logo





خیزش

چهار شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۶ فوريه ۲۰۱۴

شهاب طاهرزاده

! به میهنم فکر می کنم

با آن همه اشک
با آن همه غم
با آن همه دست
که تو را به عقب زد
با آن همه چشم
که تو را تهدید کرد
با آنهمه شلاق
به رگهای فرزندان تو خورد
با آنهمه تیر
که از قلبهای فرزندانت
گذر کرد
من / با قطره ای اشک
هنوز به تو می اندیشیم

هوا تاریک است
و چه تاریک می اندیشد
آنکه به من وتو
فکر نکرد
هوا تاریک می اندیشد
و چه تاریک می اندیشد
آنکه به مردم نیاندیشید
نه به ایران گرسنه اش
و آنهمه چشم روشن
که بسته شد و در خاک رفت
و تنها
به خود اندیشید
و به وفای عهدش
که جز از سر
آنطرفتر نمی رفت

به تو می اندیشم
ای میهن !
اشک من
بر روی دفتر می ریزد
هاله ای از چشمهای روشن
که باز و بسته می شوند
می گذرند

تو بگو !
این خیل عظیم
گناهش چه بود
که اسمش و رسمش بر زبان نیست
تو بگو !
کجا بود
= هوشنگ و رضا و علی و زهرا
که حتی دلی بر آن نمی سوزاند
بسته شد آن چشم ها
در دل تاریخ

از من
نمی گذرد
از شما نیز
نخواهد گذشت
یاد دوستان / رفیقان و آشنایان ...
و یاد ایران
که الماسی ست در جهان

وای
چه می گذرد بر ما !
انگار
صدای دیوی ست
بر بالای شهر
به هزار افسون
زمین نمی افتد ...
اسلحه چیز خوبی نیست
اگر بگویی
دیو را مگر با اسلحه
می توان انداخت
راست گفته ای !

2013 06 23
شهاب طاهرزاده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد