نگاهی اجمالی به رهبری ومدیریت علی خامنه ای رهبر ایران خصوصا در سال های اخیر حکایتی غم انگیز از یک مدیریت پر اشکال و غیر قابل دفاع دارد. اوج این سوء مدیریت را در بحران های مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در ایران به وضوح می توان مشاهده کرد. این در حالی است که مقام رهبری در ایران مدعی ولایت مطلقه است و با وجود چنین ادعای بزرگ و خطیری چنین اشتباهات عجیب و غیر قابل باوری را به هیچ نحوی نمی توان توجیه نمود. نقد عملکرد رهبری در ایران خصوصا در چنین شرایط بحرانی و حساس امری ضروری است که نفع آن به تمام جامعه ی ایران از ملت تا حکومت می رسد. چنین نقدی البته مجالی واسع می طلبد اما در این نوشتار بر آنیم تا به برخی نمونه های آشکار از این موضوع به ویژه در سال های اخیر نیم نگاهی بیاندازیم.
یکی از چال شهای بزرگ در عرصه ی سیاست ایران در سال های گذشته، انتخابات خرداد ۱۳۸۸ بود؛ انتخاباتی که پس از حرف و حدیث های فراوان در نهایت منجر به نشستن محمود احمدی نژاد بر کرسی ریاست جمهوری ایران شد.
صرف نظر از شیوه ی برگزاری این انتخابات، برخورد احمدی نژاد و مجموعه ی نظامی، امنیتی و اطلاعاتی زیر نظر او با مردم و خصوصا دانشجویان و فعالان سیاسی، به ویژه در روزهای پس از انتخابات برگ سیاهی از تاریخ ایران را رقم زد. برخورد نیروهای امنیتی با مردم آنقدر خشن بود که جای هیچ توجیهی را باقی نگذاشت و این اقدامات سرکوبگرانه فصلی تازه از استبداد و دیکتاتوری را در عرصه ی سیاست و جامعه ایران گشود.
در این دوران عده زیادی از دانشجویان و فعالان سیاسی به زندان رفتند و خصوصا در زندان کهریزک و اوین به سختی شکنجه شدند و نتیجه این اقدامات نسنجیده حاکم شدن فضای رعب و وحشت بر جامعه ایران بود. مردم ایران به تدریج اعتماد خود را به دولت از دست دادند و موجی از یأس و ناامیدی در تمامی اقشار مردم خصوصا جوانان ایجاد شد. اما صرف نظر از تصمیم های غیر منطقی و برخورد مستبدانه و خشن دولت با مردم، نحوه عملکرد سید علی خامنه ای رهبر ایران در این ماجرا بسیار قابل تأمل است. طبعا در چنین شرایطی تدبیر و خردورزی سیاسی و اصل دوراندیشی اقتضا میکرد که رهبر ایران بکوشد تا با بهره گیری از اهرم های قدرت فراوانی که در اختیار دارد فضای جامعه را آرام کند و امنیت اجتماعی و امید را به مردم بازگرداند و دولت را به پرهیز از روش های خشن و استبدادی وادارد. انتظار می رفت رهبری موضعی کاملا بیطرفانه اتخاذ کند تا شایعه جانبداری از یک جریان خاص پیدا نشود و یک جناح خاص مقام رهبری را که باید موضعی فراحزبی و فراجناحی داشته باشد به عنوان تکیه گاه خود احساس نکند. اما متأسفانه رهبری ایران جانب تدبیر و دوراندیشی را کنار گذاشته و با تمام توان به تأیید و تحسین احمدی نژاد و حمایت از او پرداخت و مخالفان او را «سران فتنه» و «آشوبگران» خواند. حمایتی عجیب و بی حد و حصر که حتی برای برخی افراد بیت رهبری و مسئولین طرفدار نظام نیز جای سوال داشت! آقای خامنه ای در سخنرانی های متعدد وبه طور مستقیم و غیرمستقیم مخالفان و منتقدین احمدی نژاد را تهدید میکرد و روز به روز بر انزجار و نفرت مردم و در عین حال بر فضای رعب و وحشت حاکم بر جامعه می افزود. رهبر ایران احمدی نژاد را رسما نماینده مردم ایران و انقلاب و نظام معرفی می کرد و مجموعه این حمایت ها روزبه روز بر تکبر و رویه ی استبدادمآبی رئیس جمهور اضافه می کرد. محمود احمدی نژاد که در ماجرای انتخابات، میرحسین موسوی، نخست وزیر آیت الله خمینی بنیانگذار انقلاب ایران را پشت سر می دید و مهدی کروبی نماینده چند دور و رئیس سابق مجلس ایران را با انواع اتهام ها و تحقیرها به کناری رانده بود دیگر هیچ خط قرمزی را در برابر خود احساس نمی کرد. این جا بود که احمدی نژاد در حرکتی بی سابقه یکی از ستون های اصلی انقلاب و پیر کار کشته سیاست ایران یعنی هاشمی رفسنجانی را هدف قرار داد و او و خانواده اش را به فساد مالی متهم کرد. امّا نکتۀ عجیب این بود که آقای خامنه ای در این ماجرا هم باز از احمدی نژاد حمایت کرد و او را بر یار دیرینه و خیرخواه خویش یعنی هاشمی رفسنجانی ترجیح داد. شاید این یکی از بزرگترین اشتباهات رهبر ایران در ماجراهای پس از انتخابات بود؛ چراکه آقای خامنه ای خوب میدانست که رفسنجانی کسی است که امتحان خود را پس داده است و وفاداری او به انقلاب و نظام ایران ثابت است ولی آقای خامنه ای نه تنها احمدی نژاد را بر رفسنجانی ترجیح داد بلکه عملاً رفسنجانی را کنار گذاشت و زمینۀ برکناری او را از ریاست مجلس خبرگان رهبری فراهم ساخت. در مجموع برخورد آقای خامنه ای با هاشمی رفسنجانی حتّی بسیاری از طرفداران انقلاب و نظام را هم دلگیر و متعجّب ساخت و در همان زمان و بعد از آن این سؤال بزرگ را در اذهان همگان ایجاد کرد که چرا آقای خامنه ای، احمدی نژاد را بر هاشمی ترجیح می دهد؟!
این سؤال و ده ها سؤال دیگر شاید هنوز هم بی جواب مانده است! به راستی چرا رهبر ایران این گونه بر روی تمام مهره های اصلی نظام ایران خط کشید تا احمدی نژاد باقی بماند و وجهه اش به زعم او محفوظ باشد؟! آقای خامنه ای یا نظام ایران از این معامله چه بهره ای برد؟! آیا رهبر ایران از احمدی نژاد می ترسید؟! مگر احمدی نژاد چه قدر قدرت داشت؟! آیا منزوی کردن او برای فرماندهی کلّ قوا کار دشواری بود؟ شاید احمدی نژاد از خامنه ای چیزی می دانست که نباید بداند و همین رهبر انقلاب را هراسان کرده بود که حاضر شد پی در پی باج بدهد. شاید او از این نگران بود که دامنه ی به اصطلاح افشاگری های این مرد بی پروا به خود او نیز برسد و دامان او را مانند دامان برخی دیگر بگیرد! اما در این صورت آیا این گرو که رئیس جمهور از رهبری در دست داشت آن قدر مهم بود که خامنه ای به خاطر آن حاضر شود تمام مهره های اصلی نظام را یکی پس از دیگری حذف یا منزوی کند و مردم ایران را از خود ناامید سازد و بحران های ریشه داری را در سطح جامعۀ ایران ایجاد کند؟
به هر حال جواب این سؤالات مهم هر چه باشد تردیدی نیست که آقای خامنه ای در محاسبات خود اشتباه کرد و البتّه به اشتباه خود ادامه داد. نتیجۀ طبیعی این سوء تدبیرها هم این شد که محمود احمدی نژاد آن قدر جرأت یافت که دیگر هیچ خطّ قرمزی در برابر خود نمی دید، حتّی خطّ قرمز رهبری را! رئیس جمهور ایران دیگر نه خود را جوابگوی ملت می دانست و نه جوابگوی قوّۀ مقنّنه و قضائیّه و نه حتّی پاسخگوی رهبری! او به انحاء مختلف مخالفت و سرپیچی خود را از دستورات آقای خامنه ای و نظرات او ابراز می کرد. به عنوان نمونه پس از روی کار آمدن دولت احمدی نژاد در خرداد ۸۸ او اسفندیار رحیم مشّایی را به عنوان معاون اوّل خود برگزید. این حرکت احمدی نژاد حتّی بسیاری از طرفداران خودش را نیز آزرده ساخت؛ چراکه مشّایی به چهره ای منفور در جامعۀ ایران خصوصاً نزد علما و روشنفکران تبدیل شده بود. مشّایی با نظرات سخیف خود در حوزه های مختلف هویت ایرانی و اسلامی مردم ایران را به سخره گرفته بود و این چیزی بود که برای مخالفان و طرفداران احمدی نژاد غیرقابل تحمّل بود. در چنین شرایطی احمدی نژاد مشّایی را به سمت معاون اوّل خود برگزید. لذا رهبر ایران که فضا را بسیار متشنّج دید در نامه ای دستور برکنار کردن مشّایی را به احمدی نژاد داد. در واقع آقای خامنه ای می خواست بگوید مشّایی باید از عرصۀ سیاست کنار گذاشته شود. امّا محمود احمدی نژاد حاضر نبود به آسانی از پدر معنوی خود بگذرد. لذا وی را به سمت رییس دفتر خود برگزید تا دهن کجی و استهزایی باشد به آقای خامنه ای و مردم.
یکی دیگر از نمونه های غیرقابل توجیه حمایت رهبری ایران از محمود احمدی نژاد در ماجرای اختلافات میان دولت و مجلس بود. مجلس ایران معتقد بود احمدی نژاد به بسیاری از مصوّبات مجلس عمل نمی کند و حاضر به پاسخگویی هم نیست. در واقع تمرّد احمدی نژاد از قانون برای مجلس غیرقابل تحمّل بود و این تمرّد عواقب بسیار بدی داشت چراکه زمینۀ یک بی قانونی و ترویج آن را در ارتباط دولت با مجلس ایجاد کرد و حتّی این نگرانی را تشدید کرد که شاید دیگر مجلس هرگز به جایگاه اصلی نظارتی و قانونگذاری خود برنگردد و دولت های بعدی هم به راحتی به خود اجازۀ تمرّد از مجلس را بدهند.
در چنین شرایطی آقای خامنه ای به جای توصیه به احمدی نژاد، مجلس راتوصیه می کرد و از نمایندگان مجلس می خواست سخت نگیرند و مصوّبات خود را که دولت نمی خواهد یا توان اجرای آن را ندارد، پس بگیرند! در واقع آقای خامنه ای به جای ملامت کردن رئیس جمهور و بازخواست او، مجلس را به خویشتنداری، سکوت و مدارا فرا می خواند و این باعث شد سازوکارهای نظارتی مجلس روز به روز ضعیف تر و بی اثرتر گردد و بی قانونی رواج یابد. حتّی معدود نماینده های مستقل و دلسوز مجلس نظیرعلی مطهّری هم که نمی توانستند در برابر بی قانونی ها و ظلم های دولت سکوت کنند با اشارات و کنایات رهبری منزوی شدند و بدین ترتیب مجلس ایران تحرّک و پویایی خود را از دست داد و در واقع فلج شد و در این شرایط آقای خامنه ای دیگر گوش به نصیحت و دلسوزی هیچ کس حتّی مرشدان پیرش نظیر مصباح یزدی هم نمی داد و بدین ترتیب علما در برابر احمدی نژاد می ایستادند و آقای خامنه ای در برابر علما و روز به روز وجهۀ مقام رهبری رو به افول می رفت و اوضاع کشور وخیم ترمی شد.
در تعامل دولت با سایر قوا نظیر قوۀ قضائیه و نیروهای نظامی و انتظامی هم این تمرّدها، بی قانونی ها و افراط و تفریط ها ادامه داشت. در عرصۀ سیاست خارجی نیز، سیاست های نادرست مجموعۀ دولت و در رأس آن محمود احمدی نژاد، جایگاه ایران را در جامعۀ جهانی به شدّت متزلزل کرد و بحران های مختلف اقتصادی وسیاسی را در پی داشت، امّا آقای خامنه ای به جای کنترل اوضاع و انتقاد از دولت، همچنان از احمدی نژاد حمایت می کرد و چشم خود را بر واقعیت ها می بست. حتّی زمانی که احمدی نژاد در اقدامی غیرحرفه ای، غیراصولی و حتّی غیراخلاقی وزیر امور خارجۀ کشور منوچهر متّکی را در حین مأموریت در کشور سنگال عزل کرد و موجبات بی آبرویی متّکی و وزارت خارجه و در مجموع رسوایی دولت را فراهم ساخت، آقای خامنه ای سکوت کرد و با سکوت و تقریر خود اقدام عجیب و غیر قابل دفاع احمدی نژاد را نادیده گرفت. در این میان احمدی نژاد دیگر کوچکترین انتقادی را نمی پذیرفت و حتّی زمانی که تصمیم به تغییر وزیر اطّلاعات کابینه اش گرفت پس از اعلام نظر آقای خامنه ای مبنی بر ابقای وزیر اطلاعات، رئیس جمهور به مدّت ۱۱ روز قهر کرد و دفتر ریاست جمهوری را خالی گذاشت تا این که واسطه ها و میانجی هایی از طرف آقای خامنه ای برای دلجویی از احمدی نژاد وارد کار شدند تا اینکه رئیس جمهور با ناز و نوازش به مسؤولیت خود بازگشت، درحالی که نه آقای خامنه ای به عنوان رهبر ایران از او انتقاد و بازخواستی کرد و نه مجلس تضعیف شدۀ ایران در خود توان مؤاخذه از رئیس جمهور یاغی را می دید.
نتیجۀ این فاجعه ی مدیریتی وارد آمدن فشارهای مختلف داخلی و خارجی و خراب شدن وضعیت اقتصاد مردم و رواج ظلم و بی عدالتی بود و رهبر ایران در این میان تنها سال ها را نامگذاری می کرد! آقای خامنه ای هرگز توان کنترل امور و نظارت بر مسؤولین سه قوّه خصوصاً دولت را در خود نمی دید و این استبداد و هرج و مرج، حاصل سوء تدبیر و مدیریت نادرست وی خصوصاً در ارتباط با دولت بود.
از سوی دیگر شاهکاری متفاوت از مدیریت و تدبیر مسؤولان نظام ایران رقم خورد؛ یعنی پای سحر و جادو و طلسم به عرصۀ سیاست ایران باز شد تا هر چه بیشتر مایه ی وهن و بی آبرویی کشور شود. گفتند اسفندیار رحیم مشّایی جادوگری را در اختیار دارد که به وسیله ی آن احمدی نژاد را جادو می کند و به همین دلیل احمدی نژاد قدرت تخطّی از او را ندارد. حتی مدتی بعد از شایعه ی جادو شدن آقای خامنه ای توسط جادوگر دولت قوت گرفت، تا این که وزارت اطلاعات دولت ایران جادوگر را دستگیر کرد! خلاصه آن که عرصه ی سیاست و مدریت کلان ایران به جای آن که عرصه ی تدابیر خردمندانه برای اصلاح امور و بهبود اوضاع و کوشش برای تأمین مصالح ملت در عرصه های داخلی و خارجی باشد، عرصه ی عقده گشایی هایی شخصی و خرافات و جادوگری شد!!!
مجموع این اقدامات باعث شد نارضایتی مردم از دولت به کل مجموعه ی نظام و حکومت تسرّی پیدا کند و یأس و ناامیدی بر فضای جامعه حاکم شود و عموم مردم و حتی بسیاری از طرفداران نظام از عدالت رهبری و مدریت و تدبیر او نا امید شدند. در چنین شرایطی بسیاری از ارزش های خود نظام زیر سوال رفت و جایگاه مجلس، قوه ی قضائیه و حتی پلیس و نیروهای نظامی تضعیف شد و بسیاری از شخصیت های قدیم انقلاب یکی پس از دیگری تخریب شدند. حتی خاندان آیت الله خمینی بنیان گذار انقلاب ایران نیز از این هجمه در امان نماندند. بطوری که در سخنرانی سالگرد درگذشت آقای خمینی در تهران در حضور علی خامنه ای آشکارا به نوه ی آیت الله خمینی توهین کردند و او را مزدور و منافق خواندند! رهبر ایران نیز در برابر این حرمت شکنی ها سکوت کرد تا مهر تأییدی باشد بر موج تخریبی که احمدی نژاد و هم مسلکان او به راه انداختند.
البته آن چه گفته شد تنها نقد گوشه ای از عملکرد پر اشتباه رهبر ایران در طی سالیان اخیر است که اگر به آن بحران های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دوران پیش از محمود احمدی نژاد را هم بیفزاییم پی خواهیم برد که این سوء مدریت و سوء رهبری چه ضربه های مهلک و غیر قابل جبرانی را بر پیکره ی جامعه ی ایران وارد ساخته است.
اینجاست که می توان درستی نظریه ی ولایت فقیه را یک بار دیگر مورد تردید قرار داد و خیرخواهانه این سؤال را مطرح کرد که سپردن سررشته ی همه ی امور کشور به یک انسان عادی و جایز الخطا که تا این اندازه می تواند بد و نابخردانه عمل کند تا چه اندازه صحیح و قابل توجیه است؟! جدا از اشکالات کلامی و فقهی این نظریه که بسیاری از فقیهان دلسوز در کتب و رسائل خود بیان داشته اند، تجربه ی عینی و عملی این نظریه که در این مقاله به نمونه هایی از آن اشاره کردیم، از نادرستی و ناکامی آن حکایت میکند.
به هر حال، بررسی و نقد عملکرد آقای خامنه ای نشان می دهد که عملکرد رهبر ایران چقدر در سرنوشت جامعه ی ایران موثر بوده است و البته این بررسی و نقد خیرخواهانه امر مبارکی است که بسیار دیر آغاز شده است ولی باید همچنان ادامه یابد.
________________________________
[1] . استاد علیرضا آریا در جمع گروهی از فعالان سیاسی دانشجویی در تهران 16 آذر1389.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد