logo





در راه ایران جان دهیم!

دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۷ ژانويه ۲۰۱۴

شهاب طاهرزاده

می زنم فریادی و نمی آید هیچ آوایی
دلم خوش نیست ونمی گیرد هیچ وفایی

یاران رفته اند و این دل من است
دنبال کسی می گردد و نیست صدایی

چشم من به اعضای خود ناپیداست
میبرد کجا مرا تا سر بکوبد بر جایی

از مردمان یاری بجوی ای نالهء تلخ
شاید که این نالهء تنهایی ندمد از جدایی

هر صبح می نشستم بر سر دیوار آن نیلوفر
جدا بود این نیلوفر من از سر تنهایی

هوای ایران کرده است دل من برخیز
مغز من چه سهل است بر عالم رویایی

پازده ام به در مگر در باز شود
دستم نمی گذارد که این پابکند پای پایی

دست در دست هم نهند مردم شهر
غم بر نگیرد هیچ اینان را مگر آشنایی

یکی از شمال می آید و یکی هم از جنوب
یکی از شرق و یکی از غرب تا بگردد تماشایی

من با تو عهد کرده ام که بگذری از من
من شکیبا بودم و توام ضد شکیبایی

! چه خوش هوایی ست بالای تهران هان
به آن جنوب مملکت بیاندیش اگر چه بالایی

من به ایران می اندیشم که روزی آباد می گردد
نباشد جای ناتوانی و ضعف که باشد توانایی

آسمان نمی بارد تو هزار بار تجربه کرده ای
مگر ز خودت در آیی و زنجیر بدر آیی

بنگر ایران را وحشت زده است و درد
من از تو نمی کنم هیچ خواهشی و تمنایی

اگرعمامه به سر و یاران زشت خویش
به هیچش بسنده نمی کنند در راه سودایی

ایران فشرده تر و کارش نمی رود به پیش
به فکر وطن باش اگر می روی در بی وفایی

04 01 2014
شهاب طاهرزاده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد