logo





نوش ها و نیش ها - بخش ششم

(نگاهی به مقالات شمس)

سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۲ - ۱۲ نوامبر ۲۰۱۳

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarou1-s.jpg
اناالحق ِ حلاج
" هرگز حق نگوید که اناالحق .
هرگز حق نگوید: سبحانی !
سبحانی ، لفظ تعجب ست ، حق چون متعجب شود از چیزی ؟
بنده اگر سبحان گوید که لفظ تعجب است ، راست باشد ."(1)

شمس در جایی دیگر از مقالات که بدلیل از هم گسیختگی موضوعات آن نمی توان منظورش را از معنای واژِۀ "روح" به تحقیق دریافت ، در تعرض به سخنان ِحلاج می نویسد :

" در عالم روح طایفه ای ذوقی یافتند فرود آمدند ، مقیم شدند و از ربانیسخن می گویند . اما همان عالم ِ روح است که ربانی می پندارند ؛ مگر فضل الهی در آید ، یا جذبه ای از جذبات ، یا مردی که او را بغل بگیرد ، از عالم ِ روح به عالم ِ ربانی کشد ، که : "در متابعت" در آی ! که این جا لطیفه ای دیگر ست ، چه فرود آمدی آنجا ؟ منصور را هنوز روح تمام جمال ننموده بود و اگر نه اناالحق چگونه گوید؟ حق کجا و "انا " کجا ؟ این انا چیست ؟ در عالم ِ روح نیز اگر غرق بودی حرف کی گنجیدی ؟ الف کی گنجیدی ؟ نون کی گنجیدی ؟ " (2)

توضیح آن که بنا بر تاکید صریح قرآن ماهیت روح برای بشر ناشناخته است : " ویسئلو نک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا" تو را از روح می پرسند بگو : روح جزیی از فرمان پروردگار من است و شما را از آن جز اندک دانشی نداده اند . الاسراء ، آیه 85

و اما در طول قرن ها که از تاریخ نزول قرآن می گذرد ، تاویل های گوناگونی از روح در ادبیات اسلامی بدست داده اند . آیا منظور از روح ،نام دیگر فرشتۀ وحی جبرئیل است ؟یا نفس ناطقه است ؟ یا نفس حیوانی ست که در طبیعت بشر وجود دارد ؟ یا دم ِ خداوندی ست که در آدم دمید ؟ نگارنده چنین تعبیر می کند که منظور شمس از جهان روح، همان اعتقاد فلاسفۀ یونان گرای اسلامی چون فارابی و ابن سیناست ، که به پیروی از نظر فیلسوف نوافلاطونی "پلوتین" ، بر مبنای "اقانیم سه گانه" ( واحد ، عقل کل ، نفس کل)،گفته اند از فیض ِ "واحد" عقل کل و جهان مجردات عقلانی ، و از فیض ِ "عقل کل" ، "نفس کل" و دنیای نفسانی پدید آمده است . (3) البته شمس نمی خواهد با این خرده گیری ها نظر حلاج را بی مقدار جلوه دهد . این روش اوست که مشایخ را موأخذه کند؛ می گوید حلاج در جهان نفسانی (روحانی) سیر می کرده و هنوز پا به دنیای بدون تعیّن ِ ربانی نگذاشته بود ، از این رو وجود خویش را احساس می کرده که دم از "من" می زد وگرنه ، عارفی که در پیشگاه الهی، وجودش فانی ست ، چه جای سخن گفتن از "من" برایش باقی می ماند ؟ اما برعکس نظر وی مولانا در مثنوی براناالحق گویی حلاج مهر تایید زده از آن در برابر اناالحق سرایی فرعون دفاع کرده است . وی در جایی از مثنوی به متحیران ِ سخن ِ حلاج نهیب می زند:

این انا ، هو بود در سِر ای فَضول!*
ز اتحاد ِ نور، نه از راه ِ حلول 5/2038

آن انا منصور، رحمت شد یقین
آن انا فرعون ، لعنت شد ببین } 2/2523

ارادت معنوی مولانا به حلاج چندان قوی ست که تحت تاثیر بیتی ازاو سروده ست:
اقتُلونی یا ثِقاتی لایما
اِنَّ فی قتلی حیاتی دایما 1/3934

ای یاران مرا در حالی که سرزنشم می کنید بکشید! که زندگی جاودانی در کشتن من پنهان است . و به قول ِ خانم " آن ماری شیمل" پژوهشگر خستگی ناپذیر ِ متون عرفانی :
{این مصرع حلاج که : " اقتلونی یا ثقاتی" ای دوستان مورد اعتماد من مرا بکشید ، به یکی از واژه های کلیدی تفکر ملای رومی تبدیل می شود} (4)

وی در "فیه ما فیه" صریحا قول حلاج را برتر از سخن مومنانی می آورد که به پیروی از شرع اسلام در مناجات ،خویشتن را بندۀ خدا می خوانند :
" آخر این اناالحق گفتن ، مردم می پندارند که دعوی بزرگی ست !
اناالحق ،عظیم تواضع ست؛ زیرا این که می گوید من عبد ِ خدایم ، دو هستی اثبات می کند . یکی خود را و یکی خدا را اما آن که اناالحق می گوید ، خود را عدم کرد ؛ به باد داد می گوید اناالحق، یعنی من نیستم ، همه اوست جز خدا را ،هستی نیست ؛ من بکلی عدم ِ محضم و هیچم. تواضع در این بیشتر است ؛ این ست که مردم فهم نمی کنند ! " (5)

البته این نوشتار به تفسیر جزئیات سخنان حلاج اختصاص ندارد تا به بر رسی آراء منتقدان و معتقدان وی پرداخته شود . چنان نقدی خود کتابی پرحجم خواهد شد؛ تنها می بایست اشاره شود، که موافقان و مخالفان ِ حلاج هر یک دعاوی متفاوتی را به وی نسبت می دهند که "اناالحق" یکی از آن هاست ..... اما نکتۀ مشترکی را که همگان در باره سخن او می پذیرند این ست که حلاج هرگز مانند بایزید نبوده است تا بر اثر سکر و شیفتگی و وجد و مستی مقام خویش را ستوده باشد . حتی رفیق و هم مرام وی"شبلی" گفته بود " مرا دیوانگی من نجات داد و حلاج را عقل وی هلاک ساخت " (6)

عطار نیز هشیاری حلاج در سخنانش را چنین گزارش می دهد :{نقل است که روزی شبلی را گفت :"یا بابکر! دست بر نِه که ما قصد کاری عظیم کردیم ..." چون خلق در کار او متحیر شدند ، .......سخن او به خلیفه رسانیدند و جمله بر قتل او اتفاق کردند، از آن که می گفت "اناالحق" . گفتند بگو : هوالحق! ..... جنید را گفتند : "این سخن که منصور می گوید تاویلی دارد ؟" گفت :"بگذارید بکشند؛که روز ِ تاویل نیست......"} (7)

و اما در پی بیش از هزار سال که از مرگ دردناک حلاج می گذرد ،کمتر کسی همچون "لوئی ماسینیون" شرق شناس پر آوازۀ فرانسوی توانسته است به ژرفای اندیشه های حلاج پی ببرد .وی معتقد است منظور حلاج از گفتن اناالحق نه دعوی خدایی بوده است و نه تایید "حلول" خدا در بدن انسانی. ماسینیون پس از دادن گزارشی دقیق از "واژه پردازی" خاص حلاج و نشان دادن دانش فراوان وی در علم کلام ، به این نتیجه می رسد،در دیدگاه ِ منصور، خدا زمینی و انسانی می شود .خداوند با خلق کائنات ، خود را تحقق می بخشد . در این میانه انسان ِ آگاه به شناخت کامل اوست که در وی فانی و ذوب می شود. بنابر این چنین فردی که به تمامی فنا یافته است ، با او فرقی ندارد . (8)

اَنا من اَهوی ، وَمن اَهوی اَنا
نَحنُ روحانَ حَلَلنا بدنا
(من کسی هستم که دوستش دارم و کسی که دوستش دارم منم
ما دو روحیم که در یک بدن زندگی می کنیم.)

