logo





«فنومِن» و «شیخ و کلید»

دو طنز تازه

شنبه ۷ دی ۱۳۹۲ - ۲۸ دسامبر ۲۰۱۳

محمد جلالی چیمه (م. سحر)

sahar.jpg
فنومِن
_____________________

آن کس که عبای تیره دربر دارد
عمّامه نهاده تا کُله بر دارد

یک چارک ، سنگِ پا به رو یش اما
یک کیلو گچ ، نهفته در سر دارد

از عهدِ عتیق می‌رسد، بارش جهل
گوید که ز شهرِ علم نوبر دارد

بازارِ تقیه و دغل در مسجد
دکّانِ فریب روی منبر دارد

زورش برسد به خلق وق وق بارد
زورش نرسد به بام عرعر دارد

خود را به دروغ، آیت اُلحَق خواند
حق داند : قصدِ کارِ دیگر دارد

در کوی بلاهت است اگر ره دارد
درسمتِ جهنم است اگر در دارد

القصه به خر سوار خواهد بودن
تا آن روزی که این وطن خر دارد

بالجمه وقیح‌ تر نبینی از وی
بو تا که خداش از میان بردارد

م. سحر
۲۳/۱۲/۲۰۱۳
http://msahar.blogspot.fr/

************

شیخ و کلید
ـــــــــــــــــ

شیخکی داشت یک کلید به دست
دسته اش را به ریشِ خود می بست

گاه و بیگه به گونه اش می خورد
گاه نوکِ دماغ او می خست

قفل اما به جای دیگر بود
نزد قدّاره بند، زنگی ی مست

روزی از روزها گشودن را
رفت و پهلوی قفلدار نشست

گفت با قفلبان : بده رخصت
تا بدانم کلید از این قفل است؟

قفلبان از وی آن کلید گرفت
کرد در قفل و پیچ داد و شکست

همچنان قفل، بسته باقی ماند
شیخنا از غم ِ کلید برست

***

قفلبان تا امامِ خامنه ای ست
با کلیدی که نیست ، قفلی هست!

م.سحر
25/12/2013

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد