![]() |
|
روشنفکران میهنمان قبل ازانقلاب بهمن بارها به شاه و مسؤلان مملکتی در رابطه با اینکه استبداد فراگیر، آزادی ستیزی، بی عدالتی کار دست او، رژیماش و مردم خواهند داد، هشدار داده بودند، پاسخ شاه و رژیم اش سرکوبِ بیشتر روشنفکران و بازگذاشتنِ دست روحانیت مرتجع بود. پس از بهمن 57 نیز بسیاری از روشنفکرانِ جامعه دربرابر روحانیون مرتجع وحکومت جهل و جنایت ایستادند، وایستادهاند. چشم بستن براین واقعیت ها و تحریف روشنفکرستیزانه و"جاهلانه"ی تاریخ شایستهی اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی نیست.
" بخش نخست" جنبش روشنفکری و روشنفکران میهنمان از لغزش و خطا مبری نبوده ونیستند، صادره ازهمین دیارو برآمده از همین آب و خاک و فرزندان ایران زمین اند، و بدیهی ست از آفتها وعیبهای عدیده ی فرهنگی، سیاسی، اخلاقی و دینی سرزمین بلاخیزِشاه و شیخ زده مصون نمانده باشند. سبب ساز واسباب پیدائی و تداوم این لغزش ها و خطاها عوامل متعددی بوده و هستند، که نهاد مذهب، نهاد پادشاهی، موقعیت جغرافیائی و نقش کشورها و نیروهای بیگانه، برداشت و درک سطحی و کج و معوج از ایدئولوژی های وارداتی ( مارکسیسم و کاپیتالیسم و....)، ویژگی های روانی و رفتاری روشنفکران و.... در زمرهی این عوامل اند. لغزش ها و خطاهائی که درعرصه های سیاست و فرهنگ به شکل های گوناگون جلوه گر شدهاند. این اما یک روی سکه است، روی دیگرنقش مثبت و تاثیرگذار این جنبش و روشنفکران میهنمان است، مجموعهای که مروج و مبلغ مفاهیمی همچون آزادی، دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، قانون گرائی،عدالت، مدنیت و.... بوده و هستند، و نه فقط درگفتارکه درکردارجمعی و فردی نیزآنان را بازتابانده و در راه تحققاش تا پای جان رفتهاند. جنبش روشنفکری و روشنفکران میهنمان اما ازهمه سو، از سوی دوست و دشمن زیر فشار، تحدید و تهدید بوده اند، آنگونه که پدیده ی روشنفکرستیزی به پاره ای از تاریخ و فرهنگ مان بَدَل شده است. در این میانه یکی از سطحی ترین و مغرضانه ترین و جّوگیرشده ترین برخوردها با روشنفکری و روشنفکران را در رابطه با انقلاب بهمن شاهد بوده و هستیم، یعنی ارزیابی و نظری که روشنفکران را عامل پیدائی انقلاب وپیامدهای سیاه و فاجعه بار انقلاب معرفی می کند. متاسفانه اکثر پایوران و پیروان رژیم سلطنتی پیشتاز این ارزیابی و برخورد تحریف شده و مغرضانهاند، در حالیکه اگر نیک بنگرند به روشنی درخواهند یافت که رژیم پهلوی و شخص محمد رضا شاه نقشی کلیدی در پیدائی نارضایتی گسترده درمیان مردم از یک سو، و نابسامانی و بحران درهرم قدرت، و در نتیجه انقلاب بهمن، شکست و پیامد هایاش داشته اند. انصاف حکم می کند که این عزیزان حکایت "سوزن و جوالدوز" درنظرداشته باشند. فرافکنی ها و به گردن این و آن انداختنِ شکل گیری و پیامدهای انقلاب از شخصِ محمد رضا شاه شروع ، و تا به قاعدهی هرم کشیده شده است: " ....اعلیحضرت رادیو – تلویزیون را مسؤل اصلی آماده ساختن اذهان مردم در سال های 1978-1977 می دانستند، به ویژه در مورد ماه های آخر 1978می گفتند: ... مسؤلین امنیتی در مورد عوامل مخفی کمونیست در میان مقامات رسمی رادیو- تلویزیون به ما هشدار داده بودند. اما در این زمینه هرگز اقدامات لازم صورت نگرفت. بنابراین شگفت انگیز نیست که دراین دوران فیلم هائی از تلویزیون به نمایش درآمد که درآن سلطنت به مضحکه گرفته شده بود....ایشان به تفصیل از ماموریت ژنرال هویزر سخن گفتند...اطمینان داشتند که این ماموریت به منظور به قدرت رسانیدن خمینی و آماده ساختن ارتش برای اعلام وفاداری به اوست.... ایشان دولت کارتر را مقصر می دانستند که با سیاست خارجی ساده لوحانه اش در نهایت دست مسکو را بازی کرد و....." (1) و می بینید که شاه حتی روزهای آخر حکومتاش هم حواس اش نبودکه همراه با ایجاد نارضایتی فراگیر در جامعه و بازگذاشتن دست آخوندها چه دسته گلی آب داده است و هنوز فکر" کمونیست "های رادیو- تلویزیون بود و روشنفکرستیزی ساده لوحانهاش. "....اواخر مرداد 1357...او از دو خظری که ایرانِ درراه دستیابی به " تمدن بزرگ" را تهدید می کند، یاد می کند: کمونیسم و ارتجاع سیاه. اما هنگامی که یکی از روزنامه نگاران حاضردرجلسه به او یادآوری می کند که در بین مخالفان وی دسته دیگری (که از قضا اکثریت هم دارند) هستند که نه کمونیست هستند و نه طرفدارارتجاع سیاه و بلکه خواستار احیای حقوق و آزادیهای مندرج در قانون اساسی، او جواب می دهد که " این گروه از دوگروه دیگر خائن ترند" " (2) شاه حتی در ماه های آخرحکومت اش هم دست ازسرکوب جنبش روشنفکری و روشنفکران و خفه کردن هر صدای انتقادی و مخالفتی بر نداشت، و این در شرایطی بود که او دست روحانيت و مساجدشان را با تحليل ها و ارزيابی های غلط و نابخردانه باز گذاشه بود و متشرعین و پيروان متصعب و عقب مانده خمینی با دستان باز به سازماندهی تعصب و خرافه مشغول بودند و نرم نرمک به آتش زير خاکستربدل می شدند. شاه تا روزهای آخر حکومتاش کمک کردتا خمينی به عنوان يک روحانی لج باز و يک دنده ی مخالف اش بیش از پیش به يک شخصيت ملی و سياسی بدل شود. خمینی ای که تا اواخر سال 56 از او و حضرات آیات عظام و آخوندهای مشابه اش ، وشعارهای اسلامی شان در حرکت های اعتراضی مردم خبری نبود.(3) داریوش همایون، که انقلاب بهمن را " نالازم ترین و آسان ترین انقلاب" می خواند عقیده داشت سه تن برسر رهبری انقلاب سخت در رقابت بودند، شاه، بختیار و خمینی، او در مورد شاه می نویسد: "....شاه که از نیمه ی آبان 1357 پیام انقلاب را شنیده بود- حتی پیش از خمینی- و می خواست خودش آن را به انجام رساند، و هر چه هم در توان داشت درآسان کردن کار خمینی کرد..." (4). "...پس از پیروزی کارتر در انتخابات 1976 رهبران"لیبرال" نامههائی به نخست وزیر و شاه نوشتند و تظاهرات کوچکی در نزدیکی تهران سازمان دادند و البته هیچ قصد انقلاب نداشتند خواست ها محدود به اجرای قانون اساسی بود. چپگرایان نیز شب های شعر برگزار کردند که تظاهرات تند سیاسی بود ولی بُرد آن حداکثری بود که شب های شعر می تواند داشته باشد. همه این تظاهرات تاثیر خود را داشت و در واقع خمینی پس از انتشارآن نامه ها در قم به هوادارانش در قم پیغام فرستاد که اکنون که کسی کاری به نویسندگان نامه ها ندارد چرا حرکتی نمی کنند؟ اما نخستین تظاهرات بزرگ انقلاب در تهران در روزعید فطر( اوایل شهریور1357) روی داد و هزاران تن از سرآمدان جامعه روشنفکری و طبقه متوسط ایران در نمایشی که بیش از اهمیت نمادین (سمبلیک) داشت،پشت سر اخوندها نماز خواندند شعار حکومت اسلامی ، در کنار استقلال و ازادی ، همان روز داده شد و دیگر از علم های تظاهرات انقلابی پائین نیامد..."(5) "...فکربرگزاری رهپیمائی اولین باردر انجمن طرفداران آزادی و حقوق بشربه وجود آمد تا آنجا که به یاد دارم پیشنهاد از طرف دکترعلی اصغر حاج سیدجوادی بود تاریخ برگزاری راه پیمائی روز نوزده آذر و به مناسبت سالروز تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر انتخاب شد...."(6) سرانجام اما به پیشنهاد آیت الله طالقانی گردن نهادند وتظاهرات را روز تاسوعا ، که بیستم آذر بود انداختند !" روشنفکران و رژیم پهلوی رژیم شاه تشکل های روشنفکری وروشنفکران، و احزاب و سازمان های سیاسی، و تشکل های دموکراتیک و صنفی مستقل را که در برگیرنده ی بسیاری از روشنفکران سیاسی، فرهنگی و فلسفی بودند، تحمل نکرد. این رژیم با تبعید، زندان ، شکنجه و اعدام به سراغ روشنفکران و دگراندیشان و مخالفان سیاسی اش رفت، شاه حتی دگراندیشان و مخالفانی که نظام سلطنت را قبول داشتند و فقط انتقادهائی را متوجه افکار و رفتار شاه می دانستند و مسالمت جویانه خواستار اصلاح او و رژیماش و تامین آزادیهائی مثل " آزادی مطبوعات و آزادی احزاب و… " بودند، تحمل نکرد: "......اهم فعالیتهای سیاسی اعضای نهضت آزادی در آن زمان بر مبنای قانون اساسی مشروطه انجام میگرفت. آنان معتقد بودند که نظام شاهنشاهی هرچند تحت لوای قانون اساسی مشروطه اداره میشود اما در حقیقت تمام تصمیمات و سیاستهایش توسط یک نفر یعنی شخص شاه اتخاذ میشود. آنان به دلیل اعتراض به این روند و درخواست احیای آزادیها روانه زندان شده بودند و اتهاماتشان نیز حول همین مواضع مطرح بود. اتهامات در کیفرخواست آنان عمدتا مبتنی بر دو ماده قانونی بود: «اتهام اول به استناد ماده اول قانون امنیت اجتماعی بود مبنی بر اینکه هر کس جمعیتی تشکیل دهد که مرام و رویه آن کمونیستی یا بر اساس مخالفت با سلطنت مشروطه باشد، این فرد به یک تا ده سال زندان محکوم میشود و اتهام دوم هم توهین به مقام سلطنت بود."، " ....یکی از مهمترین نکاتی که در مورد دادگاه تجدیدنظر – که طی ۸۰ جلسه از میانه اسفند ۱۳۴۲ تا تیرماه ۱۳۴۳ برگزار شد- وجود دارد، دفاعیات مهندس مهدی بازرگان در این دادگاه است. جایی که او به عنوان یکی از رهبران نهضت ملی ایران از موضعی اصلاحطلبانه به نصیحت حاکمان آن روز میپردازد: «مهندس بازرگان در این جلسه گفت که آقای رییس دادگاه! به مقامات بالاتر (شاه) اطلاع دهید که ما آخرین گروهی هستیم که با قبول و احترام به این قانون اساسی فعلی فعالیتهای سیاسی را در چارچوبهای قانونی دنبال کردیم. بعد از ما دیگر کسی این قانون اساسی را قبول نخواهد داشت و در درون آن فعالیت نخواهد کرد. نشانههای تحقق این پیشبینی به فاصله چند ماه در پاییز ۴۳ زمانی که گروه بخارایی حسنعلی منصور را ترور کردند برای اولین بار جلوه کرد. در فروردین ۱۳۴۴ هم گروهی به محوریت نیکخواه و با همکاری شمسآبادی به شاه سوء قصد کردند. تابستان ۴۶ هم گروه مسلحانه حزب ملل اسلامی به محوریت آقای کاظم بجنوردی و آقای محمدجواد حجتی سربرآورد و به دنبال آن گروه چپهای سیاهکل، فداییان خلق، مجاهدین و گروههای دیگر، نشان دادند که پیشبینی مهندس بازرگان در ان دادگاه مبتنی بر واقعیات نیز بوده است."(7) بسیاری از روشنفکران وبرخی از تشکل های روشنفکری بارها به محمدرضاشاه و مسؤلان مملکتی هشداردادند و با نشان دادن راه رسیدن به آزادی و دموکراسی وعدالت، از او و مسؤلان مملکتی خواستند تا تغییر منش و روش بدهند و پای در این راه بگذارند، اما کو گوش شنوا؟ گوئی درکنارمنافع مالی و معنوی فردی، خانوادگی، گروهی و طبقاتی، ضدیت بیمار گونه با روشنفکران وچپها و ملی گراها، خود شیفتگی عظمت طلبانه ، افکار و پندارشاه با دشمن پنداشتن منتقدان و مخالفان به این پند سعدی نیز گره خورده بود که: " نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا به خلاف آن کار کنی که آن عین صوابست" (گلستان سعدی، باب هشتم ). البته شاه وقتی از این نوع پند آموزی فاصله گرفت که صدای انقلاب را شنید و به دنبال تغییر سیاست رفت، اما دیر شده بود. "....اشتباه درپی اشتباه می آمد. فاجعه 17 شهریور...تبعید مجدد خمینی از عراق و اصرار شاه به اقامت وی در یک کشورغیر مسلمان، به ویژه فرانسه، توسل مجدد به سرکوب ...و دهها اشتباه دیگر راه را برای رهبری بی چون و چرای خمینی در سه ماه مانده به انقلاب هموار کرد.دیگر هیچ نیروئی قادر به مقابله با مردم نبود...هیچ کس آمادگی برای شنیدن لفط " راه حل" نشان نمی داد... انقلاب فرارسید...خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود...دیری نپائید که مردم چهره واقعی انقلاب را شناختند. چهره ای که با تصویر خیالی آن تفاوت فاحش داشت..." (8) اجازه بدهید درهمین رابطه نمونههائی از برخوردهای روشنفکران سیاسی و فرهنگی، و یک تشکل روشنفکری به شاه و رژیم اش اشاره کنم : در همان آغاز سلطنت شاه کم نبودند کسانی همچون ملک الشعرای بهار که به او اهمیت آزادی فکر و قلم و " خامه آزاد" را در مملکت داری گوشزد کردند.(9). گفته شده است:" احمد کسروی نیزتلاش کرد تا شاه را نسبت به خطر دکانداران دین آگاه سازد.(10) . " ﺧﻠﻴﻞ ﻣﻠﮑﯽ نیز در ﺳﺎل 1339 دﻋﻮت محمد رضا ﺷﺎﻩ را ﺑﺮاﯼ دﯾﺪار و حسن نزیه، رئیس سابق کانون وکلای دادگستری در رساله ای در باره قانون اساسی و سلطنت مشروطه نوشته است: "...من در طول عمرفعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود از شهریورماه 1320 تا کنون یکی از مدافعان ثابت قدم مشرطیت ایران به مفهوم واقعی آن با هدف استقرار ( نظام حاکمیت و اقتدار ملی بودم) ....در سال 1336 به مناسبت تشکیل حسب الامری مجلس مؤسسان دوم طی رساله ای( که به وسیله نهصت مقاومت ملی ایران در شرایط مخفی چاپ و انتشار یافته بود) تعدیات شاه نسبت به قانون اساسی را در سالهای 1328 و 1336 برشمرده پیش بینی کرده بودم که با تعطیل و انحلال مشروطیت ایران و بر انداختن ارکان آن که هدف استبداد بی پروای شاه بود عواقب خطرناکی حیات و موجودیت ایران و ایرانی را تهدید می کند...." (12). علی اصغرحاج سید جوادی، حقوق دان و نویسنده نیز با انتشار" نامه های سرگشاده" خطاب به شاه ومسؤلین مملکتی، درباره قانون شکنی ها و قلمشکنی ها و فساد جاری در دربار و جامعه هشدار داده بود و خواستار تغییر منش و روش شاه و رژیماش شده بود: "....عبدالكريم لاهيجي حقوقدان در باره نامه علی اصغر حاج سيد جوادي مي گويد، اين نامه جداي از نقد مفصل و جاندارش ، هيبت رژيم و شاه را شكست و روحيه بزرگي به مبارزان با رژيم پهلوي داد. حاج سيد جوادي در اين نامه فساد شاه و دربار را يك به يك بر شمرده بود و صراحتا به شاه هشدار مي داد كه سقف رژيم شكسته است و صداي اين شكستن بزرگ شنيدني است . او به محمد رضا پهلوي گوشزد كرده بود كه بر خلاف قانون اساسي مشروطيت عمل كرده و قرار بود سلطنت كند و نه حكومت..."(13) علی اصغر حاج سید جوادی در مورد " نامه های سرگشاده" اش گفته است: "....قبل از انقلاب این نامه ممنوع الانتشار بود و یک نسخه اش در آمریکا به وسیله دانشجویان مسلمان تحت عنوان دو نامه چاپ شد. علت نوشتن نامه ها در پی یک ماجرای سیاسی بود. در 1354 به دلیل فساد و افتضاحات و ورشکستگی های رژیم که در داخل حکومت بالا گرفته بود، شاه دستور داد که کمیته ای تشکیل شود به ریاست آقای امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت که به عملیات مربوط به اتلاف مالیه و سرمایه ها و عواید دولت رسیدگی کند. وقتی این کمیته را شاه تشکیل داد من احساس کردم مسئله اقتدار رژیم از بالا شکسته شده در نتیجه نامه اول را در تاریخ دی ماه 1354 خطاب به دفتر مخصوص شاه نوشتم. در آن نامه مسئله کلیدی قضیه خطاب به شاه این بود که شما فردی را برای رسیدگی به ضایعات مربوط به دولت انتخاب کردید که خود در میانه ماجراست و این کمیسیون تحت ریاست خود رئیس دولت است . پس چطور می شود رئیس دولتی که 13 سال حکومت کرده خود را قضاوت کند و بیلانی از عملیات خودش دهد و در واقع خودش را محکوم کند. این نامه را فرستادم و جوابی نیامد بعد از یکسال در سال 1355 شاه دو مرتبه دستور تشکیل کمیسیونی داد، اینبار به ریاست آقای معینیان رئیس دفتر مخصوص خودش. شاه در آن، برای اتلاف مالیه و فساد در کمیسیون های بازرسی در ولایات، دستور رسیدگی به ترازنامه ی اعمال دولت را صادر کرد. این بار من احساس کردم که استیصال رژیم به منتهی درجه خود رسیده است، من با بررسی وضعیت قدرت شاه، توجه به معلومات و کسب آمارها، نارضایتی هایی که در کنگره ی آمریکا ایجاد شده بود و میزان گسترده فساد در کشور و نهایتا خطر سقوط اصل نظام ، نامه ی 230 صفحه ی دوم را نوشتم و این بار مسئله ی قانون اساسی را مستقیم مطرح کردم و اینکه شاه طبق قانون اساسی مشروطه مسئولیتی ندارد و در قدم به قدم نامه ایشان را به استیضاح کشیدم و خطرات و ضایعات بعد از فروپاشی را برشمردم و آخر گفتم که من صدای شکستن سقف رژیمِ را با تمام هوش و حواسم احساس می کنم و بعد از آن معلوم نیست که نظام دچار چه حوادث هولناکی در رابطه با مناسبات خارجی و آشفتگی نتایج استبداد و فساد شود. این فلسفه ای این دو تا نامه بود..."(14) سنجابی، بختیار و فروهرنیز در " نامه ۳ امضایی " نوشتند: " ....این مشروحهٔ سرگشاده به مقامی تقدیم میگردد که چند سال پیش در دانشگاه هاروارد فرمودهاند: " نتیجهٔ تجاوز به آزادیهای فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پیش میگیرند تا ارتباط خود را با همهٔ مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیلهٔ رفع این سرخوردگیها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقتهاست که انسانها بردهٔ دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است". و نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرمودهاید "رفع عیب به وسیلهٔ هفتتیر نمیشود و بلکه به وسیلهٔ جهاد اجتماعی میتوان علیه فساد مبارزه کرد." بنابراین تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهایی که آیندهٔ ایران را تهدید میکند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند."(15) 49 تن از روشنفکران فرهنگی و سیاسی میهنمان نیز نسبت به به برپایی «کنگرهای از نویسندگان و شعرا و مترجمان» که قرار بود اول اسفند ماه سال ۱۳۴۶ از طرف دربار برپا شود اعتراض کردند . این جمع که چندی بعد میلاد «کانون نویسندگان ایران» را اعلام کردند، با اعتراض و تحریم از این کنگره استقبال کردند و در بیانیهی "دربارهی کنگرهی نویسندگان»، که امضای ۴۹ تن در پای خود داشت، اعتراض ها و هشدارها و خواست هائی - که تا انقلاب بهمن نیز ادامه یافت- اعلام نمودند: " [...] از نظر ما شرط مقدماتی چنين اجتماعي وجود آزادیهای واقعی نشر و تبليغ و بيان افکار است؛ در حالی که دستگاه حکومت با دخالتهای مستقيم و غيرمستقيم خود در کار مطبوعات و نشر کتاب و ديگر زمينههای فعاليتهای فکری و فرهنگی ( که موارد بيرون از حد آن را به کمک اسناد و ارقام میتوان ذکر کرد)، آن آزادیها را عملا ً از ميان برده است. بنابراين ما وجود چنين کنگرهای را با فقدان شروط مقدماتی آن مفيد و ضروری نمیدانيم. از نظر ما، آن شرط مقدماتی با رعايت کامل اصول قانون اساسي در آزادی بيان و مطبوعات و مواد مربوط اعلاميهی جهانی حقوق بشر فراهم خواهد شد[...] برای آنکه چنين کنگرهای بتواند به صورت واقعی تشکيل شود و به وظايف خود عمل کند، پيش از آن بايستی اتحاديهای آزاد و قانونی که نماينده و مدافع حقوق اهل قلم و بيانکنندهی آرای آنها باشد وجود داشته باشد، و اين اتحاديه تشکيل دهندهی چنان کنگرهای و نظارت کننده بر آن و دعوت کنندگاناش باشد نه دستگاههای رسمی حکومت[...] بنابراين، اعلام میکنيم امضاءکنندگان اين اعلاميه در هيچ اجتماعی که تامينکنندهی نظرات بالا نباشد، شرکت نخواهند کرد." (16) در ارديبهشت ماه سال ۱۳۴۷ «کانون نويسندگان ايران» با صدور بيانيهی "دربارهی يک ضرورت" اعلام موجوديت کرد. در اين بيانيه با تاکيد بر ضرورت آزادی انديشه و بيان، این کانون آغاز فعاليتهايش را بر پايهی دو اصل آغاز کرد: ۱- دفاع از آزادی بيان با توجه و تکيه بر قوانين اساسی ايران – اصل ۲۰ و اصل ۲۱ متمم قانون اساسی – و اعلاميهی جهانی حقوق بشر – ماده ۱۸ و ماده ۱۹. [...]هرکسی حق دارد به هر نحوی که بخواهد آثار و انديشههای خود را رقم زند و به چاپ برساند و پخش کند. ۲- دفاع از منافع صنفی اهل قلم [...]. پاسخ رژیم شاه دستگیری و زندانی کردن برخی ازاعضای کانون و ایفای نقش در تعطیلی فعالیت علنی کانون بود. پس از دو سال فعاليت ، حدود ۶ سال «تعليق اجباری» و ممنوعيت فعاليت علنی سبب شد تا اعضای کانون به طور پراکنده به فعاليت فرهنگی و هنری و ادبی خود در انجمنها و محافل متعدد ادامه دهند. سال ۱۳۵۵ تعدادی از اعضای قديمی کانون و تنی چند از نويسندگان و پژوهشگران (علی اصغر حاج سيدجوادي، باقر پرهام، اسلام کاظميه، منوچهر هزارخانی وشمس آلاحمد) در ديدارهايشان توافق کردند که کانون نويسندگان را دوباره فعال کنند. ۲۳ خرداد ماه ۱۳۵۶، اعضای کانون با انتشار نامهی سرگشادهای خطاب به امير عباس هويدا، نخست وزير وقت، فعاليت علنی خود را آغاز کردند. در اين نامه، که امضای ۴۰ تن از اهل قلم را در پای خود داشت، کانونيان بار ديگر خواستار رعايت مواد قانون اساسی دربارهی آزادی انديشه و بيان و قلم، و لزوم توجه به رشد و شکوفايی فرهنگی و خلاقيتهای فکری در جامعه شدند. سوم تير ماه ۱۳۵۶، نخستين جلسهی عمومی کانون در دفتر کار مهندس رحمتالله مقدم مراغهای برپا شد و «هيأت دبيران موقت» انتخاب شدند. در اين نشست نامهی سرگشادهی ديگری با امضای ۹۰ نفر از شاعران، نويسندگان، مترجمان و پژوهشگران خطاب به نخست وزير وقت، جمشيد آموزگار تهيه و منتشر شد. در اين نامه نيز نسبت به عدم توجه و رعايت اصول قانون اساسی دربارهی آزادی انديشه و بيان و قلم از سوی حکومت اعتراض شد. هيچ يک از اين نامهها هرگز پاسخی نگرفت. (17) هوشنگ گلشيری در مهر ماه ۱۳۵۶ در برنامهی «ده شب»، که شب های اعتراض به وجود سانسور و نبود آزادی اندیشه و بیان و قلم بود، بر پيمان قلم در تدوام جدال نابرابراش با قدرت سياسی سوگند ياد کرد: "[...] با شما پيمان میبنديم که، قسم به قلم، قسم به ياران، قسم به اين شبها، به آن صبح در راه، که از اين پس، آزادی قلم و انديشه را پاسدارانی لايق باشيم".(18) چهارشنبه یازدهم آبان ماه 1356 نیز 58 تن از قضات و وکلا و نویسندگان و استادان دانشگاه طی بیانیه ای خواستار" اجرای تجزیه ناپذیر اصول قانون اساسی ایران، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی، الغای نظام تک حزبی و آزادی احزاب و........." شدند.(19). فریدون آدمیت، غلامحسین ساعدی، کاظم سامی، هوشنگ کشاورز صدر، هما ناطق، منوچهر هزار خانی،هدایت الله متین دفتری، عبدالکریم لاهیجی و.... در زمرهی امضا کنندگان این بیانیه بودند. روشنفکران و حکومت اسلامی از همان روزهای نخستینِ شکل گیری حکومت اسلامی، بخشی از روشنفکران سیاسی و فرهنگی، و تشکل های روشنفکری در ربطه با قدرت گیری آخوندها اعلام خطر کردند و در برابر آزادی و آزاده کشی و سانسور حکومت اسلامی ایستادند. حرکت و جنبش های اعتراضی زنان، دانشجویان، اهل قلم ، وکلا، معلمان، کارگران، اقلیت های مذهبی و قومی و... برخی از جریان های سیاسی در قبال افکار و رفتار حکومتیان از همان بهمن ماه آغاز شد. دی ماه سال 57 تعدادی از روشنفکران برجسته میهنمان جسورانه خطر قدرت گیری روحانیون و پیامدهای فاجعه باراش را گوشزد کردند. مهشید امیرشاهی، نویسنده، دردفاع از شاپوربختیار، که پیشگام اعلام خطرهای ناشی ازقدرت گیری آخوندها بود، در روزنامه آیندگان نوشت: "..... از بقیه حیرت ها و حسرت ها چه بگویم؟ از كدامش بگویم؟ از اینكه گمركچیانی كه تا دیروز در پناه دولت وقت برای رد كردن هر بسته و چمدان گوش من و شما را می بریدند و امروز ناگهان می خواهند دزد من و شما را بگیرند؟ یا از كارمندان تلویزیون كه در گذشته اوامر دولت های پیش را نه فقط بی چون و چرا بلكه با خوش رقصی اجرا می كردند و حالا برای دولتی كه فرمایش صادر نمی كند لب ورچیده اند و ناز می كنند؟ یا از نمایندگان مجلسی كه به این امید از مسند وكالت استعفا می دهند كه كرسی وكالت آینده شان را گرم نگهدارند؟..... من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند می كنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده ام. ولی این بار می ترسم نه به خاطر خودم، بلكه به خاطر آینده این ملك و سرنوشت همه آنها كه دوستشان دارم."(20) مصطفی رحیمی، نویسنده و پژوهشگر، در 25 دی ماه سال 57 اعلام کرد به "جمهوری اسلامی رای نخواهد داد، او در نامه ای به خمینی نوشت: " ... جمهوری اسلامی با موازین دموكراسی منافات دارد . دموكراسی به معنای حكومت همه مردم، مطلق است و هرچه این اطلاق را مقید كند به اساس دموكراسی(جمهوری) گزند رسانده است. بدین گونه مفهوم جمهوری اسلامی (مانند مفاهیم دیكتاتوری صالح - دموکراسی بورژوائی - آزادی در كادر حزب...) مفهومی است متناقض. اگر كشوری جمهوری باشد، برحسب تعریف، حاكمیت باید در دست جمهور مردم باشد. هرقیدی این خصوصیت را مخدوش می كند. و اگر كشور اسلامی باشد، دیگر جمهوری نیست، زیرا مقررات حكومت از پیش تعیین شده است و كسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست. این امر چنان بدیهی است كه وقتی كمونیستها خواستند فقط اصطلاح دموكراسی را از تابوتی كه خود برایش ساخته بودند بیرون آورند، بخود اجازه ندادند كه عبارت "دموكراسی كمونیستی" را بكار برند، بلكه عبارت دموكراسی توده ای را عام كردند كه بازهم همان عیب را دارد ...." (21) حسن نزیه در اسفند ماه سال57 طی مصاحبه ای با کیهان می گوید: " ...من طالب جمهوری ایران هستم نه جمهوری اسلامی، و در خرداد ماه سال 1358 نیز در کنگره ی سراسری وکلای دادگستری اعلام داشت : در شرایط فعلی زمان نمی توان برای قطع و فصل مسائل سیاسی و اقتصادی و قضائی قالب اسلامی ساخت که نه مقدور و نه ممکن و نه مفید خواهد بود..." (22) احمد شاملو و ده ها عضو کانون نویسندگان ایران و بسیاری از تشکل های دموکراتیک ، صنفی و سیاسی خطر" غباری طاعونی که از آفاق برخاسته" بود، را اعلام کردند. شاملو در اول تیرماه ۱۳۵۸ در نشریه ی « تهران مصور»نوشت : ".....از دوستان ما، بودند بسیاری که هیجان زده به رقص در آمدند و گفتند شاه خودکامگی به گور رفت، اکنون می تواند «شادی» باشد. گفتیم به گور رفتن شاه، آری، اما به گور سپردن خودکامگی بحثی دیگر است. بخشی عمده از این مردم، فردپرست بالفطره اند. پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نیابند به چوب و سنگ می تراشند. نپذیرفتند.گفتند تجربه سالها و قرنها اگر نتواند درسی بدهد باید بر آغل گوسفندان گذشته باشد!- سالیان دراز چوب خوشبینی ها و فردپرستی هامان را خورده ایم، چوب اعتماد بی جا و اعتقاد نادرست مان را خورده ایم. این، بدبینی است، به دورش افکنید که اکنون شادی باید باشد....پیدا بود که این دوستان، در اوج غم انگیز هیجانی کورچشم بر خوف انگیزترین حقایق بسته اند. آنان درست به هنگامی که می بایست بیش از هر لحظه دیگری گوش به زنگ باشند. به رقص و پایکوبی برخاستند، و درست به هنگامی که می بایست بیش از هر زمان دیگری هشیار و بیدار بمانند و به هر صدا و حرکت ناچیزی بدگمان باشند و حساسیت نشان دهند به غریو و هلهله پیروزی صدا به صدا در انداختند تا اسب فریب یکبار دیگر از دروازه ی تاریخ گذشت و به «تروا» ی خواب آلود خوش خیال درآمد. گیرم این بار، آنان که در شکم اسب نهان بودند شمشیر به کف نداشتند: آنان زهری با خود آورده بودند که دوست را دشمن و دشمن را دوست جلوه می داد. .. شادی خوش بینان دو روزی بیش نپائید. سرود، در دهن های بازمانده از حیرت به خاموشی کشید. آزادی، بار نیفکنده بازگشت و امید، ناشکفته فرو مرد.....گفتیم این آقایان سه چهارگانه ئی که به عنوان تنها دستاوردهای انقلاب به مردم تحمیل شده اند نه فقط شخصیت چشم گیری ندارند بلکه بیشتر به دهن کجی کودکان می مانند. ... راستی راستی که آدم باورش نمی شود. این تحفه های عجیب و غریب یکهو از کجا پیدایشان شده است؟... آخر چطور ممکن است کار انقلابی با آن همه سر و صدا به این بیچارگی بکشد و سرنوشت انقلابی به آن عمق و عظمت به دست چنین نخبگانی بیفتد که حقارت دنیای قوطی کبریتی شان غیر قابل تصور است و بزرگترین مساله ای که فکر و ذکرشان را به خود مشغول کرده توسری خوردگی پست ترین عقده های حیوانی آنهاست؟ ... هیچ کس پاسخی به ما نداد. فقط زیر گوش مان گفتند مواظب باشیم که اسم مان را در لیست «ضد انقلاب» و «مفسدین فی الارض» و «محاربین» با خدا و امام زمان می نویسند. گفتیم مهم نیست، پیه همه ی این چیزها را به تن مان مالیده ایم و جز اینها انتظاری نداریم. ولی آخر تکلیف انقلاب چه می شود؟ انقلاب «ملی» بود، مگر نبود؟ انقلاب برای دموکراسی بود، مگر نبود؟ در جواب ما، چماق بدستها را روانه ی خیابانها کردند تا مافی الضمیر حضرات را در نهایت فضاحت به ما ابلاغ کنند. شعار چماق به دستها احتیاج به تفسیر و تعبیر نداشت: دموکراتیک و ملی / هر دو دشمن خلقتند! زنان و دختران رزمنده ما، فریادهای شرم آور و موهن «یا روسری یا توسری» را به عنوان نخستین دستاوردهای انقلاب تحویل گرفتند. متعهدترین نویسندگان و روزنامه نگاران ما را که سا لها زندانی کشیده و شکنجه دیده اند به روسوائی از روزنامه راندند و مبلغ حرفه ئی «رستاخیز» را بر مسند سردبیری آن نشاندند. یکی دیگر از مبلغان رستاخیر، بی هیچ پرده پوشی، با عنوان «مفسر سیاسی سیمای انقلاب» روی پرده تلویزیون ظاهر می شود ....آپارتمانهای چند میلیون تومانی شمال شهر ( و به عنوان نمونه آپارتمانهای « آ.اس.پی» در انتهای یوسف آباد) که به نام مستضعفین مصادره گردیده به تصرف کسانی داده شده است که تا نبینید باور نمی کنید. یک روز صبح سرپیچ آن آپارتمانها بایستید و حضرات مستضعفها را در بنزهای ششصد آخرین سیستم تماشا کنید و دست کم معنی این لغات انقلابی را یاد بگیرید!- این که دیگر تهمت و افترا نیست: دزد حاضر و بز حاضر. به کتابفروشان «تبریز» که از مزاحمت گروههای فشار به جان آمده، شکایت به کمیته برده بودند پیشنهاد کردند که کتابهای غیر مذهبی را در برابر دریافت دو برابر بهای روی جلد آنها وسط میدان شهر آتش بزنند!... صا لح ترین مرجع علمی و قانونی کشور برای بررسی طرح قانون اساسی، اگر کانون حقوقدانان کشور نباشد کجاست؟ دست کم اتحادیه ی خرج خورهای سر قبرآقا که نیست؟ هنگامی که این کانون اعلام کرد که طرح پیشنهادی قانون اساسی کشور پیش از آن که تقدیم مجلس موسسان بشود باید با دقتی وسواس آمیز عمیقا مورد نقد و بررسی حقوقدانان و صاحبان صلاحیت و اهلیت قرار بگیرد، طبق معمول چند ماهه ی اخیر، چماقداران صاحب سبک جدید با شعار معروف « اعدام باید گردد» گرد محل تجمع حقوقدانان رقص مرگ خود را آغاز کردند، .... بدون اینکه چیزی ( هر چند ناجور تحمیلی) به اسم «قانون اساسی جمهوری» وجود داشته باشد؛ یعنی بدون اینکه هنوز ضابطه ئی برای حکومت و خط و جهتی برای تدوین قوانین کشوری مشخص شده باشد، ناگهان آقایان «دولت موقت» بدو بدو آمدند و «لایجه» ئی آوردند که «قانون مطبوعات» است!... ......«لایحه» را که زیر دماغت می گیری، از بند بندش بوی الرحمن آزادی قلم و گند و تعفن قدرت طلبی و انحصارجوئی که خود را «برنده ی بازی» می داند بلند است. ... هنوز شاهکار همه ی شگردهای انقلابی باقی مانده است: سخنگوی دولت اعلام فرموده است که مردم باید فکر تشکیل مجلسس موسسان را بگذارند در کوزه و آبش را بخورند، چون تصمیم بر این است که همان «هیات مشورتی» چهل نفر کار مجلس موسسان را هم انجام بدهد. یعنی فی الواقع بگذار همان ها که قبا را می برند، خودشان هم بدوزند و خودشان هم بپوشند!- ... و تازه، موضوع نهائی، موضوع رفراندوم در مورد قانون اساسی، دیگر چه صیغه یی است؟ آیا منظور از این شعبده بازی اخیر آن است که اکثریتی بی خبر نیز در توطئه ئی که بر ضد تمامی جامعه در کار شکل گرفتن است شرکت داده شود؟... کلاغهای سیاهی در راهند تا سراسر این قلمرو را اشغال کنند . خبرهای بدی در راه است...." (23) شاملو در مقاله ای دیگر تصویری واقعی از آینده انقلاب داد: ".....روزهای سیاهی در پیش است. دوران پر ادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمیتواند داشت، از هماکنون نهاد تیرهٔ خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهٔ خود را بر زمینهئی از نفی دموکراسی، نفی ملّیت، و نفی دستاوردهای مدنّیت و فرهنگ و هنر میجوید. اینچنین دورانی بهناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیر غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت. امّا نسل ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که بیگمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشریون مطلقزده هر اندیشهٔ آزادی را دشمن میدارند و کامگاری خود را جز بهشرط امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن میشمارند. پس نخستین هدفِ نظامی که هماکنون میکوشد پایههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گامهای خود را با بهآتش کشیدن کتابخانهها و هجوم علنی بههستههای فعال هنری و تجاوز آشکار بهمراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهٔ متفکران و آزاداندیشان جامعه است. اکنون ما در آستانهٔ توفانی روبنده ایستادهایم. بادنماها نالهکنان بهحرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان بهدخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گریبان کشید تا توفان بیامان بگذرد. امّا رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمیکند. هر فریادی آگاهکننده است، پس از حنجرههای خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد. سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر بهمیدان آمدهاند. بگذار لطمهئی که بر اینان وارد میآید نشانهئی هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن این محدودهٔ جغرافیائی در معرض آن قرار گرفته است." (24) ***** خلاصهی کلام : در بروز انقلاب و پیامدهای فاجعه بار و سیاه اش عوامل و گروههای اجتماعی متعدد و گوناگون نقش داشتهاند. لغزش ها و خطاهای بخشی از گروه اجتماعی روشنفکران دربروز پیامدهای فاجعه بار و سیاه انقلاب بهمن غیرقابل انکار و کتمان اند، اما این لغزش ها و خطاها نمی توانند و نمی باید روشنفکرستیزانه و "جاهلانه" سبب توجیه و یا کاهش دهنده ی مسؤلیت و نقش شخص شاه و رژیم اش در پیدائی انقلاب بهمن و پیامدهای فاجعه بارش شوند. بخشی از روشنفکران سیاسی و فرهنگی وابسته به دو جریان سیاسی حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق اکثریت، که به دنباله روی و همکاری با حاکمیت ارتجاع درغلطیدند، لطمات جدی ای به روشنفکری و روشنفکران میهنمان وارد کرده اند. دیدگاه های آلوده به غرض ومرض تلاششان این بوده است که روشنفکری، به ویژه در دوران حکومت اسلامی را روشنفکری سیاسی معرفی کند و آن را با " توده ای" بودن یکی بنمایانند، و حزب توده واکثریت را تنها جریان های چپ و روشنفکری معرفی کنند تا بر بستر ضعفها و لغزش ها و خطاهای این روحِ دو کالبدی ، به خیال خود " پنبه روشنفکری و روشنفکران" بزنند. اگرچه در مقاطعی از تاریخ مان روشنفکری با داشتن تفکرو رفتارچپ یکسان پنداشته می شد اما از همان آغاز پیدائی روشنفکری طیف های مختلف روشنفکری نیز شکل گرفتند . من براین باورم که کسی را نمی باید به خاطر لغزش ها و خطاهای سیاسی گذشته اش به صلابه کشید اما تردید ندارم که عدم انتقاد از خود و پذیرش مسؤلیت لغزش و خطا، و نیز ارزیابی ها و تحلیل های غیرواقعی و مغرضانه از رخدادهای مهم تاریخی، بد آموزی ست و نسل جوان میهنمان را دچارسردرگمی و در نهایت دلسردی و نومیدی خواهد کرد، و را ه را برای حاکميت " گله های بزرگ ننگين " هموارتر خواهد ساخت، نسلی که باید از تجارب تلخ ما شکست خوردگان بیاموزد که خوش بینی را از واقع بینی ، وواقع بینی و حقیقت جوئی را ازتحریف و سلاخی واقعیت و حقیقت تمیز دهد، و نیز بداند که چه چيزی نمی خواهد و به جای اين نا خواسته چه چيزی بايد جای اش بنشاند. ******** منابع و توضیح ها: 1-هوشنگ نهاوندی، دوآرزوی بر باد رفته، به نقل از: امیرنجات، چهرههائی درتاریخ ایران( جلد دوم)، انتشارات سازمان فرهنگی شرق، میشیگان( امریکا). 2-عبدالکریم لاهیجی، انقلاب ایران، مجله آرش(پاریس)،شماره 13، بهمن 1370/ فوریه 1992صص11 و12 3- نگاه کنید به منابع زیر : الف : کتاب هئيت های موتلفه اسلامی از اسدالله بادامچيان و علی بنايی، و کتاب نهضت روحانيون ايران " اسناد و مدارک و حوادث سال ۱۳۴۹ تا سال ۱۳۵۶. ب.مسعود نقره کار، بخشی از تاریخ حنبش روشنفکری ایران ، جلد 2، ص 111تا 128 4- داریوش همایون، نالازم ترین و آسانترین انقلاب تاریخ، مجله آرش( پاریس)، شماره 13بهمن 1370( فوریه 1992) صص 17 و 18 ...و در باره انقلاب بهمن ، مجله آرش(پاریس)، شماره 102، دی ماه 1387( ژانویه 2009) 5- منابع شماره 4 6- رحمت الله مقدم مراغهای، همه اشتباه کردیم. مجله آرش(پاریس)، شماره 102، دی ماه 1387( ژانویه 2009) 7- عزت الله سحابی، آخرین محاکمه اصلاح طلبان، گفت و گو با امید ایران مهر( 5 تیر 1391/ سایت ملی مذهبی ها) 8- عبدالکریم لاهیجی، انقلاب ایران، مجله آرش(پاریس)،شماره 13، بهمن 1370/ فوریه 1992صص11 و12 9- دیوان ملک الشعرای بهار، - نصیحت به محمدرضا شاه/ http://iranian.com/main/blog/tapesh-414.html 10- متنی دراینترنت، درچند سایت و وبلاگ، انتشار یافته است با این عنوان: " ازگفتگوی کوتاه اما پندآموز بین محمد رضا پهلوي، و زنده ياد «احمد کسروی»، فرهیخته و اندیشمند بزرگ ایران، که از لابلای روزنامه های «پیام ما آزادگان»، به سردبیری استاد فرهیخته دکتر کورش آریامنش، و نوشته های علی دشتی و دیگر منابع گردآوری شده است". من تا حدی که به آثار کسروی یا درباره ی کسروی دسترسی دارم مطلبی در باره ملاقات کسروی با شاه و چنان گفت و گوئی نیافتم، آیا کسی در این رابطه، به طور مستند، اطلاعی دارد؟ (م.ن) http://freedomvatan.blogspot.com/2011/04/blog-post_14.html این نیز بریده ای ست از وبلاگ "کش و قوس": احمد کسروی،پیشتاز خیانت به ایران. " وطن فروشی: کسروی بعد ازاخراج ازعدلیه به ملاقات مستقیم رضا پالانی رفت و در پی آن، خانه ای در تهران، مقرری ماهانه، وامتیاز نشریه پیمان و مخارج مربوطه برای وی تعیین شد تا او با خیال راحت، افکار مسموم خود را در نشریه مذکور انتشار دهد و در راستای بیگانه پرستی، کتب فاسد تحریف کند....." http://kghanj.blogfa.com/category/73/%D8%A7%D8%AD6 11- دیدارخلیل ملکی با شاه و " رد درخواست آشتی شاه از سوی رهبران جبهه ملی در سال 1339" http://green-unit.blogspot.com/2013/01/1339.htm 12- حسن نزیه، " کدام قانون اساسی؟ کدام سلطنت مشروطه؟، به نقل از نشریه " ایران آزاد" ، ارگان " جبهه ملی ایران در اروپا" / ایران تایمز، ( واشنگتن دی.سی)، سال چهاردهم، شماره 681، جمعه شانزدهم آذر 1363. 13- عبدالکریم لاهیجی، انقلاب ایران، مجله آرش(پاریس)،شماره 13، بهمن 1370/ فوریه 1992صص11 و12 14- حاج سید جوادی، " این بار هم سقف رژیم شکسته است". http://ettelaat.net/10-juni/news.asp?id=48332 15- سنجابی و بختیار فروهر، نامه سه امضائی. http://fa.wikisource.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%DB%B3_%D8%A7) 16، 17، 18 - مسعود نقره کار، بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران ، جلد یک و دو 19- بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران ، جلد 2 ، " بیانیه 58 نفر، اعتراض به استبداد و اختناق" ،ص 314 تا320 20- مهشید امیر شاهی، " کسی نیست از بختیار حمایت کند؟" ، آیندگان 17 دی ماه 1357 http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/08/110802_l10_bakhtiar_20th_anniv_mahshid_amirshahi.shtml 21- مصطفی رحیمی، چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟ آیندگان، 25 دی ماه سال1357 http://www.iranrights.org/farsi/document-274.php گفتگو با کسی که اولین بار به جمهوری اسلامی « نه » گفت http://deshokaran.wordpress.com/2011/04/08/%DA%AF%D9%81%D8%AA% http://efsha.squarespace.com/blog/2013/10/7/938293481081.html http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/01/120115_mustafa_rahimi_letter_khomeini_islamic_revolution_islamic_republic.shtml 22- حسن نزیه، " انقلاب یک ریشه ی"ملی" یک ربع قرنی داشت. "مجله آرش(پاریس)،شماره 13، بهمن 1370/ فوریه 1992صص11 و12 23- احمد شاملو، تهران مصور، اول تیرماه 1358، تهران 24- احمد شاملو، کتاب جمعه، مردادماه سال1358 ، تهران ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|