logo





آرمانگرا بوديم چون نيانديشنده بوديم
وقتى توجيه در جاى توضيح مى نشيند

سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۸ فوريه ۲۰۱۴

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
پيش از مدخل به بحث، توضيحاً بگويم كه در اين نوشته دو مصطلح چونان "ولونتاريسم" يعنى مكتب اصالت اراده و اختيار، و "موتاسيون"، يعنى جهش و تغيير ژنتيكى كه صفات زيستى برخى افرادِ يك گونهِ را تغيير مى دهد، بكار گرفته شدند هر چند بدون آنها هم بحث من قابل توضيح بودند، اما از آنجائيكه از اين دو واژه در يك مقاله در "نقد" نظر دو مقاله اخير من مستمسك جسته شد من به ناچار در توضيح صحيح آنها برآمده ام.

به تبعِ دو مقاله منتشره شده در سايت عصرنو با عناوين "نوزده بهمن روز سياهكل، مرگ عقلانيت بود" و "انقلاب بهمن ٥٧ از نغز نگاه"، رجاء وثوق داشتم كه برخى زبان بى اديب به سويم زبانه كشد و برخى ها به زبان مطايبه و هزل و برخى بى توجه و بى دقت به فحواى دو نوشته من حكم قطعى صادر كنند. اما همه ى اين برخى ها در نشان دادن هويت ايرانى و طرز تلقى اش از موضوعات انسان و جامعه كه در اين دو مقاله بدان هويت و طرز تلقى ايجاز سخن رفت، مقاومت سرسختانه از بودگى خويش در چهارچوب هويت فرهنگى و به تبع، پردازش كم مايه به موضوعات بديع نشان دادند. اين پردازش كم مايه و نقد ميان تهى از سوى افراد و متعاقباً سيل اتهام ناشى از برآشفتگى و پاره شدن چرت از موضوعات بديع در تخالف با آنچه رايج است، نشان مى دهد كه ايرانيان در كشش و برتافتن به غير آن چه كه هميشه بود و هست، كاملاً ناتوانمنند.

مسئله اى كه تقريباً همه ى محافل ايرانى به رفتار، عملاً بدان اتفاق نظر دارند و دندان مى سايند، اينست كه براى برملا نشدن و لو نرفتن هويت واقعى و رفتار فرهنگى، عادتاً و از سر استيصال فكر و انديشه، دو بارِ مثبت تفكر، و منفى خشونت غربى ها، اولى را به نفع و تأييد بينش و دومى را در توجيه خشونت فرهنگى خويش، بدانها جهد و جد مى ورزند تا اگر نتوانستند خشونت فرهنگى را پنهان دارند حداقل ايرانيان را جزء دايره خشونتى معرفى كنند كه شعاع آن غربى ها را هم پوشش دهد. به اين ميگن فرافكنى و سپر بلا كردن غربى ها براى كتمان همانه بودگى فرهنگى در گذر زمان، در واقع با يك تير دو نشان مى زنند هم متفكران غرب را در تأييد بينش خويش خواستارند و به آستان انديشه و انديشيده شده آنها سر مى سايند و هم خشونت آنها را در توجيه خشونت فرهنگى خانه خويش با هم قياس مى كنند، تا مبادا كم مايه گى فكرى كه از آن آرمانگرايى و "شورش آرمانگرانه" در طول گذر زمان برخواسته، هويدا گردد.

آرى، خشونت و بسط آن در جامعه را صرفاً نمى توان از ما دانست و بقيه ملل را فارغ و مستثنى از آن، همچون خشونت "دموكراسى آتنى" در حق مردمان جزيره ملوس كه كشتار بود و قصاوت اما نمى توان ارجح بودن عقل به دين منهاى آرمانگرايى اعتقادى و باورمندى، و ارزش حقوق شهروندىِ شهروند به حساب آمده آتنيان را منكر شد و يا خشونت و سوداگرى دموكراسى هاى كنونى را، اما روابط و مناسبات شهروندان غربى مبتنى و متكى بر توانمندى ساختار نظام حقوقى و سياسى سكولار و رعايت حقوق تمام عيار شهروندى را زيركانه و آگاهانه براى سرپوش نهادن به مناسبات و روابط متكى بر ارجح بودن دين و هر امر اعتقادى كه از آن در طول فرهنگى ما "شورش آرمانگرانه" كه كشتار بود و انتقام، سياه نمايى كرد. كشتار دينى در دو فرهنگ زردتشتى و اسلامى ما از همين "شورش" هاى "آرمانگرانه" جانمايه گرفت. حرف من در دو مقاله مذكور راجع به خشونت از منظر تسليم طلبى يعنى محافظه كارى به انديشيدن و در ارزشهاى اعتقادى به اشغال در آمدن بود ما از روز ازلِ فرهنگى مان كشتار دينى، نظام بى كفايت سياسى داشتيم كه انديشه و انديشيدن را سد سكندر بود. و اين گواه بر اين است كه ما سراسر دوران فرهنگى خود آرمانگرانه زيست كرديم و ارزشها و امور انتزاعى بر ما غلبه داشتند؛ اين تبحر ايرانى در توجيه رفتار فرهنگى و نيانديشيدن خويش است كه براى ايز گم كردن از خشونت جا خوش كرده در فرهنگ و محافظه كارى اعتقادى كه كشتار دينى نمى توانسته از آنها منشأ نگرفته باشد، خشونت در غرب را با خشونت در دو تحول فرهنگى ايرانيان با رندى خاص ايرانى بگونه اى جلوه دهد تا "شورش" هاى "آرمانگرانه" كه از سر نيانديشيدن بر فرهنگ ما عارض شده و عاقب آن تا به دوران ما رسيده و دست در دست هم، ابتدا انقلاب اسلامى را به پيروزى رسانديم و آنگاه در تثبيت قدرت روحانيت واپس مانده كوشيديم، بر آن فاكتور گيرد و "شورش آرمانگرانه" كه مختص چنين فرهنگ نيانديشنده اى است را با برخى خشونت در غرب قياس مع الفارق كند.

درك و فهم شالوده چگونه نگريستن ايرانيان به موضوعات خويش و جامعه كه اساس فكر دو نوشته من بوده بدون توجه و پردازش بدانها نتايج دلبخواهى به بار مى آورد كه آشكارا آنها را تحريف كرده و دست يابى به جوهره نظر نويسنده را مغفول مى كند. همينگونه هم شد خاصه اينكه چند نفرى در نوشته خود خطاب به من ناشيانه مطرح نمودند چريك ها و وقايع سياهكل را بايد بر حسب همان تاريخ جامعه و مشخصات آنروزها كه در آن اين وقايع، حادث شد، در نظر گيريم اين نشان مى دهد كه آنها توجه اى به اصل فكر منعطف به مضمون مقاله نداشتند و يا بهتر است گفته شود ميل توجه آنها برانگيخته نشد تا نكند آوارهاى ذهن عادت كرده به آنچه كه بوديم و هستيم در يكنواختى خويش فرو بريزد و نگران از اين فروريختگى كه پسش چه خواهد بود، و فكرش بدان مى تواند ايجاد وحشت كند، پس بهتر است همينى كه هستيم بيهوده نگردد و ذهن هم در آسودگى خيال خويش چمباتمه زند. در حاليكه دو نوشته من راجع به سياهكل و انقلاب بهمن ٥٧ و نقش گروها در آن از منظر رفتار فرهنگى تسليم طلبانه(محافظه كارانه) و خشونت نهفته درون جامعه مطرح شدند و نه عملكرد گروها در شكل مفردش كه اين مى تواند برانگيزاننده ذهن جهت جستن و دريافت هاى بديع از مسائلى باشد كه آنها در شكل رايجش در تنيدگى مطلق با عنصر فرهنگى ما هستند كه هزاران سال است از درون آن هر چه بيرون زد از چهارچوب اعتقادى فراتر نبود.

تسليم طلبى و خشونت:

اين كه از تسليم طلبى مفرد فرهنگى ايرانيان و خشونت مى گويم و وقايعى نظير رويداد سياهكل در خُردش و انقلاب ٥٧ در كلانش را نتيجه اين دو بيهودگى ارزشى دانستم، تبيينش اينست كه؛ تسليم طلبى يعنى تسليم شدن به نيرو و چيزى كه آنها بدليل نفوذ و اِعمال قدرت، بر شخص و اشخاص و گروها تحميل مى شود، مثلاً تسليم بودن ايرانيان به قضا و قدر، قبول بندگى، تابعيت از مشيت الهى كه ذهن ايرانى را بيشتر از حد باورهاى اعتقادى مرتفع و مرتقع نمى سازد و بر اين دون پايگى و دون مايگى فرهنگى است كه توليد فكربكر مجالى نمى يابد و انسان تابع همانى كه هست مى شود و در واقع به اشغال آنها در مى آيد؛ به اشغال ارزشها درآمدن يعنى تسليم شدن و قانع بودن به ارزشهاى موجود. سراسر گذر زندگى ما همانى گذشت كه حافظ گفت: "بنشين بر لب جوى گذر عمر ببين" و يا "دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نگشت/دائماً يكسان نباشد حال دوران غم مخور" و اينها در تسليم شده گى ما به چرخ فلك و يا نشستن و گذر عمر را نظاره كردن نمايان مى شود هر ارزشى هم از اين فرهنگ تسليم طلبى برخواسته شود در همين چهارچوب معنا پيدا مى كند فقدان فكر بكر و نظام بى كفايت سياسى در قرون متمادى در فرهنگ ما اين را به ثبوت مى رساند. "شورش آرمانگرانه" كه خشونت از سر تسليم طلبى است هيچ ارتباطى با "ولونتاريسم"ندارد در حاليكه رفتار محافظه كارى آن ملحوظ است زيرا رفتار عملى آرمانگرانه متكى به آرمانهاست و آرمانها ارزشهاى انتزاعى اند و و اقعيت ندارند در نتيجه چنين عمل و رفتارى به واقع امر در فقدان واقعيت انجام مى گيرد كه پوچ است و مشكل گشا كه نيست مشكل زا است.

تناسب ميان تسليم طلبى و خشونت در اينست: تسليم شدگان به قضا و قدر هرگاه در نتيجه جور و ستم حاكمان به تنگ آيند، اساس را بر اين مى نهند كه حاكمان از مسير خود منحرف شده اند و مشيت الهى( مشيت الهى مى تواند خارج از اعتقاد به اديان رسمى نيز بر انسان حلول و در ايسم ها معنا پيدا كند بنابراين هر ارزشى را كه انسان بدان مغلوب شود نقش مشيت الهى دارد و انديشيدن را بر انسان مانع مى شود) آنگاه كه اساس حركت بر مبانى و اصول آن باشد متقاعد به اين مى شوند كه اين، طبق همين اساس و ارزش نيست كه حاكمان رفتار مى كنند در نتيجه اين بهانه و دليلى مى شود براى شورش و اين شورش جز رفتار خشونت چيز ديگرى نيست و مى تواند پايه هاى حكومت را لرزان و حاكمان را ساقط كند انقلاب ٥٧ و تحكيم پايه هاى استبداد دينى ثمره گردونه اى از چرخش استبداد در سراسر رويداد فرهنگى ما بوده است. ارتباط اين دو، صرف يك تئورى روانشناسى اجتماعى و يا رفتار شناسى نيست بلكه واقعيتى ست كه سراسر گذر زمان فرهنگى ما را در اين تناسب تسليم طلبى و خشونت عيان مى سازد. اصالتِ آشكارِ فرهنگ خشونت زاى ما را مى توان در " كشتار دينى" در دو فرهنگ زردتشى (كشتار پيروان آيين مانى) و فرهنگ اسلامى به وضوع مشاهده كرد بنابراين از كدام "مدارا" در فرهنگ ايرانى سخن مى توان گفت كه برخى ناشيانه در نفى خشونت فرهنگى ناشى از تسليم طلبى مورد تحليل من در دو نوشته، سخن گفته اند؟

رويداد سياهكل و انقلاب بهمن٥٧ را از اين نگاه بايد نگريست يعنى در شكل مجموعه رفتار و بينش حاكم بر فرهنگ كه نظام سياسى ايران را در بى كفايتى اش در قرون متمادى استمرار بخشيد، و نه در شكل انتزاعش كه بخواهيم "ولونتاريسم" را جهت رد كم كردن، به بانيان رويداد سياهكل و "شورشيان آرمانگرا" بچسبانيم و اصالت آرمانگرايى كه نيانديشيدن به واقعيت و در فانتزهاى بيهوده غوطه خوردن است، را بر آن فاكتور گيريم.
"ولونتاريسم"( مكتب اصالت اراده و اختيار) نمى تواند در انتزاع آرمان ها معنا بگيرد، اراده و اختيار در شكل مفرد و يا مجمع، منادى واقعيت نهان و پنهان است اما آرمانها امرى به واقعيت نشده هستند، اراده و اختيار آدمى، معنايش از قاعده عقل و عقلى انديشيدن مى گيرد و به روند واقعيت هاى زندگى، عقلانيت ارزشى و ارزش عقلانى مى بخشد. آرمانها در شكل عملى اش از سوى فرد و گروه، در اصالت اراده و اختيار به طورى كه معنا كرديم بازخوانى نمى شود آنچه باز خوانى و تبيين مى گردد واقعيتى ست به شهود و تجربه؛ غير از اين در هر شكلى كه ارزش ها و آرمانها مطرح باشند در يك فرايند عملى، نشانه شورشى ست كه پيشينى تسليم طلبى دارد و تسليم طلبى، محافظه كاريست زيرا از انديشيدن و قاعده عقل و سنجش امور بدين طريق مى گريزد و به هر آنچه كه هست اقناع مى شود و موضوع انسان را از اين دريچه مى نگرد يعنى احساس شورانگيز در عملى كه مى پندارد خوشبختى در چند قدم ديگر به منصحه ظهور مى رسد. "شورشى آرمانگرا" انديشيدن را بر نمى تابد و اين اصلِ رفتار محافظه كارانه است.

"موتاسيون" فلسفيدن ما در همين ابوزر را سوسياليست خواندن و "قرآن را تفسير ماركسيستى" كردن بود و و يا بقول ملكم خان "آزادى همان امر به معروف نهى از منكر است" يعنى آزادى را به "امر بمعروف و نهى از منكر" تقليل دادن، و اين يعنى جهش تنزلى در ارزشهاى فكرى ايرانيان كه توليد فكربكر را مانع شد اما به جايش به آرمانخواهى شدت بخشيد. البته كه آرمانها همواره با بشر خواهند ماند اما نكته اينست هر عملى در نقطه آرمانى حامل ارزشهاى بوقوع نپيوسته است و ارزشها تا وقتى نتوانند در كليت مفهومى تبيين شوند در همان شكل آرمانى باقى خواهد ماند و نكته همينجاست چون توانمند در مفهوم ساختن نبوديم، ارزشهاى آرمانگرانه در نفوذ اراده و اختيار، صاحب اختيار ما مى شده است و خشونت از پيشينه تسليم طلبى را بر آرمانگرايان تحميل مى نمود. "فلسفه اسلامى" را مى توان "موتاسيون" چنين تسليم طلبى اى دانست كه به قواعد عقل محافظه كار و تسليم است. " و اين همه در آن تاريخ معنايى داشتند" در واقع بى معنايى اى در آرمانگرايى(فلسفه اسلامى، سوسياليسم ابوزر، مكتب توحيدى شريعتى، ماركسيسم و ماركسيسم اسلامى، دموكراسى دينى، روشنفكر دينى، فمنيسم اسلامى همه در چهارچوب ارزشهاى آرمانگرانه معنا دارند) بود كه به تبع راه عمل خشونت بار پى گرفته و طى مى شد. آرمانگرايى ما ايرانيان با مشخصاتى كه بر شمردم مختص و منحصر به بانيان سياهكل نبوده كه بخواهيم بر آن مُهر پايانى نهيم آرمانگرايى ما ايرانيان از پسِ جمهورى اسلامى به استمرار خود تداوم بخشيد از اينروست، وقتى از آرمانگرايى بانيان سياهكل مى گوييم بعنوان يك وجه كوچك از عمل آرمانگرانه، منشأ شده از كليت فرهنگ آرمانگرانه ايرانيان در نظر ماست.

بنابراين آنچه وقوع يافت در واقعيت خودش مورد سنجش قرار مى گيرد نه توجيه اينكه، بالاخره آن روزها و در آن تاريخ اينگونه بوده است. براى تجربه اندوزى، كه اگر ذهن ما يارى كند و بدان اهتمام ورزد و فراموشى تاريخى مان موانع ايجاد نكند، بايد دانست، كه واقعيت ها چه بوده و چگونه ما در آنها معنا يافتيم و بر طبق آن عمل كرديم.

راديكاليسم در معناى "شورش آرمانگرانه" به سبب دورى از انديشيدن و تابع ارزشها بودن و ارجح بودن امر اعتقادى بر معيار عقل عين محافظه كارى و بن بست است. برپايى دو حكومت دينى ساسانيان و جمهورى اسلامى از سوى ما ايرانيان، بر بن بست فكرى ايرانيان كه از آن بى كفايتى نظام سياسى استمرار پيدا كرد مُهر تأييد مى نهد.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

نظر
جم
2014-02-23 21:25:08
مشکل جامعه ما نه تنها نیاندیشدن بلکه از عدم درک همدیگر هم است .چرا که در بحث های این چنینی به جای عمیق تر کردن بحث ها و تزهایی که عنوان می شود می خواهیم همدیگر را از میدان بدر کنیم ، بدون آنکه توان آن را داشته باشیم با فاکت ها و دلایل مان از طرح و ایده مان دفاع کنیم.و مشکل این مقاله هم همین است. که نمی تواند خودش را توضیح دهد.
تو در بحث خشونت،باز هم بدلیل عدم ارایه فاکت ها نزول می کنی و این بار با طرح این موضوع که خشونت در شرق کورکورانه است و در غرب مدنی و ارادی بحث خودت را با مشکل بیشتری روبرو میکنی.همان طور که همه میدانیم خشونت یک امر انسانی و جهانی است. و در تمام طول تاریخ چه به صورت فردی و اجتماعی از طرف همه انسان ها به اشکال و شدت و حدت مختلف اعمال می شده و می شود .که آخرین نمونه آن از نوع سیاسی اش در همین چند روز گذشته در اوکراین بوده .کسی در فکر توجیه خشونت نیست و منکر خشونت هم در شرق نیست.و همه می دانیم که در جهان شرق همانند غرب خشونت بوده و هست.خشونت در هر شکل اش یا از سر نا آگاهی و کور کورانه است یا از سر نیاز و ارادی از هر نوعش .و حتی شاید از نظر گروهی از جامعه شنان ضروری. و از نظر گروهی از تاریخدانان مثل ایان موریس انگلیسی عامل تکامل بشریت در ده هزار سال گذشته جنگ و خشونت بوده.
حال تو می گویی این خشونت در شرق از سر تسلیم طلبی است ،چون شرق نمی اندیشد.و چون نمی اندیشد در جا میزند مگر آیا تمام تاریخ غرب خشونتی ارادی غالب بوده .مگر آیا خشونت دو جنگ جهانی که در صد سال گذشته دنیا را به آشوب کشانده ارادی بوده.
من فکر میکنم این شاید تنها بخشی از واقعیت تاریخی ما باشد اینکه نه علت بلکه علل عقب ماندگی جامعه ایرانی و حوزه فرهنگی ایرانی ، در کنار تز امتناع تفکر ارامش دوستدار و هزاران عامل دیگر تنها بخشی از حقیقت جامعه ایرانی را عنوان میکنند.و عمده کردن تنها یک عامل ساده نگری محض است.
با این وجود و اگر ما بخواهیم این تز تو را قبول بکنیم باز این سوال ها مطرح می شود که چرا در همه انقلابات صد سال اخیربا وجود عدم نهاد های مدنی عامل خشونت جز در موارد نادری از جانب مردم نبوده و از طرف مستبدین اعمال می شده.واینکه عامل دیگر گسترش خشونت ها عقاید مسلکی بوده.که باز این یک امر جهانی است .که چه جنایت ها به نام کمونیست وعقاید ناسیونالیستی و دیگر ابسم ها نشده است اما آیا در مورد انقلاب هند که در آن چون جامعه ایران با آن عقاید و افکار عرفانی توانست یک انقلاب کم خشونت آمیز بکند چه می توانیم بگویم . اگرژاپن با آن سنت قوی و استبداد هزاران ساله تبدیل به جامعه ای مدرن و مدنی شد.جامعه ای شرقی و تسلیم طلب نبود .
و اما ما بخواهیم در جایی که انسان ها از حق طبیعی خودشان در واکنش به استبداد و تلاش برای زندگی بهتر و انسانی تر آنها را به اتهام شورشگران آرامانگرا خشونت طلب محکوم بکنیم مثل این است که حق تکامل اجتماعی را از آنها سلب کنیم.آنها را به محافظه کاری متهم بکنیم شاید از نگاه امروز ما و قیاس آن با شرایطی که اصلا نتوانیم تصورش را هم بکنیم .بخواهیم کنشگران آن روز جامعه را مشتی اخلاگران اجتماعی بنامیم و آنها را از حق اعتراض به بن بست سیاسی که مستبدان عامل اش بودند.محروم سازیم.
ما بهتر است از واژه ها به طور ایستا و دگم استفاده نکنیم اینکه عده ای در شریط خاص حال به غلط یا درست.دست به یک عمل مشخص سیاسی می زنند می تواند حاصل شرایط سیاسی اجتماعی روزگار خویش باشد.وقتی از شرایط خاص صحبت میکنیم منظور آن لحظه ای است که انسان یا گروهی از انسان ها در یک شرایط و مو قعیت خاص اجتماعی که مجموعه ای از فرهنگ ،اقصاد،تاریخ و...خیلی دیگر از پدیده های اجتماعی سیاسی عصر خود که در یک نقطه مشخص تاریخی با هم تلافی میکنند.و اراده ای را بوجود می آورد که در یک عصر دیگر آن تصمیم یا اراده عملی اشتباه محسوب میشود.شاید در همان عصر و همان شرایط عده ای تصمیم دیگری بگیرند.و با توجه به شرایطی که در آن پدیده سیاکل را بررسی میکنیم که به آنی و لحظه ای شکل نگرفت.و همان طور که از تاریخ فداییان بر می آید عملی بوده که برای انجام آن تدارکی چندین ساله انجام کرفته بود .پس نمی توانسته عملی غیر ارادی و کور باشد. البته باز هم تاکید میکنم نه از نگاه امروز که از نگاه آن عصر تاریخی می تواند عملی درست و منطقی باشد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد