عرفان در حلقۀ رندان
علیرضا بزرگ قلاتی (عرفان)
مجموعۀ شعر
ناشر: خانۀ هنر و ادبیات گوتنبرگ
چاپ اول: سوئد، تابستان 1392 – 2013
نام سراینده، سروده ها، و اسم دفتر یا مجموعۀ اشعار، نشان و نشانه هائی دارد که شاعر از پیروان عرفان وآشنا با مکتب دیر پای عرفاست. همو با دفتر تازه منتشرشدۀ خود، علاقمندان را در وادی عرفان با فرهنگِ سنگینِ اندیشۀ هستی و هستی شناسی آشنا میکند. تصویری زیبا برگرفته از تابلو مشهور مینیاتوریست بزرگ، "فرشچیان" زینت بخش روی جلد این دفتر است .
دفترشامل سروده هایی از: درحقیقت عرفان – الحکایات و التمثیل 1 – الحکایات والتمثیل 2 – الحکایات و التمثیل وغزل ها و رباعیات است.
نذکر این نکته ضروری ست که عرفان، راهِ طریقت است و نه شریعت. و پیشترها، پیروان این مکتب از گذشته های دور و دراز در رودرروئی با شریعت و شریعتمداران وسوداگران بهشت و جهنم درجنگ وجدال بوده و هستند با حوادث بس خونین ولکه های ننگین تاریخی از خشونت عریان به یادگار مانده است؛ سرانجام زندگی منصور حلاج و ابدی ماندن او در تاریخ شاخص ترین نمونه آن تعصب و کج اندیشی هاست. و چه خوش گفته «عرفان» : «تا ابد ممدوح من عطار بس / همچو منصورم هُوالحق دار بس / کز مصیبت نامه اش دل خون کنم / عالم جان را چو صد مجنون کنم».
نخستین برگ این دفتر با سرودۀ مشهور منطق الطیرعطار شروع میشود: «اهل صورت غرق گفتار من اند / اهلِ معنی مردِ اسرارِ من اند . . .»
سرآغاز سروده ها با این ابیات پُر مغز شروع شده است : «به نام تعالیِ انسان کزان / خِرد را تبارش بداده ست جان» عقلانیت را گوشزد میکند تا روح عرفان را در ذهن و خیال بال و پر بدهد و بشناساند. «نه سودایِ طاعت، نه رسوایِ دین / نه برنیک و بر بد بُود بی یقین / نه ترس از جهیم و نه شوقِ بهشت / نه در دشتِ ایمان، نه امیدِ کشت / نه موسی، نه عیسی، نه آل رسول / نه آن را کزیشان پشیزی قبول.» با نقدی خِردگرانه روایت های بندگی و اطاعت ، بهشت وجهنم و وعده های انبیاء، افق های تازه ای از روشنای عقلانیت را میگشاید تا شکوه و عظمتِ بی کرانه های هستی را برنمایاند: «زبحری که گوهر برآری به شست / به جایی که معنی برآید به دست، / همه سر به سر، این سپنجی [عاریتی ] سراست / گزین درگذشتی، ابد را لقاست.»
عرفان، «درحقیقت عرفان» با این سرودۀ حافظ خواننده را با اندیشه های این مرد کم نظیر ادب تاریخ وطن آشنا میکند: « گرچه هر مرغی زند این شیوه لاف / نیست هر پرنده ای سیمرغ قاف» و دریچۀ بحث خود را با تمثیلی از روایت پیامبر گرامی اسلام و برخورد ایشان با ابولهب میگشاید وشأن نزول آیۀ قرآنی از قول رسول خدا را : « آیتی بودی به نطقش آن زمان / که ابولهبش بیاوردی نشان / آیت تبت یدا لهبا و تب / لوح محفوظی ز الطافات رب / آیتی بود از عذابی بس الیم / تا نماید بر تو فیضی بس عظیم/ . . . » رهگذری از ابولهب انگیرۀ این بگومگو را میپرسد، میشنود : «گفت ایزد خود بداند می کی ام / آن چه پیغمبر بگفت آخر نی ام / روز و شب انبازِ من عقل است و جان / کی توانم کرد این باور زآن / . . . . . . . از رسولی دست کن کوتاه تو / زآن که هیچ از حق نه ای آگاه تو / کار حق برتو کجا مبنی بُود / کز وکیلی چون تو مُستغنی بُود /عارفی کز کفر و ایمان آیه خواند / تا قیامت ایها العشاق خواند .» شاعر، در سودای عشق عرفان شوریده در وصال حق، رها از تعلقات، آفاق لایتناهی را سیر میکند. میچرخد و میگردد. بی پروا، در مدح مرادش فریاد می کشد : «صد پیمبر نزدِ عطار از صفت / جمله با دستی تهی از معرفت / پیش شمس الحقِ او صد مصطفی / چون سُهایی چون سُهایی چوه سُها [ستاره ای کم نور دردب اصغر] .»
درغزل زیبای : آن زلف دلاویز که بردوش فلان است / زینتکدۀ دیدۀ صاحبنظران است . . . / مارانِ سیاهی که تو بر دوش فکندی / اندر سرشان شیوۀ ضحاک زمان است / یاران! زچه رنجید در امروزه، به گیتی / بیدادگری شیوۀ دیرین جهان است / واعظ ! تو چه گویی زعدالتگهِ هستی / کان را که تو گوئی، همه بازیِ زبان است / . . . . . . عرفان ! تو چه جوئی زصدفخانۀ قرآن؟» فریادِ عارفانۀ رندی از تبار «دهریون» درفضای خاکستری می پیچد، شعله برمیکشد؛ جان و جانان را آتش میزند نهیب ش اوج میگیرد . رنجیرها را میگسلد : « کین طینتِ بی گوهر او اصل زکان است.»
در غزل دیگری به بهانۀ مستی، شوری مستانه بپا کرده است تا به عریانی «بدرد پردۀ گوش الست» شنیدنی است. دریغم آمد اینجا نیاورم :
عزم آن دارم که امشب، مستِ مست / خرقۀ سالوس درانم به شست / آن چنان برخود پرستی پا نهم / تا که دست افشان زنندم مِی به هست / از شرابِ جان درین رطل کُهن / آن چنان ریزم که آید در شکست / آن قدر در طوف مِی پا درنهم / تا مرادِ جان برآرم زو به دست / آن چنان لالا زنم درگوشِ حق / تا بدرد پردۀ گوش آلست / واعظِ عرفان کُشِ بدخوی را / هردم آرم اندر آن وادی گسست».
شاعر دراین دفتر، با رعایت حلقه های اتصالی شعر و موسیقی، سروده های خود را با مفاهیم کلام، با تسلط به زبان، لحاظ کرده تا جائی که خواننده، صداهای دلپذیر و موسیقیائی اشعار کلاسیک که در اعتراض ها، دعاها و نیایش های مذهبی به کار رفته است را حس میکند، با این تفاوتِ برجسته که عصیان و طغیانِ اندیشه های آزاد و رهیدن از بندگی دربیشتر سروده ها، یادآور دار و طناب است؛ و عصیان علیه طاعت را بی پروا پیام میدهد. تخیل و عاطفه و آرزوهارا درهم ریخته با اندیشیدن در خِرد ناب هستی، شیرۀ پاکِ آن را در شریان ها تزریق میکند.
سروده هائی درباره برخی هنرمندان ونویسندگان: عارف، پرویز مشکاتیان، ناصر فرهنگ فر، محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان آمده است که جای سپاس دارد و سرانجام آخرین سروده با یادگه شصتمین سالِ خاموشی صادق هدایت دفتر به پایان میرسد.
عرفان را باید جدی گرفت. و هوشمندانه به سروده هایش گوش سپرد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد