شعر های من
محصول لحظه ها و سقف های بلندند
شیشه های مورّبی
برای میان بُر زدن تا آشیانه های ابر
محصول فواره ها
و فاش گوئی ِ رازی
که دل به دل
سینه به سینه
لب پَر می زنند
پائیز آمده
اًطراق کرده در صحن باغ
سوقاتی من شعری ست
که برگها مژه میزنند
دلباختگان ِ آخرین طَبَق سبزه و گیاه
پرستاران آزاد ساعت سیگار
نیمکتهای سفید را دود میکنند
و قایقی که روان کرده اند
زیر بارش قطره ها
از چکاچک پر میشود
عابران گذرگاهیم
در باغ، تنها دستی
که از پائیز می تکاندمان
خواهد ماند.