![]() |
|
جماعت مشعلی در دست می رفتند
شب از هر سو سیاهی را به جان زندگی می ریخت کسانی خفتگی را درون بستر همواره ی تسلیم و در گهواره ی تقدیس و تکرار خموشی می پرستیدند و جغدان از نبو غ شوم خود مغرور قصیده می سرودند از برای غلظت شب های دیجور چماعت مشعلی در دست می رفتند ودل هاشان تپیدن را برای روشنی می خواست برای خواندن آواز سرخ زنده بودن و شعر آبی پرواز ها را سرودن و گاه از روزنی پیغامشان تا خفتگان می رفت و می لرزید بر تختش یقین کهنه ی تسلیم و اوراق زمان را دست شب جویان و بوف و کرکسی در کسوت انسان به سمت خفتگی می راند به قعر مردگی می خواند ودستان را به جرم مشعلی روشن وچشمان را به تاوان شعاع نور را دیدن و لب ها را به صرف واژه ای گفتن... ولی شب همچنان تا هست کسانی مشعلی در دست... نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|