
قطارها زمستان را سوار می کنند
به مقصدی نامعلوم می برند
من از پنجره ی کوپه ام
به درختان لُخت دنیا خیره می شوم
و می دانم
هیچ کس به تعقیب سفرهایم نمی آید
فصلها
بدون من تغییر می کنند
دختران روستايی
بدون من به بلوغ می رسند
خورشید
بدون من بر دره ها و کوه ها می تابد
و این جهان حق دارد از فردا
بدون من آغاز شود.
این جا
از پنجره ی کوپه ام
زمان پرنده ی خاموشی ست
که از آخرین ایستگاهش در حومه ای گمنام
عبور کرده است.
http://iranianmuse.com