logo





هوس وکالت مجلس

يکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۶ فوريه ۲۰۱۴

علی اصغر راشدان

aliasghar-rashedan3.jpg
بی مقدمه هوس وکیل مجلس شدن به سرش زد.
«مگه میشه همینجورالکی وکیل مجلس شد!»
«چرانمیشه؟مگه من شیش انگشتیم؟اونائی که میشن چی دارن که من ندارم؟»
«وکیل شدن صدتااماواگرداره.بایدخودی باشی،نخودیارواون توراه نمیدن که»
«خیال ورت داشته،پیش ازبه فکرش افتادن ازچنتا مرجع پرسیدم وتائیدم کردن،همینجوربی گداربه آب نمیزنم که.»
«گیریم حرفات درسته،پرنده ای که شکارمیکنه نوکش کجه!»
«چیجوری فهمیدی نوک من کج نیست؟»
«یه عمره باهات زندگی میکنم،اگه چیزبه این پیش پاافتادگی رو نفهمیده باشم واسه لای جرز خوبم که.»
«خودتو ناراحت نکن.این دسته زیراکسی رو رومیداری میبری روبه روی دانشگاه،چن هزارتا زیراکس ازش بگیربیارتابیشترروشنت کنم.»
«بالاغیرتاازخرشیطون بیان پائین.همینجوری شم مثل خرتوگل مونده ایم ودستمون به دهنمون نمیرسه.»
«مگه کسی ازتو توقعی داره که باز درجه حرارت رفت بالا؟میدونم همه هستی مومیبری میریزی تودامن پاچه ورمالیده ها.ازتوبیش ازاینا نمیشه توقع داشت که»
«پدرآمرزیده کجای کاری!اوناکه واسه وکیل شدن پاپیش میگذارن ازخیلی قبل میلیون میلیون خرج تبلیغات رنگ وارنگشون میکنن.تومیخوای بااین یه مشت کاغذزیراکسی وکیل شی؟نکنه به سرت زده؟»
«پرچونگی موقوف، هرچه بهت گفتم بکن. رئیس آموزش پرورش منطقه م گفته تموم دانش آموزا و معلما و همکارای اداری رو واسه تبلیغات و پخش کاغذام بسیج و تو تموم شهر پخش میکنه. تو هم وظیفه داری نصف کاغذائی که زیراکس میگیری بین همکارای اداریت، دوستات و محافل ادبی وانجمنای شعری و شروری اون پاچه ورمالیده ها که میری پخش و به هر کدوم از دوستاو همقطارات بسپری تا میتونن واسه م تبلیغ کنن.»
چندماه شب وروزم را یکی کردم واعلامیه چاپ وتکثیرکردم. تمام رفقاراازهمه جاو هرسنخ وگروه بسیج کردم.دسته های اعلامیه را بین شان پخش کردم که تکثیروپخش کنند.ازعالم وآدم خواهش کردم وریش گرو گذاشتم تامیتوانند براش تبلیغ کنند.سرآخرمیدانی چطورازم قدرشناسی کرد؟توهم ورش داشته بود که بی برو برگردوکیل شدن روشاخ است.دوسه روزبه انتخابات مانده یکریزتو سرم دادمیکشید:
«خیالات ورت نداره،همین چن روزدیگه وکیل مجلس میشم وتموم خرده حسابای چندین ساله مو باهات صاف میکنم.میدونی اولین برنامه کاریم بعدازاولین روز وکیل شدنم چیه؟»
«نه کف دستموبوکرده م،نه فالگیروکف بینم.ازکجابدونم؟»
«خوبم میدونی،خودتو به کوچه علی چپ میزنی.بگذارخلاصت کنم،اولین برنامه اولین روزکاریم تومجلس اینه که بایه زیرشلواری بادگنک ازخونه بندازمت بیرون!....»
روزبعدازاعلام نتایج انتخابات گفتم:
«شانس آوردم آ!»
بالب ولوچه آویخته گفت«چطو مگه؟»
«خوب شدبه اندازه کافی رای نیاوردی وتومجلس راهت ندادن...»
«پرچونگی موقوف!برواون کوپنارو بگیرتاباطل نشدن.ازاین فرصتابازم پیش میاد.بالاخره یه روزحسابی زمینگیرت میکنم،اونوقت تو یه فرصت مناسب پامو همچین میگذارم روخرخره ت که هفت پشتتم پاک نفس فراموش کنن.بیخودبادمت گردونشکن....»


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد