logo





چالش نقد ادبی و دوران فترت ادبیات ایران

شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲ - ۱۸ ژانويه ۲۰۱۴

عباس شکری

Abbas-Shokri2.jpg
هرگاه به این موضوع فکر می‌کنم که چرا هنوز کسی در ادبیات ایران سر بر نیاورده که بتواند اصول نقد ادبی را آن چنان که مفاهیم این حوزه‌ی ادبی پیش‌بینی و مدون کرده، در سیاست نقد خویش در نظر بگیرد و آن را به دیگران نیز بیاموزد، دو موضوع بیش از همه در برابرم رژه می‌روند: یکی ارتباط کم با جهان خارج در گذشته و سانسور که خودسانسوری را هم در بر دارد.

اما در ارتباط با زندگی در خارج تنها سودی که دارد این است که منتقد می‌تواند با آخرین تئوری‌های نقد ادبی آشنا شود که متأسفانه اکنون و در کشورمان به خاطر سیاست‌های کور و تمامیت‌خواهی از نویسنده و منتفد ادبی دریغ شده است. در این معنا، چالش بزرگ نقد ادبی ایران، مسلح شدن به تئوری‌های نقد ادبی است. بی‌طرف بودن منتقد و نگاه نافذ به اثر و صاحب اثر – البته در صورت نیاز. این دومی اما در مناسبات نقد ادبی ایران بیشتر رواج دارد. یعنی نوشته‌ای نقد نمی‌شود مگر آن که صاحب نوشته را به دوستی یا دشمنی بشناسند. در هر حال خود اثر در رفاقت یا کین منتقد مدعی بی‌طرفی گم می‌شود و لشکر موافق‌ها یا مخالف‌های نویسنده اثر کم یا زیاد می‌شود.
مهم‌ترین چالش‌ها در نقد ادبی

مجهز نبودن به ابزار نظری نقد موجی می‌شود که در روزنامه، هفته‌نامه، مجله‌ها و جُنگ‌های ادبی کاغذی و اینترنتی، شاهد گزارش یا معرفی کتاب باشیم به جای نقد. گزارش می‌شود که کتاب چند صفحه است، چند شعر یا داستان دارد، نویسنده اهل کجا است و چند جمله از اینجا و آنجای کتاب هم بدون این که دلیلی برای آوردن‌شان باشد، ذکر می‌شود. این‌ها نقد نیست که رابطه متقابل نویسنده، خواننده و متن را بررسی نمی‌کند. نقد نیست، چون رابطه درونی متن با زبان را هم به خواننده نشان نمی‌دهد. نقد نیست، چون در‌هم‌آمیزی اندیشه و تخیل نویسنده که برآمد آن نوشته‌ی مورد بررسی است را نشان نمی‌دهد و خواننده هم سرانجام شاید نداند که کجای متن تخیل است، و واقعیت زیبایی که با ذهنیت نویسنده در هم آمیخته و دست‌مایه نویسنده شده تا متن آفریده شود را در نمی‌یابد. باز هم نقد نیست، چون رابطه درونی متن و بیناخط‌هایی که سفید هستند و ذهنیتی که خواننده به آن می‌اندیشد یا می‌تواند بیاندیشد را نشان نمی‌دهد. نقد نیست، چون به بررسی جامعه‌شناسانه زمان و مکانی که نوشته مربوط به آن است و بررسی روان‌شناسانه‌ی شخصیت‌ها که هر یک در طول متن قد می‌کشند یا برشی از زندگی آنها نشان داده می‌شود، نمی‌پردازد. چرایی چنین نوشته‌هایی که نام نقد هم بر پیشانی دارند، مجهز نبودن به اصول و مبانی نقد ادبی است. آنچه به نام نقد می‌خوانیم، گاه چنان با انشای بدی هم نوشته می‌شود که انسان از متن و نوشته‌ای که آن را نقد می‌کند (بخوان معرفی می‌کند)، بیزار می‌شود.

در شرایطی که سر تا پای جامعه با رویکردی ایدئولوژیکی مواجه باشد، هم ادبیات در معرض مرگ خاموش قرار می‌گیرد و هم هنر نقد ادبی.

آنچه ذکر کردم، چالشی است که پیش روی نقد ادبی ایران است. البته که ایرانیان هم در ایران ، توانایی به دست آوردن مبانی نقد را دارند، اما رابطه که جای ضابطه را می‌گیرد از یک طرف، و سیستم حکومتی که با اعمال دیکتاتوری و سانسور، از طرف دیگر، هر صدایی مگر آنچه بر وفق مرداش هست را خاموش می‌کند، اجازه‌‌ی بالندگی به ذهنیت نقادانه نیز نمی‌دهد. در شرایطی که سر تا پای جامعه با رویکردی ایدئولوژیکی مواجه باشد، هم ادبیات در معرض مرگ خاموش قرار می‌گیرد و هم هنر نقد ادبی.

تاریخ نقد ادبی در ایران هم شاهد این مدعا است: فاطمه‌ سیاح در نقد ادبی جدید ایران از پیشروان است. هم‌ او بود که بیش از هفتاد سال پیش درس نقد ادبی و ادبیات تطبیقی را در دانشگاه تهران بنیاد کرد و شاگردان شایسته‌ای هم پرورد و گفتارهایی در نقد ادبیات ایران نوشت که بنیاد آنها بر استدلال علمی و عینی استوار بود. اما باور او به مارکسیسم و تعلق او به مکتب رئالیسم سوسیالیستی، به تحلیل‌های انتقادی او از ادبیات آسیب رساند، دامنه‌ی باور او به رئالیسم اجتماعی به آن جا رسید که حتا نویسندگا ن معتبری مانند مارسل پروست و جیمز جویس نیز در حوزه‌ی اعتنای او قرار نگرفتند. سیاح آن چنان شیفته‌ی سنت رئالیسم تولستوی و بالزاک بود که تخیّل را که جوهر آفرینش هنری است فروگذاشت و تنها به وصف واقعیت دل بست، غافل از اینکه هرچند آبشخور هنر زندگی است، اما این تخیل هنرمند است که در واقعیت زندگی تصرف می‌کند و با نیروی خیال آن را به صور ت اثری هنری باز می‌آفریند.

ه دوره‌ای برسیم که هم نسل‌های ما به یاد دارند و سایه سیاست چنان بر ادبیات سنگینی می‌کند که نقد ادبی باید تبدیل می‌شد به نقد سیاست ادبی. “ادبیات قبل از انقلاب – از کودتای سی و دو تا سال پنجاه و هفت – در یک نگاه کلی، ادبیاتی‌ست متعهد به نوعی آرمان اجتماعی و بر یک سلسله یقین‌‌ها استواراست. تعریف معینی از انسان و زبان و گذشته‌ی فرهنگی دارد، در وجه غالب‌اش زبان تاریخی‌ست که غایتی روشن دارد. به تعبیری ادبیات این دوره به نگاهی سیاسی تقلیل می‌یابد. نه از نگاه انتقادی تند و تیز هدایت خبری هست که کل فرهنگ را به چالش می‌کشد و نه از نگرانی‌های نیما که فرهنگ شعری هزارساله را در بن‌بست می‌‌بیند و قصد شکستن سد سدید را دارد. به اجرا در آمدن طرح نوین هدایت و نیما در گرو نقد فرهنگ گذشته بود، آنچه در طی قرون، قدسی شده و سد و مانع نگرش عرفی به زندگی و ادبیات بود. به سبب این نوع درگیری میان گذشته و اکنون بود که از منظر پیشروان ادبیات نوین، در دوره‌ای بحرانی به سر می‌‌بردیم.” (ترجمه گفتاری از جرج اورول)

ادبیات ایران بعد از بهمن پنجاه و هفت که نقد ادبی هم تابعی از همین متغیر است، سیاسی‌-‌دینی می‌شود و کفه‌ی دینی نیز هر روز عرصه را هم بر سیاست و هم بر ادبیات تنگ می‌کند. در چنین فضایی فرهنگ نقد ادبی، جایی برای رشد و بالندگی پیدا نمی‌کند. یعنی، این عصر، عصر نقد و سنجش نیست. عصر جانبداری و سرسپردگی است، نه بیطرفی. سیاست، سیاست آلوده به ایدئولوژی دینی، به وسیعترین معنا به نحوی بی‌سابقه به ادبیات هجوم برده است و این امر ما را از کشمکشی که همواره میان فرد و جمع جریان دارد، آگاه‌تر کرده است. با گسترش این موج سیاهی و تیرگی و وزیدن تلخ‌کامی بر ادبیات ایران، ماهیت خطری که در آینده‌ی نزدیک ادبیات ایران را تهدید می‌کند، هنگامی آشکار می‌شود که کسی به بررسی دشواری نقد صادقانه و بدون پیشداوری در عصری مانند روزگار ما بپردازد. عصری که در آن فرد مجبور می‌شود در چیزی ذوب شود که مگر تمامیت‌خواهی خواست دیگری ندارد.

بنابراین پیروزی سانسور بر خلاقیت فرهنگی و حذف نقد، اندیشه، فرهنگ و ادبیات معاصر ایران را شاید بتوان از مهم‌ترین دستاوردهای دولت جمهوری اسلامی و وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی در سال‌های سیاه گذشته تلقی کرد. اما پیروزی جمهوری اسلامی در عرصه حذف ادبیات و هنر و اندیشه و تخیل غیرحکومتی و مستقل، با ارتقاء رشد و گسترش فرهنگ حکومتی و تک صدایی همراه نبود و جامعه ایرانی، به رغم تلاش پیگیر دستگاه‌های سانسور مستقیم و غیرمستقیم، به جامعه‌ای تک‌صدایی و تک‌فرهنگی بدل نشد.

پیروزی سانسور و شکست فرهنگ تک‌صدایی بازهم این واقعیت را به اثبات رساند که خلاقیت فرهنگی نه از حذف رقبا که بر بستر و در متن چالش و تبادل اندیشه‌های متنوع ارتقاء می‌یابد. سانسور میدان را از رقبا تهی و موقعیتی انحصاری برای فرهنگ حکومتی فراهم می کند اما این موقعیت انحصاری در غیبت خلق آزاد و رقابت و تبادل فرهنگی، برای فرهنگ متکی به سانسور و حذف نیز هیچ ثمری به بار نمی‌آورد
رادیو زمانه

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد