logo





عوامل بیرونی انقلاب ۵۷ ایران

جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۸ فوريه ۲۰۱۴

بیژن باران

bijan-baran.jpg
میتوان پیروز هر انقلابی را در عوامل بیرونی و درونی آن تجرید کرد. عوامل درونی مانند صف آرایی مهره ها بر نطع شطرنج عبارت است از: رهبری، ارتش، مردم، مهمات، برنامه ها با 2 راهکار حفظ حاکمیت و تغییر حاکمیت. عوامل بیرونی بحران های مالی، بانکی، اقتصادی جهان، چند قدرت نظامی جهان، همسایگان، نهادهای بازار پخش، رسانه های خارجی می باشند.

انقلاب تضاد درون جامعه را حل نکرده؛ بلکه مبرمترین را حل می کند. لذا هر جامعه پساز انقلاب نیاز به حل تضادهای جدیدتر را دارد که در انقلابهای فرانسه از 1789 تا کمون پاریس و مه 68 دیده می شود. انقلاب فراگیر تمام جامعه را لرزانده؛ انقلاب حوزه ای چند شهر یا قشر را بخیابان می کشاند. در ایران حلقه ربط 2عامل بیرونی و درونی نفت است.

در چند دهه گذشته با رسانه های تصویری و تحلیلگران گوناگون میتوان این 2 عامل در تجزیه یوگسلاوی، لیبی، مصر، یوکراین دید. نتایج درونی انقلاب پیروز بر عوامل بیرونی اثرگذارند. عدم رابطه اقتصادی آمریکا با کوبا و ایران 2 نمونه اثر عامل درونی بر بیرونی اند. رسانه ها روی تصویر میدانی عوامل درونی انقلاب تاکید کرده؛ تحلیلگران عوامل بیرونی را هم تلخیص و ملموس می کنند. این یک سنت قدیمی است که حاکمیت هر کشور خواستن تغییر در آن کشور را دسیسه خارج می خواند.

با روی کار آمدن کارتر از حزب دمکرات و حقوق بشر، افت قیمت نفت در بازار جهانی بخاطر حفاریهای نفت شمال اسکاتلند- تضاد حاکمیت دیکتاتوری عود کرد. دیکتاتور فردی مادام العمری به ته خط رسید. لذا شعار سرنگونی سلطنت فداییان شعار کل انقلاب شد. سرود سراومد زمستون تلاقی یک ترانه با یک لحظه تاریخی یک کشور – دلیل اصلی محبوبیت آن بود که نوید پیروزی را همراه داشت. 

انقلاب کور نیست. یک پدیده زنده اجتماعی است. زمانیکه حاکمیت راههای مسالمت آمیز و مصالحه بسته شده اند، برای تفویض قدرت از جناحی به جناح دیگر اتفاق می افتد. انقلاب برای تقلیل تضادهای مردم با حاکمیت، تحت شرایط موافق بیرونی و درونی، رخ میدهد. خودجوشی نیروهای اجتماعی زیر فشار، پیدا شدن رهبری برای سوارشدن بر سیل در حال انکشاف، واکنشهای اضطراری کل حاکمیت، عوامل جهانی مانند نیروهای ذینفع و بازار – اینها انقلاب را یک پدیده عینی کرده؛ از کنترل عامل ذهنی یا فرد خارج می کنند. پس انقلاب مانند سیل، سونامی، زلزله است.

ولی پیروزی انقلاب مانند یک هسته در یاخته زنده نیاز به رهبری با طومار شعارها دارد. عامل ذهنی اگر هم وقوع آنرا پیش بینی بکند نمی تواند آنرا پیشگیری یا متوقف کند. البته 10 ها نمونه انقلابهای ناموفق هم در سده گذشته وجود دارند: انقلاب ظفار/ یمن، افغانستان، گینه بیسائو، موزامبیک، آنگولا، نیکاراگوئه، بلیوی، کلمبیا، پرو، اریتره، فلسطین. در وضع انقلابی است که عامل خارجی با تمام نیروهای قهار و قدرت مافوق عاجز میماند. نمونه: انقلاب 1948 چین، 1952 کوبا، 1945 ویتنام، 1961 الجزایر، 1978 ایران. انقلاب چیست که نیروی نظامی نواستعمار که ماشین جنگی جهانی فاشیزم را در ج ج 2 شکست داد در برابر یک انقلاب محلی عاجز می ماند؟

رژیم پیشین ایران استبداد خودکامه فردی بود. بسیاری از نهادها، دانشگاهها، خیابانها، میدانها- بنام خود یا خاندان خود نامگذاری می شد. این توهین به کرامت شهروند مدرن است. انقلاب خودکامگی فردی توهم دار را با دیکتاتوری یک قشر و سپس جناحی از یک قشر تفویض کرد. ولی در پروسه 30 ساله نیروهای جوان جامعه که ثمره انقلاب اند سهم خود را از جناح حاکم طلب میکنند. اینرا در شوروی سابق، چین، کوبا، ایران میتوان دید.

ذهنیات این نیروی جدید اجتماعی با ذهنیات رهبری 30 تا 50 سال پیش اختلاف فاز دارد. معیارهای حزب و کاسترو که مال 50 سال پیش اند با معیارهای نسل جوان حاصل از انقلاب توفیر دارند. رویای کاسترو گسترش انقلاب به 3 قاره، بطور مشخص به بلیوی، کلمبیا، آنگولا، فلسطین، ظفار، جاهای دیگر بوده و است؛ خواست نیروی جوان تحکیم وضع خود و همنوایی با جوانان غربی است. آنها پس از تحصیل دانشگاهی، مسکن، غذا، کار، دارو را که انقلاب از دست ارتجاع قبلی مصادره کرد؛ به ایشان تسهیل کرد.

اکنون خواهان خدمات مدرنتر، فرعیتر، امروزی ترند. این خدمات تفیحات، سفر، انترنت، رسانه های مستقل از دولت، آزادی بیان، حق اعتصاب اند. مهمترین خواست این نیروی جدید اجتماعی حاکمیت ادواری، انتخابی، تخصصی است. این خواست ذهنی پایه های مادیش را انقلاب ظرف چند دهه میسر کرد. اکنون میوه انقلاب سهم زمین برای تخم خود را از حاکمیت می طلبد. در حالی که حاکمیت پیر گسترش انقلاب را به فراسوهای افق در رویاهای خود می پروراند.

در ایران نسل حاصل انقلاب 2 شقه شده: بخش تحصیلکرده به روز، مدرن، بیرون از حاکمیت خواهان دولت ادواری، انتخابی، تخصصی است که با رسانه های دیجیتال جهانی و فرهنگ تجدد امروزی مرتبطند. آنها خواهان سهم خود در سیاستهای کلان مملکت اند؛ معتقد به مدارا، اصلاحات، مسالمت اند. شقه دیگر مسلح، صاحب منزلت، ثروت، قدرت، خواهان ادامه وضع حاکم، استمرار، ارتقای مقام به ثروت، منزلت خود اند. ذهنیات این بخش 2م آلیاژی از فرهنگ پیشین و مدرن است.

هر2 این ها در محاصره نواستعمارند که اردوگاههای نظامی خود را دورتادور ایران بپا کرده است: نیروهای اطلاعاتی، نظامی، اقتصادی، پیمانی اش در خشگی، آبها، فضا چون کره ای ایکه مرکز آن تهران باشد در 24 ساعت، 7 روز هفته، 365 روز سال آماده و مراقبند. از ترکیه، آذربایجان، اردن، عراق، بحرین، قطر، کویت، امارات، عربستان، افغانستان، پاکستان، تاجیکستان، عمان، گرجستان و در شعاع بزرگتر از آلمان، انگلیس، اسراییل، ایتالیا، فیلیپین، استرالیا شنود تصویری برای پهبد می کنند.

بهرجهت خصیصه هر انقلاب علیرغم شعارهای آینده نگر آغازین خیلی زود محافظه کارانه می شود. اینرا در انقلاب کبیر فرانسه 1789، روسیه 1917، کوبا 1953، الجزایر 1961 بوضوح می توان دید. چین و ویتنام از این دید توان انعطاف بیشتر از خود نشان دادند. نکته دیگر در تمام این انقلابات مدینه فاضله، یوتوپیا، آرمانشهر، سوسیالیسم باد هوا شد؛ فرهنگ منحط پیشین مجریان این انقلابات دست بالا را گرفته؛ همه بی برو برگرد به دولتهای بورژوایی دیر یا زود رسیده یا خواهند رسید.

باید توجه داشت که محتوای بورژوایی خود سیال بوده؛ از قهر خونین بضد زحمتکشان در نیمه نخست سده 20م به رفرمهای در تعامل با نیروهای مولد رسیدند. دولتهای بورژوایی به مرمت خرابیهای محیط زیستی اسلاف خود، اشاعه حقوق بشر، گلوبالیزاسیون/ جهان نگری در تولید، تقسیم، پخش فرآورده ها رسیده اند.

پس از فروپاشی شوروی، نواستعمار نمی توانست ماشین تسلیحاتی خود را تقلیل دهد؛ پساز چند سال فترت 2 باره بودجه نظامی خود را 2- 3 برابر کرد. چون عامل عینی– کارخانجات، سهام، کارگران، نظامیان- در حال گسترش اند؛ پس سیاست هم پیرو اقتصاد نیاز به میدان جنگی برای کاربرد نسل پیشین تسلیحات و تولید اسلحه های جدیدتر دارد. پژوهشهای پپشین به مرحله نمونه سازی/ پروتوتایپ، تولید انبوه، کاربرد میدانی رسیده اند.

افسوس و خودزنی برخی روشنفکران پیر و علیل در مورد انقلاب مطایبه است. تکرار غلط کردن- روشن است که اکنون اثری ندارد؛ اگر از خودمرکزبینی نباشد؛ عاطفی به دوران خوش جوانی در رژیم ساقط است. حتی این روشنفکران اگر در زمان انقلاب هم احتراز می کردند؛ چندتا مقاله خود راهم در راه انقلاب پخش نمی کردند بازهم اثری بر وقوع انقلاب نداشتند. کما اینکه عناصر ارتجاعی/ بزدل بودند که شرکت نکردند؛ انقلاب را نمی شد ایستاند.

فروغ با حس آینده بینی در آغاز دهه 40ش انقلاب اسلامی را در راه با خاطرات 15خرداد42 می بیند:
کسی که مثل هیچکس نیست.
مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
و از برادر سیدجواد هم
که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمیترسد
و از خود سیدجواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال
 اوست نمیترسد
و اسمش آنچنانکه مادر
در اول نماز  و در آخر نمازصدایش میکند
یا قاضی القضات است 
یا حاجت الحاجات است 
و میتواند
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
با چشمهای بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیآورد از روی بیست میلیون بردارد
و میتواند از مغازه ی سیدجواد، هرچه که لازم دارد،
جنس نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که لامپ "الله"
که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود.
دو باره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود.

در مقابل تظاهرات 12 میلیونی سراسری عاشورای 57 در ایران – بزرگترین تظاهرات تاریخ – بفرض 1000 تا روشنفکر هم با قلم و کاغذ خود خانه می نشستند بی اثر بودند. وقتی همافران با چریکها انبار اسلحه را کلید انداخته باز می کردند؛ چند 100 مقاله از طرف این روشنفکران شوخی بنظر می رسد. البته کودتای 20 خرداد 60 تیرخلاص به بهار آزادی بود. اگرچه بخشی از روشنفکران چپ، میانه، راست سهمی از انقلاب نبردند؛ ولی نیروهای میلیونی در بلبشوی آزادی به نوا رسیده؛ خانه سازی بی رویه، خدمات شهری آب لوله کشی، برق، تلفن، انترنت، گاز، جاده برایشان میسر شدند.

البته نمیتوان به رژیم گذشته خرده گرفت که چرا فلان کار را نکردی! استعمار نو به ایدی امین دیکتاتور آدمخوار اوگاندا و مشرف دیکتارتور نظامی پاکستان قول زندگی مرفه در عربستان را داد؛ این 2 مثل بچه حرف گوش کن پذیرفتند؛ مهاجرت کردند. ولی همین پیشنهاد را نوریگای قاچاقچی، دیکتاتور پانامایی، صدام، دیکتاتور خونریز عراق نپذیرفتند.

البته سیاسی نویسها و تاریخنویسهای ایده الیست با اگر و اما گاهی هم با برهان خلف، سیر حوادث تاریخی را که باب طبع شان نیست گونه ای دیگر میخواهند و می نویسند. تازه اگر مالیخولیایی نباشند و منطقی بنویسند؛ یک اصل اساسی را فراموش می کنند. این اصل این است که یک شخصیت تاریخی در بزنگاه تاریخ از سلامت دماغی، روحی، شخصیتی، مزاجی برخوردار است. این فرض تلویحی که شاید ناشی از سمپاتی با دیکتاتور قبلی باشد تمام معادله را مغلوط، مغشوش، بنگی می کند.

در رژیمهای ادواری، انتخابی، تخصصی راس رژیم در پروسه انتخاباتی بیلان مالی، مزاجی، روحی خود را رو می کند. در حالیکه یکی از علل دیکتاتور شدن تقیه و اختفای اختلاسهای مالی، اختلالات روحی، عدم صحت مزاج، مریضی دیکتاتور است. چرا هر عنصر غیر تخصصی در خارج خود را رهبر می خواند؟ چون بعنوان رهبر اوراق معاینه پزشگی، مالی، تحصیلی از دید مردم، رسانه ها، نهادهای تعقیبی مصون می شوند.

بفرض اگر رژیم پیشین از دماغ گنده "ما" فراتر و کمی جلوتر را می دید: فشار روستاییان کنده شده از کشاورزی، پس از انقلاب سفید، در آلونکهای حومه شهرها بیتوته کرده؛ مترصد فرصتی برای قتل و غارت شمال شهریها بودند. زمانی مهندس بازرگان به دیکتاتور گفت این آخرین بار است که مردم مسالمت آمیز حقوق خود را از تو طلب می کنند. بجای بُر زدن نخست وزیران – گویا از پوکر شبانه دربار آموخته بود- رسانه ها را بنا بقانون آزاد می گذاشت تا خواسته های مردم را مطرح کنند؛ انتخابات را مهندسی ساواکی نمی کرد.

چون حزب و سندیکایی که نبود. میلانی در کتاب شاه سندی رو می کند که در معامله کنسرسیوم نفت پس از کودتای 28 مرداد، شاه از شرکتهای نفتی خواست تا پورسانتی را به حساب خود در بانکی در سوییس از 32 تا 57 یعنی 25سال واریز کنند. حق کمیسیونی خاندان در 20% سهام کارخانجات را از آبجی و داداشش گرفته؛ به مردم میداد.

رییس سازمان مرکزی جاسوسی نواستعمار که سفیر دولت متبوعش در تهران بود؛ سفارتخانه را تبدیل به لانه جاسوسی در خاورمیانه کرده بود. اگر کمی سیاست راهکارانه/ استراتژیک برنامه ریزی شده؛ مدارا، اصلاحات، عدم دخالت در امور مردم بجای تک حزب فراگیر رستاخیز پیش گرفته می شد. برخی جناحهای رقیب حاکمیت را شریک کرده؛ آنگاه پروسه پیشاانقلاب شاید کند می شد. شاید مسیر تاریخی انگلیس طی می شد؛ نه مسیر فرانسه در فاصله 1789– 1871 یعنی انقلاب کبیر فرانسه تا کمون پاریس.

البته در کودتای 3 اسفند 1299 هم همین الگوی خودکامگی که عکس برگردان کودتای 1905 ممدعلیشا – روس بود اتفاق افتاد. قزاق بجای آشتی ملی با کوچک خان، پسیان، لاهوتی، خیابانی و ایجاد دولت ائتلافی، با سران انقلابی را از تن جدا کرد. بعد در شهریور 20 ارتش و نیروی دریایی را زیر آتشبار استعمار کهنه ول کرده؛ با جیب خالی در کشتی انگلیسی به آفریقا برده شد.

کودتا 2 نوع است: 1- خارجی که عنصر درونی در یک کشور حاکمیت را عوض میکند. 2- جناحی که یک جناح از حاکمیت با قهر یا تقلب حاکمیت را خودی میکند. نمونه اول در 3 کودتای ایران در 1906، 1922، 1953، شیلی 1972، اندونزی 196؟ الجزیره پس از انقلاب، شاید چین هم پس از مرگ مائو، شوروی هم کودتای ژنرالها در تابستان 1989. نوع دوم حاکمیت چپی گرانادا، افغانستان، کودتاهای جناحی در سوریه، مصر، ایران 20 خرداد 60 و 22 خرداد 88. می توان چند خط از هر کدام از کودتاهای نوع دوم را در اینجا آورد.

عامل بیرونی در کودتاهای 1906، 1921، 1953، حتی 20 خرداد 1360 قابل غور اند. در 3 کودتای نخستین بترتیب روسیه، استعمار کهنه، نواستعمار عامل تعیین کننده بودند. در کودتای 4می جنگ عراق هم دخیل بود. در انقلاب بهمن کیش شخصیت با عارضه های شخصیتی، اختلالات مزاجی و روحی، وجود لانه جاسوسی نواستعمار در تهران با سفیرش، رییس پیشین سیا که مرکز فرماندهی و شنود در خاور میانه برای نواستعمار بود.

البته انقلاب لانه جاسوسی را داغان کرد. ولی بخاطر وجود گسترده نیروهای نظامی، سیاسی، اقتصادی استعمار نو در خاورمیانه خیلی زود سقوط تهران را مرمت کرده؛ نیروهای خود را در حول و حوش ایران مستقر کرد. با ازدیاد اقمار مصنوعی برای تصویربرداری، قطاع الطریقی مخابرات سمعی، شبکه ارتباطی دور سیستم جاسوسی از مدل تمرکز دهه 50 م به مدل پراشی در 10 نقطه پراکنده در منطقه ولی مرتبط ارتقا یافت.

اکنون چیزی بنام رهبری فراگیر دائمی عوامفریبی است. هر گروه رهبری ادواری مختص خود را دارد. شاید بتوان گفت این گروهها یا رهبرها بتوانند در کنشهای اجتماعی مشخص کار مشترک مقطعی بکنند. در نهایت این قلمزنان در مجلسهای ملی، فدرال و محلی، استانی فراکسیون مختص خود را خواهند داشت. نمونه: کنست اسراییل با 29 حزب و سازمان مشخص. در ترکیه این پروسه تجزیه و قبول گروههای غیرخودی ترک اروپایی استانبول برای ارامنه، کردها، چپها، سنیان آسیایی شرق آنکارا در حال اتفاق است.

حتی در حاکمیت هم تنازعات جناحی بالا گرفته؛ یکپارچگی فروریخته، جناحهای غیرخودی بعنوان ستون 5م اجنبی برچسب میخورند. همان که حکومت استالین هم به جناحهای حزبی، اجتماعی، ملیتی تهمت میزد. در 50 سال بعد چه در آرشیو طبقه بندیشده سرخ مسکو و برلین هیچ سندی رو نشد که دال بر مزدوری مخالفان درون حزبی دهه 30م باشد. به خواندن آثار خارجی، حرف زدن با خارجی نمیتوان همکاری با خارجی تهمت زد.

خود حاکمیت را به بار خارجیها دارد: دیپلماتیک، اقتصادی، فرهنگی. بهرحال خود خارجی هم کشدار است. مغول و عرب خارجی نیستند ولی آلمانی و فرانسوی خارجی اند! دوم اینکه در خارج هم مانند داخل کشور گروههای متفاوت سیاسی اجتماعی وجود دارند- یکی نژادپرست است یکی هنری، یکی تجاری مانند هالیوود.

جنبش در مرحله سرمایه داری که مناسبات و قوانین آن 400 سال است به زبانهای گوناگون در جهان نوشته شده، توهم منجی قرون وسطایی را ندارد. برای نمونه: جورج واشنگتن در 1776 بوسیله بادمجان دور قاب چیها وسوسه شد که خود را شاه بخواند؛ ولی با دور اندیشی از آن حذر کرد؛ تن به ایجاد نخستین جمهوری فراگیر مدرن در تاریخ داد. تاریخ ممنون انسانهای سترگی چون جفرسون و فرانکلین است.

در فرانسه پس از انقلاب کبیر 1789 سر و کله ناپلئون پیدا شد که اروپا را بخون کشید. او در ابتدا خود را ناجی نامید؛ آزاده ای چون بتهوفن مقدمه کوریالانوس را باو تقدیم کرد. ولی ظرف چند سال در مراسم اشرافی از دورخارج شده، تاج سلطنت را خود بر سر خود گذاشت؛ شخصیت جاهطلب او جایگاه او را در تاریخ از منجی به دیکتاتور تبدیل کرد.

در شرایط فعلی در خاور میانه تعویض قدرت از یک گروه به گروه دیگر خونین است؛ حتی تحکیم حاکمیت هم با قهر و خشونت همراه است. نمونه: کودتای ژنرال مشرف در پاکستان، حکومت 30 ساله مبارک، بن علی، قذافی در 3 جمهوری مصر، تونس، لیبی، موروثی بودن حکومت خانواده اسد در جمهوری سوریه، هاشمی اردن، ابن سعود در عربستان.

منبع. 14.02.26
http://archive.mashal.org/content.php?c=helmi&id=00851 دکتر بیژن باران- انقلاب
http://www.vatandar.at/BejanBaran114.htm انقلاب و گوته- دکتر بیژن باران

چاه شمارهٔ یک نفت مسجدسلیمان، جایی که نفت برای اولین بار در ایران و خاورمیانه کشف شد. ساعت 5 صبح 5 خرداد ۱۲۸۷ خ/ 1908م کاوشگران مهندس جورج برنارد زینولدز انگلیسی، در عمق ۳۶۰ متری زمین پس از 2سال کاوش در مسجد سلیمان به نفت رسیدند. نفت برای اولین بار در خاورمیانه تا ارتفاع ۱۵ متر درون زمین فورانی جهید.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد