود و يکروز گفت ديشب ميخواستم که به خانه خودم بروم که در ميان راه درگيري شد و به دفتر بازگشتم. يعني تمام اين مدت در دفتر خود شب را روز ميکرد.
رشته دکتري شما فيزيک هستهاي است. با اين تخصص، کاري که در آن زمان براي انرژي اتميانجام داديد چه بود؟
من داراي سه تخصص هستم، فوق ليسانس فيزيک از تهران، فوق ليسانس مهندسي زلزله از ژاپن و فوق ليسانس مهندسي هستهاي و دکتري هستهاي از آمريکا دارم. 23 مهر ماه 55 از خارج آمدم، و دوم آبان، يعني 7 روز بعد مدير بخش آموزش نيروگاه بوشهر شدم. آن موقع 80 درصد نيروگاه بوشهر آماده شده بود. يعني پيش از انقلاب 80 درصد آماده بود ولي بعد رفتند و خراب شد. منتها بعد از استخدام من، ساواک دستور داد و من را اخراج کردند و حتي بابت آن مدت حقوق هم به من ندادند. بعد از انقلاب و با حضور من در وزارت نيرو، انرژي اتميجزو آبوبرق بود، اما پس از انقلاب عليرغم مخالفت من انرژي اتميرا از وزارت نيرو منفک و به نخست وزيري الحاق کردند. در واقع سازمان انرژي اتميتنها 7-6 ماه زير نظر وزارت نيرو بود.
شما گفت و گويي با امام خميني درباره مسايل هستهاي نداشتيد؟
نه هيچ صحبتي! من ميدانستم که امام به شدت مخالف هرگونه ساختن و به کار بردن سلاحهاي کشتار جمعي حتي بمبهاي معمولي بودند. يعني زماني که عراق دايما شهرهاي ما را ميزد، ايشان تا آن اواخر اجازه نميدادند شهرها را مورد هدف قرار دهيم و ميگفتند مردم غيرنظاميمورد حمله قرار نگيرند. يک بار آقايهاشمي پيش امام رفت و گفت: ما اعلام ميکنيم فلان شهر را ميخواهيم مورد هدف قرار دهيم تا مردم عادي از شهر بروند بيروند، آن زمان امام گفت: خب اگر صدام اجازه خروج مردم عادي را ندهد چطور؟ امام به شدت مخالف بود که ما از بمبها براي هدف قرار دادن مقاصد غيرنظامياستفاده کنيم.
بعداز شهادت شهيد رجايي و شهيد باهنر هيات دولت چگونه با اين بحران برخورد کرد؟
بعد از آن من کلي به آقاي مهدوي کني التماس کردم و حتي گريه کردم تا ايشان نخست وزير شوند، البته برخي از نگرانيها وجود داشت که ايشان در دولت جديد انتخاب نشوند که چنين هم شد. در آخر هم پس از اصرار اعلام کردند که باشد در دولت رأي گيري ميکنيم، رأي گيري کرديم و با اختلاف يکي دو راي ايشان نخست وزير شدند.
نظر شما چه بود؟
به نظر من بهترين فرد هم براي اينکار آقاي مهدويکني بود. ايشان وقتي کاري را قبول ميکند تمام جزيياتش را نيز قبول ميکند. مثلا وقتي ايشان وزير کشور شدند و آقاي رجايي رئيسجمهور، هميشه پشت سر آقاي رجايي راه ميرفتند. حتي به آقاي بنيصدر هم احترام گذاشتند. زماني که آقاي مهدوي کني وزير کشور آقاي بنيصدر بودند، قرار شد بنيصدر به مشهد بيايد که من به آقاي مهدوي کني اعلام کردم اگر ايشان بيايند من به استقبالش نميروم و گفتم براي اينکه مشکلي هم پيش نيايد استعفا ميدهم؛ استعفا دادم و گذاشتم بر روي ميز آقاي مهدوي کني. اما آقاي مهدويکني در پاسخ نوشتند مستدعي است که به کار خود ادامه دهيد و من در نهايت به استقبال ايشان رفتم و از روي نوشتهاي که پيشتر آماده کرده بودم اين جمله را گفتم : ورود آقاي رئيسجمهور را به استان خراسان خيرمقدم ميگويم و بقاي عمر امامخميني را از خداوند متعال خواستارم.
نظر امام درباره آقاي مهدوي کني و نخست وزيري ايشان چه بود؟
امام به طور کلي مخالف بودند که روحانيون وارد کار اجرايي شوند. اولين هدف ما اين بود که دکتر بهشتي رئيسجمهور شود. هدف ما از همان ابتداي سال 58 در حزب جمهوري اسلامياين بود که دکتر بهشتي رئيسجمهور شود. شهيد بهشتي، از نظر مديريتي و سياسي، با بنيصدر قابل مقايسه نبود. به نظر من بزرگترين اشتباه ما هم همين بود که ايشان نشد.
چرا اين اتفاق نيفتاد؟
امام به شدت مخالف بودند که شخصي از روحانيت رئيسجمهور شود. حتي بعد از اينکه بنيصدر هم فرار کرد، امام باز هم موافقت نکردند که فردي از روحانيت بيايد، لذا رجايي رييسجمهور شد.
الان نظر شما چيست؟
الان هم نظر من اين است که رئيسجمهور بايد روحاني شود. اين بحث هم سياسي است. چون ائمه جمعه که در استانها و شهرها فعاليت ميکنند داراي قدرت هستند با يک روحاني در راس امور اجرايي هماهنگتر هستند و 50 درصد کارها حل شده است. به طور مثال، زمانيکه من استاندار خراسان بودم، با آقاي طبسي، هماهنگ بودم و لذا کارها بدون مشکل پيش ميرفت.
اما آقاي خاتميهم يک روحاني بودند؟
آقاي خاتمييک استثنا بود، ضمن اين که اگر همان خصوصياتي که آقاي خاتميداشتند را مثلا برادرشان در قامت رياستجمهوري داشت و با توجه به اينکه روحاني نبود، هزار مشکل بيشتر از اين پيش ميآمد.
در مورد آقاي روحاني نظر شما چيست؟
به آقاي روحاني هم من همين را گفتم. ايشان از من پرسيد نظر شما براي رياستجمهوري کيست؟ در جواب گفتم: نظر من آقاي هاشميرفسنجاني است. ايشان گفت اگر آقاي رفسنجاني بيايد، من نميآيم. من گفتم نفر دوم، آقاي ناطق نوري است که باز هم آقاي روحاني گفتند اگر ايشان هم بيايند من نميآيم. در ادامه گفتم بعد از آقاي ناطق من موافق حضور شما و آقاي ولايتي هستم. اما گفتم ترجيح من اين است که بعد از انقلاب رييسجمهور بايد روحاني باشد. دليل آن هم سياسي و مديريتي است.
به اين ترتيب و براي اولين بار آرزوي شما تحقق پيدا کرد و ايشان کاملا روحاني هستند!
بله.
خود شما هيچگاه به کانديداي رياست جمهوري شدن، فکر نکرديد؟
بعد از اينکه آقاي رجايي شهيد شد، آقاي رباني به من زنگ زدند و گفتند شما براي رياستجمهوري کانديدا شويد. من خندهام گرفت، ولي ايشان گفتند معلوم نيست که امام موافقت کنند که يک روحاني رئيسجمهور شود. حتي با حضور وزراي روحاني هم امام مخالفت داشتند، وقتي ليست وزراي آقاي باهنر براي تاييد صلاحيت مشخص شد، امامخميني فرمودند همان يکي کافي است؛ منظور هم آقاي معاديخواه بود. امامخميني به هيچوجه موافق نبودند که روحانيت وارد کار اجرايي شود، مگر به اجبار که اينگونه هم شد. بنابراين بعد از آقاي رجايي هم معلوم نبود که آيتالله خامنهاي رئيسجمهور شود.
چه کسي بيشتر در اين خصوص و رياستجمهوري حضرت آيتالله خامنهاي نقش داشت؟
فکر کنم بيشتر آقايهاشميرفسنجاني موثر بودند. بعد از آن و در جريان حکميت بود که آقاي موسوي اردبيلي هم در اين خصوص تلاش کردند، اما به دليل نزديکي آقاي رفسنجاني به حضرت امام، با آقاي خامنهاي به عنوان رياست جمهوري موافقت شد. امام در واقع تلاش داشتند که روحانيت دخالت اجرايي نداشته باشد و بيشتر نظارت کند. خود حضرت امام هم ميدانيد که 20-10 روز بعد از انقلاب به قم رفتند و بعد از بيماري قلبي به تهران بازگشتند و هيچگونه موضوع دخالتي در اين بازگشت وجود نداشت.
امامخميني در کار وزارت نيرو يا دولت هيچ دخالتي داشتند؟
تنها راهنماييهاي کلي ميکردند و هيچگاه وارد جزييات نميشدند.
راهنماييها در چه حد بود؟
در موضوع مديريت، مساله اعتماد به نفس بسيار اهميت دارد. وضعيت به گونه اي بود که حتي برخي از نمايندگان هم با ساخت سدها مخالفت کردند. به طور مثال، نمايندگان کرمان و کاشان نامه نوشتند و با ساخت سدها توسط نيروهاي خودي اعلام مخالفت کردند. ميگفتند اگر اينها سد جيرفت را بسازند، سد ميشکند و آب شهر را ميبرد.
اما امام تلاش ميکردند که اين اعتماد به نفس را در ما ايجاد کنند و مدام ميگفتند که باورتان بشود که ميتوانيد. اين خيلي مهم است که مهندسان وزارتخانه اين روحيه و اعتماد به نفس را داشته باشند که ميتوانند نيروگاه يا سد بسازند. من وقتي که قرار بود مقام معظم رهبري را براي افتتاح سد ميناب ببريم، خيليها به ايشان ميگفتند اين کار را نکنيد چرا که امکان تخريبش وجود دارد. روزي هم که ميخواستيم برويم، گفته شد که کارهاي سد هنوز تمام نشده. ولي من گفتم که کارها تمام شده و مشکلي ندارد و اصرار بر حضور ايشان داشتم.
امروز براي شما قابل درک نيست که در آن روز تا چه اندازه اعتماد به نفس نيروهاي داخلي پايين بود و نميتوانيد به درستي اين واقعيت را درک کنيد. اين امام بود که به ما اعتماد به نفس داد.
البته امام همواره بر رعايت حقوق مستضعفان نيز تأکيد داشتند که چنانکه پيش از اين نيز توضيح دادم آب و برق تا سقف مشخصي در زمان امام براي مستضعفان رايگان اعلام شد و گزارش اجراي اين پروژه نيز به ايشان داده شد.
چرا در حالي که امروز وزارت نيرو به اين سطح از توسعه دست يافته، در آن مقطع نيروهاي ايراني، اين گونه احساس ضعف ميکردند؟
زماني که جريان بمبگذاريها اتفاق افتاد همه فکر ميکردند که مملکت نابود ميشود. به طور مثال، پس از جريان هفت تير من استاندار خراسان بودم، فرماندار نيشابور به مشهد آمده بود. من او را دعوا کردم که چرا آمديد؟ ايشان گفت که همه چيز تمام شده. يا قبل از جريان هشت شهريور، ميگفتند که حکومت تمام ميشود و در آن زمان و بعد از اين تاريخ بود که امامخميني گفتند اگر رجايي و باهنر نيستند، خدا هست.
مفهوم تمام شدن چه بود؟ چرا اين قدر بياعتمادي در جامعه ايجاد شده بود؟
بنيصدر وقتي از ايران رفت، تعبيرش اين بود که «امام نميتواند شکم مردم را سير کند و بعد از 6 ماه ميآيند و التماس مرا براي بازگشت به ايران ميکنند.» منافقين در سال 60 وقتي به عراق رفتند اعلام کردند اين قدم آخر است و ما 6 ماه ديگر در ايران هستيم. عمليات مرصاد هم که شروع شد حتي براي سخنراني در تهران برنامهريزي کرده بودند.
شما به اختلافاتتان با بنيصدر در دوره استانداري خراسان اشاره کرديد، دليلش چه بود؟
داستان بني صدر بسيار مفصل بود. ايشان دبير انجمن اسلامياروپا بود و من دبير انجمن اسلاميآمريکا و در نهايت يک اتحاديه اروپا و آمريکا را داشتيم. ايشان يک روز از اروپا به آمريکا براي سخنراني آمد؛ ولي من اجازه ندادم. هرچند يک نسبت دور فاميلي هم با هم داريم.
چرا اجازه سخنراني نداديد؟
زيبا حرف ميزد اما گفتههايش محتوا نداشت. ما با ايشان و آقاي قطب زاده که در انجمن اسلاميآمريکا بود، از ابتدا مخالف بوديم. هرچند بنيصدر نسبت به قطب زاده از اطلاعات و دانش بيشتري برخوردار بود. مشکل ايشان اول تکبر بيشاز اندازه بود. ضمن اين که مقالاتي هم که ارايه ميدادند براي چاپ در مجلات آن زمان، بي محتوا ولي پر زرق و برق بود. در مجلات خودمان، مقالات وي را با نام مستعار الف. موسوي چاپ ميکرديم و نه با نام بنيصدر. زمان استانداري هم اين اختلاف وجود داشت. خود بني صدر هم ميدانست و گفته بود جنگ که تمام شود ميروم خراسان و استاندار خراسان را ميکشم! علت اصلي آن هم تکبر ايشان بود. ولي او سخنران بسيار قوي اي بود. بعد هم در دانشگاه صنعتي شريف کلاس ميگذاشت و درباره اقتصاد که آن زمان بسيار مهم بود، صحبت ميکرد. بعد هم شعارهاي قشنگي هم از جمله حذف ربا داد. در آن زمان که اين موارد را مطرح کرد، برخي از علما و مراجع که در مشهد بودند از جمله آقاي مرعشي، اعلام کردند که بنيصدر با حذف ربا از سيستم بانکداري، بزرگترين خدمت را به اقتصاد اسلاميکردند. درحالي که آن زمان ربا چهار درصد بود و الان اين رقم با رشد، به 36 درصد رسيده و عملا تاثيري جز ضرر نداشت. همچنين با قدرتي که داشت بين روحانيت اختلاف ايجاد کرد. در واقع جامعه روحانيت مبارز تهران از ايشان حمايت کرد. جامعه مدرسين از آقاي حبيبي، حزب جمهوري اسلامي ابتدا از آقاي جلالالدين فارسي و با کنار رفتن آن از آقاي حبيبي پشتيباني کرد که البته فرصتي هم نبود و فقط اميدوار بوديم انتخابات به مرحله دوم برسد تا به نتيجهاي برسيم که چنين نيز نشد.
پيشنهاد معرفي جلالالدين فارسي در حزب جمهوري اسلامياز سوي چه کسي مطرح شد؟
او عضو شوراي مرکزي حزب بود و تعدادي از اعضاي شوراي مرکزي از وي حمايت ميکردند و من اولين نفر بودم که تبليغاتش را در خراسان و مشهد آغاز کردم.
ايشان تحصيلات دانشگاهي داشت؟
ايشان اگر هم سطح سواد دانشگاهي کافي نداشتند، اما معلوماتش از آقاي بنيصدر خيلي زيادتر بود. ايشان در مسايل انقلاب کلي کتاب و ايده داشت و در عرصههاي بينالمللي شناخته شده بودند. به طور مثال زماني که به همراه ايشان به ديدار ياسر عرفات رفتيم، از وي استقبال بسيار سطح بالايي به عمل آوردند. او هم در بعد اجرايي و هم در بعد علميبسيار قويتر از بنيصدر بود و حتي صحبت نخستوزيري ايشان پس از دولت بازرگان مطرح بود.
شما که به طيف فکري جامعه روحانيت مبارز، نزديک بوديد؛ تلاشي براي تغيير نظر آنها درباره بنيصدر نکرديد؟
آن زمان تشکيلات جامعه روحانيت البته به شکل کنوني نبود و دبيرکل هم آقاي مطهري بود. البته آقاي بهشتي موثرتر از آقاي مهدوي کني بود. ما به آقاي بهشتي اصرار کرديم تا رييسجمهور شود. اما ايشان صد در صد تابع امام بودند و امام هم موافق نبودند.
خود مرحوم شهيد دکتر بهشتي چه نظري در اين مورد داشتند؟
من چندبار با ايشان به صورت شخصي در اين مورد صحبت کردم. در يکي از اين جلسات که چند ماهي هم مانده بود به انتخابات و در مجلس قديم هم برگزار شد؛ من از مشهد براي اين امر به تهران آمده بودم، گفتم که آقاي بنيصدر براي رياستجمهوري برنامهريزي کرده اما از نظر من مهمترين فرد که ميتواند موثر باشد آقاي بهشتي است. اما ايشان اعلام کرد چون امام مخالف هستند من شرکت نميکنم. در واقع گفته آقاي بهشتي اين بود که امام موافق نيستند که يک روحاني رئيسجمهور شود.
آقاي بهشتي تا چه حد با اين استدلال امام موافق بودند؟
نميدانم. ايشان هميشه ميگفتند که نظرات خودم را به امام ميدهم و هرچه که امام گفتند آنطور عمل ميکنم. بعد گفتيم با اين شرايط و نظر امام، دکتر شيباني را معرفي کنيم.
به اعتقاد من، ما چهار اشتباه بزرگ انجام داديم که سرنوشت انقلاب را به شدت تحت تأثير قرار داد. اولين اشتباه رييسجمهور نشدن دکتر بهشتي بود. دومين هم کنار گذاشتن آقاي مهدويکني از نخستوزيري بود. سومين اشتباه حضور آقاي احمدينژاد به جاي آقاي هاشميدر رياستجمهوري سال 84 بود و چهارمين اشتباه هم رد صلاحيت آقاي هاشميدر انتخابات امسال بود، در حالي که جواب قانعکنندهاي در اين خصوص نداريم. ايشان رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام است و رييس مجلس خبرگان بوده، چطور ما صلاحيت ايشان را رد ميکنيم؟! او را ردصلاحيت ميکنيم و آقاي روحاني را ميآوريم که خود آقاي روحاني اعلام کرده بود اگرهاشميبيايد، من نميآيم و وقتي هم که آقايهاشميثبتنام کردند، آقاي روحاني ستادهايش را بست. رد صلاحيت آقايهاشمييک اشتباه بزرگ بود.
شما تلاشي براي تاييد صلاحيت آقاي هاشميرفسنجاني کرديد؟
من به توصيه مرحوم آقاي عسگر اولادي نامه محرمانهاي از طرف جامعه اسلاميورزشکاران به آقا نوشتم، اما آن را منتشر نکردم. مسووليت من اين بود که من اين نامه را بنويسم که نوشتم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد