با جوهری به رنگ نفس
بر دیواری ،
که عبورگه ستارگان بود و خورشید ،
نوشتم
خطی و جمله ای ، که کس معنای آن ندانست
و خود مانده بودم که
،، از کدام دریچه ی فکراین جمله آمدست ،، .
با جوهری برنگ نفس
بر دیواری ،
که کناره آن نهر آبی جاری
نهری
که آبش را با صداقت میان گندم و چمن تقسیم می کرد
چیزی نوشته ایم . . . . نا مفهوم
بر دیوار زندگی خط نوشته ای هست
که حالیان ندانند که چه معناست
که آیندگان باید که بر آن تفسیر نویسند .
+ + + + +
ما بی اسب و رکاب
با کوله باری خالی از آب و خشگه نانی
شب را تا آخرین قطره ی تاریکی
به بیداری نشستیم با جوهری به برنگِ نفس
و بودنمان را هرگز با تاریکی تقسیم نکردیم ،
اگرچه روشنایی را ، تاریکی به زنجیر کشیده بود.
المان = رضا بایگان . چهارم دسامبر ۲۰۱۳
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد