بیسوادان قرن 21 کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند؛ بلکه کسانی هستند که نمی توانند بیآموزند، آموخته های کهنه را دور بریزند، دوباره بیآموزند. الوین تافلر
با انطباق 100 کارکرد مغز بر شاعر دولتی در جامعه با دولت مستبد نشان داده خواهد شد: 1- عدم تداوم اوجگیری معرکه گیریهای شاعر دولتی را باید در خود شعر حاشیه جستجو کرد. 2- علل یائسگی را باید در شخصیت محافظه کار شاعر دولتی در خدمت محافظه کاری راست دولت در جهت مخالف مردم بررسی کرد.
در تاریخنویسی خاور میانه با انسداد رسانه ها در 100 سال گذشته، شعر برای ادراک جامعه بکار رفته؛ از دغدغه شاعر دولتی در هجمه به شعر تعهد، می توان شائبه فرهنگی دولت را در تکصدایی حفظ شرایط موجود دریافت. در خاور میانه بخاطر فقر مزمن، نبود آزادی سندیکاها، رعایت حقوق مدنی اقلیتها و زنان- انتقاد و تغییر وضع موجود بر حفظ وضع موجود- در جهت پویش تاریخ و نضج مدرنیته الویت دارند. چون استبداد خود را ابدی می داند؛ برنامه تداوم نداشته؛ تنها با براندازی خونین، نه تفویض انتخاباتی قدرت، ساقط می شود. لذا برنامه سیاسی حفظ وضع موجود شاعر دولتی، سهم کوچکی در عدم رشد اصلاحات، براندازی خونین حاکمیت، استمرار استبداد دارد.
در هر بازه زمانی، در یک زبان، شعر با یک جریان اصلی، مرکزی، با تعهد به انتقاد/ تغییر وضع جامعه با چند شاعر قله و خرده جریانهای فرعی، فردی، حاشیه با خیل شاعران تجربه گر در تاریخ ادبیات ثبت می شود. شمار قلیلی از خیل شاعران حاشیه استعداد، تخصص، شخصیت، وجدان، اعتقادات، منافع خود را انگیزه رفاه مالی، وضع مستغلات مرتب میکنند. گاهی بندرت بخاطر مسایل فردی، سمجی، تجربه گری- در تبلیغ شعر خود تداوم نشان داده؛ ولی اکثرشان شعر را کنار می گذارند.
شاعر دولتی شاعر حاشیه است که مقامی در دولت داشته؛ بضد شعر تعهد حرافی می کند. بگواه تاریخ شاعران درباری قرون وسطا و شاعران دولتی 100 سال گذشته از فرهنگ مردم زدوده شده؛ پس از تبلیغات خود در رسانه های دولتی و مجوز ساده نشر کتابهایشان به سکوت تاریخ رانده می شوند. شعر تعهد در انتقاد، اعتراض، اصلاح وضع موجود کمک به استمرار حاکمیت با تعویض صلح آمیز بوسیله انتخابات می کند. بویژه در خاور میانه با وجود بینانگرایان مسلح و انتحاری جلوی خرابی، خون، خرافات را گرفته؛ بمثابه عامل ذهنی جامعه را به مدرنیته نزدیکتر می کند.
آیا شاعر دولتی محکوم شخصیت ضداجتماعی خود است که در فرهنگ یک قوم چون مگسی بیشتر ارزش ندارد؟ تا حدودی این نوع شاعر شبیه آدم عادی حراف است که پس از مرگش هوای گرم از گلویش بباد یغما می رود. او دنبال نفع شخصی، همکار دولت شد. لذا جایش را در فرهنگ ملی از دست داد. او دکتر فاوست گوته است که مانایی آتی را با خوشی دم تاخت می زند. او بی اعتنا به مردم و تاریخ نفع/ لذت فعلی شخصی را برای فراموشی آتی پیش خرید می کند. در انتهای عمر شاعریش در تاریخ و فرهنگ غریب می ماند.
شاعر دولتی نمی تواند مسیر شاعری خود را با اراده تغییر دهد. بخاطر شخصیتش او محکوم به شعر حاشیه است. برعکس اعتماد به نفس منمزنی، او بیاراده، جبون، نالایق، نفع پرست بوده؛ ابزاری در دست حاکمیت و ادامه وضع موجود است؛ سبک ش نمی تواند جز تجربه گری، شامورتیبازی، عبارات من درآوردی مهجور نباشد. این سبک را در نظرات این محافل- خودی، جوان، بیتجربه با استادخوانی شاعر دولتی در شبکه مجازی وبلاگ، فیسبوک- می توان دید.
شاعر دولتی خود را چون دون کیشوت در برابر شاعر تعهد عَلَم می کند. او به تبلیغ فکرهای کتره ای خود پرداخته که هیچ رابطه ای با جهان، جامعه، انسان، هنر، پیشرفت، عدالت، انصاف، حقوق دیگران، رفع تضیع حقوق کودکان، زنان، اقلیتها، جانوران، محیط ندارند. شعر حاشیه حقیقت را دور می زند- با شگرد، ترفند، چاچولبازی، دغل، کلک، نسق کشی، پررویی.
سلف هر عمل فکر است. فکر مرور حافظه و شعر بیان فکر است. اینهم مرضی جدیدیست که فردی فکرهای کتره ای یک من یک غاز خود را بنام شعر ناب به 100 تا جوان در عمر ادبی خود می خوراند. خوشبختانه این جوانها پس از مدتی پی کار خود میروند. همپالگیهای شاعر دولتی او را ول می کنند. البته او آنها را ول نمی کند هی و هی باز دوباره اشباح مردگان را شاهد مهم بودن خود می آورد.
حاکمان با خودپسندی، جبن، مالدوستی، عدم تحصیل دانش تخصصی، دزدی، شکنجه، قتل، گردگیری مخالفان، غصب مال و ملک مردم- سرانجام با چمدانهای پر از جواهر، اسناد بهادار، ارز خارجی با خانواده های سببی و نسبی مهاجرت به خارج فرار می کنند. در جامعه استبدادزده، در نبود احزاب، نیاز به شخصیتها برای الگوبرداری جوانان مضاعف می باشد. این الگوها می توانند شاعران باوجدان بیدار آرمانخواه، مصلحان اجتماعی با قانونمداری و تخصص دکتر مصدق، با شور جهانی نرودا، تعامل مندلا باشند.
دولت عنصر مادی، عینی، قدرت است که با عقاید آزادیخواهی و مدرن تغییر نکرده؛ بلکه با کنش، فشار، فعالیت آزادیخواهان تغییر می کند. ولی برای این کنش قانونی، مدنی، اجتماعی- عقاید برابری، حقوق بشر، آزادی، عدالت، حقیقت، نقد قدرت باید اشاعه یابند. البته دولت با سانسور و سرکوب جلوی ترویج عقاید آزادیخواهی را گرفته؛ مانع تجمعات مدنی، صنفی، خیابانی می شود. این تعارض درخواست آزادی و سرکوب دولتی در روندی طولانی با مسیر مارپیچی متعالی جامعه را به مدرنیته نزدیک می کند.
سرکوب دولتی و گروههای فشار را باید درنظر داشت. در دهه های 40 و 50َش ویگن را دربار بیرون کرد. دکتر ساعدی را شکنجه کرد. تختی را به خودکشی کشاند. لیست ادامه دارد. ولی پس از مرگشان مرثیه مردم و انسانیت آنها با هم یاد آنها را زنده نگه میدارد- چون شهیدان کربلا که بعد از مرگ عزیز شدند. کارو، شاعر انسانگرا، پیش از انقلاب در تلویزیون ملی استخدام شده بود. او را ساواک آزار کرد تا خم شد. ولی بعد مانند توللی، کوش آبادی، .. خود را ملامت می کرد. او صدای رسای آزادی و عدالت در حول و حوش کودتای 32 بود.
حقوق مدنی اقلیتهاعنصر مهم آزادی همه می باشد. دو برادر دردریان تاثیر گذار فرهنگی در جامعه رنگین کمان اقوام فلات اند. در دبستان و دبیرستان اشعار مردمی و روایتی شاعران معاصر خطی دست به دست می گشت؛ در کلاس دکلمه میشدند. شعر بلند کارو، هذیان یک مسلول، در دهه 30 ش بارها در مدرسه دکلمه می شد: این منم، فرزند مسلول تو، مادر، باز کن در. فرزند مسلول مبارز استعاره میهن و مادر می باشد.
شعر تصویری فریدون توللی: بلم، آرام چون قویی سبکبار،/ به نرمی بر سر ِ کارون همی رفت./ به نخلستان ِ ساحل، قرص ِ خورشید/ ز دامان ِ افق بیرون همی رفت. ای وای مادرم شهریار عطوفت مادری را تصویر می کند: آهسته باز از بغل پله ها گذشت./ در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود./ اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه./ او مرده است و باز پرستار حال ماست.
نوای نی لرمانتوف روایت ستم ارباب به دختر روستایی است: به نزدیک نیستان بر لب رود/ نشست آهسته ماهیگر دلشاد./ رخش روشن ز نور شادمانی./ دلش از بند رنج و غصه آزاد./ نی خشگی جدا کرد از نیستان / که می لرزید از گستاخی باد./ بلب برد و نوای عشق سر داد./ به میاهیگر گفت از روی پرخاش/ که از آزردن نی دست بردار./ شکنجه از چه خود بر من پسندی./ زپا افتاده ار هرگز میازار..
امواج رود سند مهدی حمیدی روایت دلاوری در برابر تهاجم خارجی چنگیز است: شبی آمد که می باید فدا کرد
به راه مملکت فرزند و زن را/ به پیش دشمنان استاد و جنگید./ رهاند از بند اهریمن وطن را.. شعر خطی مادر رحمانی هم بین دانش آموزان می چرخید: مادر منشین چشم به ره بر گذر امشب./ بر خانه پر مهر تو زین بعد نیآِیم.. جز راه شهيدان وطن ره نسپردم./ جز نغمه آزادي شعري نسرودم.. گاهی حکومتهای مستبد پیدرپی از اشاعه آثار مردمی جلوگیری می کنند؛ شاعر دولتی رژیم پیشین این سکوت دولت فعلی را شاهد فراموشی شاعر تعهد گذشته قشرق می کند.
آیا هنرمند بجز آفرینش باید مترصد نام نیک در آینده فرهنگش باشد؟ آیا این سطحی بالاتر از تخصص، استعداد، قریحه آفرینش صرف است که هر هنرمندی را به آن افق آینده های دور نمی رساند؟ چرا بتهوفن صدای آرمانهای انسانیت در موسیقی را جاسازی کرد؛ وان گوگ زندگی زحمتکشان را نقاشی کرد، داستایوسکی از مردم فقیر نوشت، کافکا قوانین خشن حاکمیت را مطابیه کرد، نرودا از عشق به کار سرود؟
آیا فردوسی، حافظ، مولانا، خیام، سعدی، عبید، نیما، فروغ، شاملو- در ضمیر ناخودآگاه/ آگاه به مخاطبان آتی خود فکر می کردند؟ چه فرقی است بین همگنان معاصر شاعر و مخاطبان 1000 سال آینده او؟ چرا شاعر دولتی منوچهری دامغانی از ضمیر مردم زدوده شده؛ ولی گفته فردوسی، سعدی، حافظ، اخوان هنوز تکرار می شود؟
آیا بهنگام سرایش شاعر باید بداند که آینده او را می پاید! شاعر باید مراقب خودستایی، خالی بندی، تبلیغ خود باشد؛ زیرا آیندگان مانند معاصرانش از تملق و مدح خود یا قدرت بیزارند؛ خواهان انتقاد به قدرت اند. شاید نگرانی برای مخاطب آتی در ضمیر شاعر او را از خودشیفتگی حاشیه بودن به آینده نگری انسانگرا دگرگون می کند. آیا ضمیر فرهنگی مردم آتی هر هنرمندی را پاس می دارد؟ پاسخ نه است؛ تنها هنرمند مردمی ماناست. هنر تفریحی، فردی، خصوصی، مداحی قدرت تاریخ مصرف داشته؛ زود از ضمیر توده زدوده می شود. تنها در تاریخ هنر گاهی ارجاع به آن می شود. ولی هنر مردمی در اذهان عمومی ماناست. نمونه ها: فردوسی، مولوی، حافظه، عبید، فروغ.
در نیمقرن اخیر شعر دولتی خود را در سایه حاکمیت با شغل نون و آب دار، توصیه به مقامی در نهادهای تبلیغی حکومتی، ارفاق در ممیزی، خرید/ پخش کتاب در کتابخانه های دولتی، ارایه در کنفرانسهای حکومتی یا غربی، دسترسی به برنامه های ثابت، مکرر، صاحبمدار رسانه های گروهی بوده. شعر هنر فقراست؛ شاعری حرفه ای غنی در تخیل و بیدرآمد در معیشت است. در قیاس شعر تعهد با حاشیه، تعداد شاعران تعهد کم و اثر آنها در جامعه و تاریخ بیشنیه است. برعکس شمار شاعران حاشیه و حجم شعرشان کثیر بوده؛ ولی اثر آنها پس از دوره تبلیغ خود هیچ است. آنها در گمنامی و سیاهی تاریخ انداخته می شوند.
برای شاعر دولتی جامعه امن و امان است؛ او برای مبارزان سرودی ندارد. شاعر حاشیه با شاعر دولتی فاصله زیادی ندارد. در ابتدای شاعری با چراغ خاموش دم از شعر ناب می زند. در رادار ساواک دهه های 40 و 50ش بیخطر مینماید. مقام دولتی به او داده می شود. در مقابل به شعر تعهد لجن پراکنی در رسانه های دولتی می کند. بجز محافل همگن دمدمی، انسانهای باوجدان از این نوع شعر مشمئز شده؛ از شعر دولتی دوری می کنند. در نهایت این یکی از علل حاشیه شدن شعر ناب می شود.
کل گفتار و کردار شاعر دولتی در روال 50 ساله باید بررسی شود؛ نه یک جمله اینجا، یک سطر در فلان شعر- یعنی فقط با معیار گفتار لحظه ای او. باید بیلان گفتار در چند دهه، نتایج اجتماعی آن، مقایسه با دیگر شاعران جهان، منطقه، ملی؛ تطابق رفتار اجتماعی او با گفتارش مد نظر قرار گیرند. شاعر دولتی فرض را براین دارد که حاکمیت دایمی، منطقی، قانونمدار است. لذا شاعر دولتی به شاعران اصلی جامعه می پَرَد؛ توصیه میکند که مردم را جذب نکنند! شعرشان را از خدمت به انسانیت جدا کرده؛ در خدمت تداوم دولت و منزلت خود قرار دهند. از نهادهای مدنی، تصریح قانون، حق بیان حذر کنند.
چون شعر دولتی ارزش اجتماعی ندارد؛ منقدان هم وقت نمی گذارند تا منابع فکری آن را در خوانده هایش ردیابی کنند. دیگر اینکه ارزش تاریخی هم نداشته؛ زیرا این شعر ربطی به جامعه ندارد. شعر حاشیه برای روانشناس در تشخیص اختلالات فکری، روحی، شخصیتی شاید کمک باشد.
او بخاطر مشتی اسکناس اخلاق و موازین حرفه ای را ندید میگیرد. با خاموشی شاعر او به فراموشی سپرده می شود. اصلن کجای تاریخ- چه در ادیان چه در علوم- ترویج منیت که منجر به دیکتاتوری حکومتی می شود- الگوی انسانهاست؟ مگر هر دیکتاتور فطری یا صاحب منصب جز خود –درست مانند شاعر دولتی- کسی دیگر را قابل آدم میداند؟ روشن است شاعر درباری قرون وسطا مداح فاتحان با کمی طبیعتگرایی، لذایذ زندگی، گلایه از غربت و کم لطفی امیر بود. شاعر دولتی 50 سال گذشته با رانت دولتی خاکسار حاکمیت در هجمه به شعر تعهد و عدم اعتراض به وضع موجود می باشد.
شاعر حاشیه منم زیاد زده؛ ولی شعر بی مضمون/ تم او با تبلیغ فردی و حمایت دولتی فقط در طول عمر شاعر در دستگاه حاکمیت دوام دارد. پس از مرگ شاعر حاشیه او هم بخیل دیگر شاعران حاشیه در سکوت سرد تاریخ انداخته می شود. حیف، حجم انرژی و محفل جوانان دوروبرش تلف شده؛ بورطه بینامی خارج از فرهنگ ملی سقوط می کند.
تقسیمبندی طبیعتا تقلیلگراست؛ ولی عمده ترین جریان شعری را در ادوار تاریخ ادب موجز بیان می کند. باید شعر 3 هزار ساله فارسی مد نظر گرفته شود. شعر عروضی 1000 ساله را میتوان به 2 نوع شعر مانا در ضمیر مردم و شعر حاشیه در بخشهای فرعی تاریخ ادبیات تقسیم کرد. منقد امروزی به معیارهایی نیاز دارد تا بطور عینی/ اوبژکتیو این آثار را ارزیابی کند؛ علل فرعی/ حاشیه بودن آنها را توضیح دهد. دلایل این نوع شعر بیشتر به شخصیت خودشیفته شاعر وابسته است.
شعر مانا، تعهد ناشی از وجدانی بیدار برای هدفی ملی، انسانی، تاریخی، ورای نزدیک بینیهای شخصی می باشد. شعر مانا هنر تعهد بوده؛ شخصیت شاعرش با خصایل انسانی برای هر فصل تاریخ عجین است. نوع دوم شعر تجربه گریها، مداحی فرد، مشتی خواص دور و بری، بیان حال شخصی و طرف جذاب- با بنمایه فکر کتره ای می باشد.
شاعر تعهد برادران و خواهران مبارز در جامعه و تاریخ دارد. آنها طیفی از مردم باوجدان، امین، تخصصی، صادق اند که برای بهبود وضع بشر تا پای جان میروند. اگر مصلحانی چون گاندی، مصدق، مارتین لوتر کینگ، مندلا شخصیتی مانند شاعر دولتی داشتند که در نهایت به هیتلر، میلوسویچ، صدام میرسد؛ جامعه بشر امروزی اردوگاه بیگاری برای نژاد برگزیده ای از نوع شاعر دولتی می شد که نشد.
شخصیت شاعر در نوع شعرش برای خود یا اجتماع دخالت دارد. روشن است که هر چه شعر اجتماعیتر باشد فراگیرتر خواهد بود. شخصيت Personality از ريشه لاتين پرسونا به معني نقاب/ ماسک گرفته شده؛ ماسک خندان/ اخمو بازيگر يونان و روم قديم بر چهره استعاره ذات فرد شاد/ غمین است. پس شخصيت هر فرد ماسکي است که بر چهره ش ميزند تا وجه تمايز/ تفاوت او از ديگران باشد. این واژه با کاراکتر بمعنی کیفیات اخلاقی متمایز کننده فرد توفیر دارد. کاراکتر در ادبیات و فیلم بمعنی شخص/ فرد است. صفت برجسته اخلاقی یا کلاس فرد را عوام شخصیت می پندارند. عارضه های خفیف فکری، روحی، شخصیتی در نوع شعر بروز می کنند.
اولیا و محیط کودکی شاعر نقش عمده در شخصیت او داشته؛ که در شعرش تبلور می یابد. آیا وراثت فقط مواد خام شخصيت زيستي است یا روال تغییر برای رشد شخصيت در وراثت هم تعبیه شده؟ اين مواد به اشکال مختلف تبلور یافته؛ برخي از هماننديهاي موجود در شخصيت ناشي از وراثت اند. هر گروه، خزانه نيازهای زيستي مشترک و توانهاي ذهنی گوناگون افراد را به ارث ميبرد. اين نيازها اکسيژن، غذا، آب، استراحت، فعاليت، امنیت، خواب، نفع، تنخواهی، پرهيز از خطر و حذر از درد اند؛ توانهای ذهنی افراد هم تابع کروموزومهای ناقل صفات غالب/ ناپیدا اولیا یند که ظاهر و باطن فرد را منحصر به واحد می کنند.
شاعر دولتی فردی در اجتماع است که منیت خود را بر هر هنجار اجتماعی رجحان می دهد. میتوان او را در طیف اختلالات فکری، روحی، شخصیتی مورد مداقه قرار داد. نتایج حاصله نه برای شفای فرد او بلکه برای دفاع از میراث انسانی جامعه و برحذری قلیلی از جوانان اند که دارای این گرایش منیت ادبی اند. میتوان پرسید: اگر اینگونه افراد در مناصب قدرت مثلن رییس پلیس یا امنیت قرار گیرند چه خواهند کرد؟
در موضع قدرت اغلب کیش شخصیت و قدرت دائم فجایع ببار می آورند. در سده 20م نمونه های شخصیت من-مرکز در شوروی، آلمان، یوگسلاوی، کامبوج، اسپانیا، آمریکای جنوبی ثبت شده. این گونه شخصیتها در طیف راست و چپ سیاسی در تاریخ مستند شده اند. لذا رفتارشان در قدرت ورای ایده الوژی یا اصول اعتقادی است. حتی در مذهبیون هم نمونه های فراوانی مستند شده اند: نمونه خوب اسقف ماکاریوس - رییس جمهور 1960-1977 قبرس بوده؛ ملا عمر افغانستان هم نمونه متضاد است. در 1978 در معبد خلق 912 پیرو کشیش جونز با جام زهر در جونزتاون گینه آمریکا گروهی خودکشی کردند. جیم بیکر کشیش- با جنجال مالی چند میلیون دلاری و تجاوز جنسی در 1987 در شارلوت- کارولینای شمالی محکوم شده؛ زندان رفت.
شخصیت شاعر دولتی در موضع قدرت ارتجاعی، مخرب، قتال است. او از یک فرهنگ پیشامدرن با اختلالات شخصیتی است. فرد بی وجدان با نبود انصاف در اثر عادت مکاشفه intuition، ویرشی/ آزگرایی obsession ، نفع مادی/ جنسی فردی- خود را ناجی تخیلی هنر، در وضع انفعالی مامور و معذول، می انگارد. این گونه شخصیت را نمی توان با بحث و اقناع مجاب کرد. البته در مسند قدرت اعمال حاکمان مانند او همیشه در تاریخ با آزار و غارت دیگران عجین اند.
اکثر جامعه چه در خاور میانه چه در غرب عارضه خودستایی را ندارند. اما شاعر دولتی تبلور شخصیت فرد تکرو، معلق، خودشیفته، "هرکی بفکر خویشه" می باشد. او هیچ آبشخور جهانی، منطقه ای، ملی، تاریخی یا جهانشمول ندارد. او چون مگسی در طول عمر تبلیغی شعر خود وزی میکند و خاموش می شود. در حالیکه شعر تعهد در ضمیر انسان چه ملی چه جهانی طنین انداخته و تداوم می یابد.
وقتی روی شاعر دولتی در یک مقطع زمانی زوم میشود؛ وزوز فراوان بگوش میرسد؛ ولی وقتی نقاد در یک روال نیم قرنی عمر او را مد نظر قرار میدهد؛ مصداق شعر خیام مطرح میشود: مگسی بیش نیست که اشجار سبز را فدای سیاهه نویسی و فحاشی به شعر تعهد کرد و رفت. همین. شاید در کتاب تاریخ ادبیات نامش برده شود. ولی مردم نام او را نمی دانند.
شاعر دولتی انسان کوچکی است با اختلالات شخصیتی مانند خودبزرگبینی، خوشگذرانی، تنبلی، بیخیالی نسبت به همنوع، مماشات با ستمکاران، فهم محدود اجتماعی، بیوجدانی. شخصیت او خود شیفته، جبون، مجذوب طرف- چه قدرت چه لذت- است. این جذبه میتواند رانش جنسی، منزلت/ ثروت طلبی، مقام پرستی باشد. بامعلق شدن از مقام تلویزیونی، او با شعر فضایی من درآوردی محکوم به نیمقرن حیات منزوی از جنبش اجتماعی می شود.
شاعر غیرتعهد معمولن جبون هم هست که بر میگردد به شخصیت او. در طول حیات بخش کوچک هم فکرش در جامعه عافیت طلب، متملق، دمدمی مزاج، بیوجدان اجتماعی بوده که بدور این شاعر جمع می شوند. لذا در جامعه گروه های خام، جوان، کوچکبین، حراف، بیهدف، معرکه گیر وجود داشته که شعر حاشیه را پذیرا شوند. این گروهها با شخصیت ترسو، خود شیفته، تنبیل، خوشگذران- هیچ هنری نداشته جز حرافی و علافی. هیچ تخصصی در نقاشی، موسیقی، نمایش، رقص، علم ندارند. خود شاعر دولتی هم تخصص تحصیلی در ادبیات ندارد.
شخصیت شاعر دولتی نیاز به بررسی بیشتر دارد: عدم شجاعت اجتماعی، جبن، خوشگذرانی، دود، بنگ، مشروب برای خود-فراموشی، رانتخواری، تبلیغ شعر خود، بساط پهن کردن، تله انداختن جوانان، فحاشی به شاعران جسور و پیشرو. شخصیت آسیب دیده شاعر دولتی نمی گذارد او به حد متعال شعر برسد. عدم صمیمیت، رفتار ضداجتماعیش دون شان یک انسان عادیست، چه رسد به شاعر.
خلاصه نمیقرن حیات ادبیش اینهایند: زد و بند با بالاییها، حافظه کم، سهو در تاریخ نگاری کانون نویسندگان، دروغ/ وهم درباره شاعران دیگر، تبلیغ خود در هر موقعیتی، تنبلی، خوش گذرانی. بهنگام نشر کتبش در تهران- با ترفند خاطره موهن سفر با شاعر انسانگرایی که مورد تکفیر حاکمیت است- چشمکی به ارشاد برای ارفاق در مجوز نشر می زند.
البته شخصیت شاعر دولتی هم روی اختلال در روال تسبیح کلمات مطابق اصول زیبایی شناسی تقارن، موازنه، تکرار، تقابل، وزن، رنگ آمیزی دخیل می باشد. زیرا اجزای شعریش با چند فکر کتره ای ذاتا نامتجانس، بوحدت تم منجر نمی شوند. بلکه عبارات بطور ناشیانه صیقل یا خراطی شده اند.
این گونه شخصیتهای حراف استثنا نیستند. گروهی درجامعه بخاطر وراثت و محیط پرورش خودستا بار می آیند. نظامی گفت: کبوتر با کبوتر باز با باز. شاعر دولتی خود را قطب مغناطیس دانسته جوانان را بامعرکه گیری خود مدتی جمع می کند. متاسفانه ممیزی مقدار معتنابهی از شعر تعهد را در تمام فصول تاریخ خمیر/ سانسور می کند. ولی شعر دولتی از رسانه های دولت پیشین تبلیغ شد؛ اباطیل شاعر دولتی با مجوز در هر دو حاکمیت نشر شده اند. نیز چند 10 تایی از جوانان شخصیت مشترک با شاعر دولتی داشته؛ لذا دیگ داغتر از آَش اند.
اگر شخصیت شاعر دولتی الگوی تاسی جوانان شود آن جامعه تبدیل به سومالی یا کنگو خواهد شد که هرکه بفکر خویشه. اگر حتی خویشان، اخوی زادگان، دوستان شاعر دولتی مانند او سودخواه و خودخواه بودند؛ آثار او در جامعه بسته در راستای حاکمیت ترویج نمی شدند. اخبار کتب شعر شاعران تعهد جوان، مسن، پیر که اجازه چاپ نمیگیرند شاهد این مدعا ست. اکنون 50 هزار عنوان در صف ارشاد منتظر مجوز نشر ند.
شاعر دولتی همزادان بریده واداده در حاکمیت داشت. آنها هم اباطیل "تمدن بزرگ" بمثابه پایه فرهنگی حاکمیت را مدتی تبلیغ کردند. همزمان به شاعر تعهد توپی آمده؛ ردیه نویسی در 2ماهنامه تبلیغی دولتی ایران آزاد و تلاش دهه های 40 و 50ش کرده؛ تازه خود آقایان پارسانژاد، عاصمی، لاشایی، نیکخواه طفیل دولت بودند. "تمدن بزرگ" اسم شب/ پسورد کودتای دینی قرون وسطایی 30 خرداد 60 بود. این کودتا متمم قیام 15خرداد 42 ، انقلاب سفید خانمانسوز کشاورزی و گسیل دهقانان خرافی به حومه شهرها در بازه زمانی 15 سال تا انقلاب بهمن بود.
شاعر تعهد در تاریخ و در جهان به پیش رفته؛ ولی باید هزینه تغییرخواهی را بدهد. شاعر حاشیه هم در همه جای تاریخ و جهان سرو کله اش پیدا شده؛ تا زنده است برای خود تبلیغ می کند. تعداد پررویان آنها کم نبوده؛ ولی اثری ماندگار بر فرهنگ ندارند. نه شخصیتی دارند که نمونه شجاعت، حقیقتگویی، صداقت، استعداد، وجدان، انصاف باشد؛ نه وسع شعری خلاقانه چون مولوی و شاملو دارند تا اهل تزویر، زر، زور را افشاء کرده؛ مددی به انسانیت برسانند.
شاعر دولتی نیز تعهد دارد؛ تعهد او به تبلیغ خود، منزلت طلبی در دولت، پول درآوردن از راه باند بازی و شغل غیر تخصصی در دولت دست و پا کردن است. آیا این بجز آگهی های تجارتی فلان فرآورده از یک شاعر دولتی نیست؟ او محفلهای موقتی راه انداخته، خیل جوانان خام را قور زده/ از راه بدر کرده، با دبدبه و کبکه جلوی دوربین ژست گرفته، لغات غربی نامربوط در نثرهای بیمعنی می پراند. فکرهای کتره ای و تخیلات مکاشفه ای غیر تخصصی بنگی خود را بمثابه راهکار ادبی قلمداد کردن نهایت بیشرمی است. در متن پرحادثه اجتماع، او در سایه دیوار دولت حاکم به تماشا، لجن پراکنی، خوش گذرانی مشغول است. در پشت دیوار، وجدانهای پاک در خون می غلتند.
سیاست شاعر دولتی بقرار زیر است: تا میتوانی از بیت المال مردم به خوشگذرانی، تبلیغ خود، لجن پراکنی به شعر تعهد مشغول باش. البته درجامعه پیشامدرن هر مارگیر سر گذر معرکه گیری کند؛ مردم بیکار را دور خود جمع می کند. لذا اگر مشتی جوان دوروبر شاعر دولتی را بگیرند؛ بعد هم متفرق شوند زیاد دور از رسوم نیست. ولی این جمع شدن را شاعر دولتی محبوبیت خود در جامعه جا زده که از اختلال شخصیتی او بر می خیزد.
شاعر دولتی نه فقط شعر تعهد را تخطئه می کند بلکه بهمه انسانهای متعالی، باوجدان، مبارز بد و بیراه می گوید که مفاخر تاریخ ملی، انسانی، جهان اند. چه تفاوتی بین شخصیت دکتر مصدق، تختی، کیوان، دکتر ارانی، عشقی، فرخی یزدی، گلسرخی، سلطانپور، مختاری، شاملو وجود دارد؟ آیا اصرار در حقیقت گویی و مبارزه با بیعدالتی در جهان از زمان اسپارتاکوس در تاریخ تا همین حالا تعهد نیست؟
پس شاعر دولتی به معلول یعنی محبوبیت شاعر تعهد فحاشی کرده؛ در حالیکه علت وجدان بیدار شاعر تعهد در بیان بیعدالتی، نقد قدرت، اعتراض به وضع موجود است. لذا در نبود وجدان در شاعر دولتی او "همه را بکیش خود پندارد." زیرا وجدان و شخصیت برایش بیمعنی اند. شعر ناب را خلق میکند تا شعار دهد و ژاژخایی کند. ورنه شعر ناب وجود واقعی در تاثیر اجتماعی نداشته؛ زیرا واقعیت کتمان حقیقت، وفور فقر و ستم، عدم اجرای قانون است.
علل پیدایش شاعر دولتی هم شخصی هم اجتماعی اند. خصیصه های خودشیفته، جاه طلب، مستبد، نبود وجدان از تبلورات عارضه های فکری، شخصیتی، روحی فرد اند. عمده ترین عامل اجتماعی بیقانونی دولت انحصارگراست که بدون شایسته سالاری فرد مطیع را مسند کار می کند. او دارای طبع هپروتی، اعتیاد، ذهن مکاشفه ای، مطلقگرا، انتزاعی می باشد. تبلور آسیبهای کودکی او را زبانباز، مداح، با اعتقاد به ماورای طبیعه کرده؛ در شعر واژه ها را ورد می انگارد.
دولت هم بخشی از افراد را در جمع مشتی تنبل، وابسته، خاکسار قدرت، هجمه به افتادگان، حافظ وضع موجود حقوق ماهانه می دهد. در نبود قانون و شایسته سالاری این افراد و ارکان دولت مکمل همند. آنها مناسبات مرید- مراد، مرشد- نوچه، پرده دار- حضار را در دولت با خاکساری، سواد سطحی، منزلت طلبی- بازتولید می کنند.
شاعر دولتی نمی تواند شخصیت ستارخان، کوچک جنگلی، پویان، آخوند غفاری، طالقانی، مختاری، سلطانپور را بفهمد. منافع شخصی او اجازه نمی دهند که سمتگیری انسانی داشته باشد. او برای پول، مقام، تریاک، لهو و لعب له له می زند. لذا در انتهای زندگیش آثار او مانند زندگی فردی او، به حاشیه فرهنگ می روند. آیا راهی برای اینگونه افراد در تاریخ و ادبیات هست که خط عوض کنند؟ پاسخ منفی است. زیرا شعر حاشیه تبلور شخصیت با عوارض خود شیفتگی و جبن است.
برای شاعر دولتی ترک اصول شعر کلاسیک و نیمایی برابر با عدم مسئولیت در اجتماع، ترک اصول انسانی، حذر از نهیب وجدان، ندیدن تضییع حقوق شهروندی است. هنجارهای شخصیتی این قبیل شاعران اگر در جامعه اجرا شود؛ از بلبشوی جنگل هم پرآشوب تر می شود. زیرا شاعران حاشیه، بی تعهد- با غرایز، محرکات، اختلالات فکری، روحی شخصیتی- خوشگذرانی، ثروت اندوزی، تزویر، چپاول بیت المال، منزلت طلبی، شهرت طلبی، اعتیاد را تبلیغ می کنند.
باید پرسید که پیام شاعر دولتی بدون تخصص در علوم انسانی، موازین اخلاق اجتماعی، وجدان بیدار- چه می تواند باشد؟ او در سطح فردی شاعری در بن بست با یک مشت نوچه در تله او افتاده است که به بن بست فرهنگی آنها منتهی می شود.
شعر حاشیه مانند پروانه ای چند لحظه در میدان آگاهی خواننده آمده؛ سپس ناپدید و پاک می شود- همانجور که شاهرودی و ایرانی فراموش شدند. این در عرفان و تصوف خاورمیانه هم وجود دارد. هر اثر عرفانی تجربه فردی بوده که قابل انباشت در اجتماع و تاریخ نمی باشد. تجربه عارف و صوفی قابل گسترش بوسیله دیگران نیست. یک تجربه صرفن فردی است نه اجتماعی، تاریخی، جهانشمول که از یوگا، تایچی، ریاضت هم فردیتر است. زیرا مراقبه تا حدودی جهانشمول است؛ نتیجه آرامش بخش آن در کانادا و اروپا همان است که در هند و چین است.
روانشناسی پارانرمال و کیشهای cult ربوی، کف بینی، اسطرلاب، احضار روح مرده، سرکتاب، فال گرفتن، با برخی از نوع شعر و تجربه فردی غیرجهانشمول قرابت ذهنی، روانی، شخصیتی دارند. سر دیگر پارانرمالها شاعران حاشیه اند. یک دوجین آنها در یک شهر پیدا شده که سایه همدیگر را با تیر میزنند.
البته باید توجه داشت که در جامعه شاعر دولتی تخم 2زرده نکرده؛ مشتی از جوانان هم، خصایل شخصیتی او را دارند. لذا بدور این قطب بی خاصیت چون ذرات براده آهن جمعشده؛ شکل می گیرند. آنها این قطب دروغین را امامزاده کرده؛ از شعر او گریه میکنند؛ از سفر های دولتی او دلگرم می شوند؛ از هوسبازیها، خوشگذرانیها، لهو و لعب او نشئه می شوند. بلسان عرب: وصف العیش، نصف العیش.
چندتایی از این اقلیت روشنفکری، شاعر دولتی را الگوی اجتماعی خود قرار میدهند. مثل او لباس می پوشند؛ ژست میگیرند؛ جملات بیسر و ته سرهمبندی میکنند. فرصتطلبی پیشه می کنند. پس از مدتی ازهم می پاشند. زیرا این شاعر دولتی از مد می افتد؛ شاعر دولتی دیگری در افق پیدا می شود. بساط پهن میکند؛ معرکه گیری میکند؛ عکس مار را رو پرده بر دیوار نشان می دهد؛ حرافی و بازارگرمی میکند.
این دور باطل تکرار می شود. در دهه 20 ایکس میآید و میرود؛ در دهه 30 ایگرگ مثل اجل معلق می پرد وسط میدان؛ معرکه گیری میکند. در دهه 40 زد ظاهر می شود. سفر فرنگ می رود؛ مشاطه گری را با چند کلمه غربی بلغور می کند. خصلتهای مشترک در اینها تنبلی، عدم تحرک اجتماعی، نزدیکبینی ادبی می باشند.
شاعر دولتی در زمانهای گوناگون بوده و خواهد بود؛ مشتی خواص خواننده هم خواهد داشت. لذا تقصیر از یک شاعر دولتی بخصوص نیست؛ بلکه پدیده خودشیفتگی در جامعه تکرار می شود. شخصیت شاعر دولتی کپی دیکتاتور راس حاکمیت است که به اکثریت فحاشی می کند. شاعر دولتی منمی، جاهطلب، خودبین، توهمدار، خودخواه، محافظه کار، حامی وضع موجود، خودشیفته، خوشگذران، پرخاشگر به شاعران دیگر است.
شاعر دولتی همچون دوره گردی متاع خود را تبلیغ می کند: مرغ سیاه بیجان، بادمجان. او در هر موقعیتی از خود تعریف میکند؛ تاریخ را مخدوش می کند تا خود را بر تارک تاریخ نشاند. البته این کمبود در شخصیت ربطی به شعر ندارد. مربوط به روان شاعر دولتی است که نیاز به استغناء gratification دارد. لذا وجود اجتماعی او نه در حیطه شعر بلکه آسیبهای روانی، شخصی باید بررسی شود. شفای آسیب ادبی شاعر دولتی با ترک اعتیاد، گسترش انسان دوستی، کنترل غرایز بهیمی، بیدار کردن وجدان اجتماعی در شخصیت و روحیات در روالی طولانی امکان دارد.
تکامل جامعه به رسیدن به یک عدالت نسبی همچون کشورهای اسکاندیناوی است. شاعر تعهد این نوع جامعه یا جامعه عدالت آرمانی را مدنظر دارد. شکوفانی فردیت از شارلاتانی شاعر دولتی باید تفکیک شود. او استعداد هیچ هنر دیگری مانند نقاشی، موسیقی، نمایش، رقص، فیلم، ترجمه را ندارد. با شاعران نیما، فروغ، اخوان، شاملو، سپهری مقایسه شود.
منابع. 2014/01/29
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=57919 شعر حاشیه- بیژن باران
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=57528 شعر تعهد- بیژن باران
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=29643 شبه شعر - بیژن باران
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=57756 هنر دولتی-بیژن باران
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=57658 شاعر دولتی-بیژن باران
http://neyestan-ghasemalavi.blogfa.com/?p=2 نیستان سازنده نی هفت بند.
پانویس. رویایی دامغانی- همشهری منوچهری عهد غزنوی، افسانۀ مسؤولیت، بازار رشت ویژۀ هنر و ادبیات، یک شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۴۵
http://royai.malakut.org/archives/2008/10/post_107.html
رویایی گوید: کتاب « طلا در مس» (رضا براهنی) رسالت های شاعر را قلمروهائی دیگر نیز داده و فراخ تر دیده است، او برای شاعر خوب چهار مسؤولیت قائل شده است که به اختصار- و تا آنجا که منظور مؤلف وحرف ما را برساند ـ به نقل از کتابش (مقالۀ چهاررسالت، چهار مسئولیت) در اینجا می آورم:
1ـ «...رسالت تاریخی و زمانی شاعر در برابر بشر و قوم و قبیله و ملت خود» یعنی اینکه «شاعر باید بداند در چه لحظه و دوره و عصری از تاریخ زندگی می کند...چنین رسالتی را در عصری که ما زندگی می کنیم شاعر باید درک کند."
2ـ «...رسالت جغرافیائی و مکانی شاعر در برابر سرزمین خود که پاره ای است از زمین، در واقع لازم است شاعر بداند که بروی چه سرزمینی ایستاده و با کره ارض در کدام منطقه آن رابطه پیدا می کند.
3ـ «...رسالت اندیشه اجتماعی شاعر» که منظور روشن است.
4ـ « رسالت ادبی شاعر در برابر تاریخ ادبیات جهان و تاریخ ادبیات قوم خود» که این محتاج به توضیح نیست و تقریباً همان حرفی است که ما بر سرآنیم.
و آب، کز دیار هرگز /راهی دراز آمده بود /در فکر بود، /می خواست تا برای نسیم و مرغ /از نقره زندگی بشود /دریایی 11-1344دراین فرم از کارهای من، و در طرز کارِ من بر صفحۀ سفید، واژهها اجبارهائی میپذیرفتند که رنگها روی بوم نمی پذیرند. اجبارِ واژهها را برصفحۀ سفید، اتفاق اداره می کند. و برای من آن "زیبائی ِ نیامده" همیشه اتفاقا می آید، مثل نشستن ِ طاسها بر نرد. با این تفاوت که اتفاق بر سفیدِ صفحه دور میزند و می چرخد، بر تخته اما می افتد. کلمه در این دور زدنهاش برصفحه، روی خود آنقدر چرخ می خورد تا پشتِ خود را بشناسد، و جزئی از پشتِ کلمه را حجم در همین پراتیک با خود می برد. اینجا، واژهها دراجبارهایشان آزاد اند. آنجا، طاسها در آزادی ها شان مجبور.
http://royai.malakut.org/archives/2013/07/