اما نیکلسون همین بیت معروف حلاج را نشان دهنده اعتقاد وی به حلول حق در فرد می داند (9) و به همین مناسبت تعبیر مولانا را از عقاید حلاج به نوعیتاویل آن ها می نامد. وی در تفسیر همان بیت مثنوی که در بالا آمده است ، در خصوص ِ مصرع دوم آن : "زاتحاد نور، نه از راه ِ حلول" می نویسد :
"حلاج اصطلاح حلول را در بارۀ سّر ِ وصال عارفانۀ خاص خود بکار می برد، نه به مفهوم دقیق آن در الهیات. تعبیر مولوی از "اناالحق" به "اتحادنور" ، اندیشه های وحدت وجودی ِ ناسازگار با عقاید حلاج را تداعی می کند."(10)[تاکید از ناقل] توضیح آن که در مثنوی شاهد تقریبا همۀ نظرات متفاوت خداشناسانۀ عرفانی می باشیم . آن "اتحاد نور" که در بیت فوق آمده ،ناظر برنظریۀ "تشکیکی" وحدت وجود ست . ــ که شیخ اشراق سهروردی نمایندۀ خاص آن طریق است . یعنی خدا را نورالانوار دانسته تمامی مجردات و مادیات را ،مراتبی از شدت و ضعف انوار منتشرشده از وجود واحد وی می شناسد .

نیکلسون در جایی دیگر به جمع بندی نظرات مدافعان حلاج می پردازد : " اما صوفیه در عین حال که فرضیۀ حلول را بی چون و چرا محکوم می کنند سعی دارند حلاج را ....تبرئه کنند .
خطوط اصلی دفاع آنان بقرار زیر است :
1) ــ حلاج.... راز پروردگارش را نزد همه گونه مردم فاش کرده است در حالی که این
راز فقط برای برگزیدگان می بایستی فاش شود...

{گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد.... حافظ} [بیت توسط نگارنده افزوده شد]

2)ــ حلاج در حال جذبه و بیخودی خود را متحد با ذات حق تصور کرده،در حال که او
فقط با یکی از صفات وی متحد بوده است . [تاکید از ناقل ست.اتحاد با ذات خداوند خط قرمز و حد فاصل تفاوت مشرب میان وحدت وجودیان افراطی و وحدت وجودیان ِ متعادل می باشد . صوفیۀ میانه رو تنها اتحاد عارف با صفات حق را می پذیرند....

در نوشته های آینده با توجه به اظهاراتشان نشان داده خواهد شد که چنین مرز بندی هم نسبی ست عارف به وقت غلبۀ وحدت ، شعور به ذات یا صفت خدا ندارد]
3) ــ حلاج می خواسته بیان کند ...... هیچ جدایی اساسی میان خدا و بندگانش وجود ندارد .... زیرا وحدت خدا شامل همه موجودات می شود... این حلاج نبود که فریاد اناالحق بر آورد ، خداوند بود که با دهان حلاج که از خود بی خود بود صحبت می کرد ،عینا همانطور که با موسی ، بوسیله درخت آتش صحبت نمود " (11)

یعنی بقول شیخ محمود شبستری:

روا باشد اناالحق از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی ؟

باری ... می بینیم شمس حلاج را اسیر مرتبه روح ، مولانا وی را موحدی فانی در حضرت حق ، نیکلسون او را نزدیک به مشرب حلولیه و ماسینیون وی را صاحب ِ اندیشه ای خاص که وجود خدا را در قالب صوری ِ عاشق خویش می بیند ، نشان داده اند. این ها تنها چند نمونه از آتشی ست که فریاد اناالحق به سراسر جهان در درازنای گذشت ِ قرون و اعصارپرتاب کرده است....تو گویی پرومته ای دیگر هدیه ای جاودانی برای انسان فراهم آورده است . و اما معنای سخن خود شمس هم به هیچ رو کمتر از دعوی حلاج نیست :

"در درویش کامل ، متکلم خداست"
پیش از پرداختن به این نظر می بایست در موضوع "اتحاد عارف با پروردگارش" تامل کرد؛ آیا چنین اتحاد و وحدتی لحظه ای ست و یا همیشگی؟ حال ست یا مقام ؟
ادامه دارد

http://zibarooz.blogfa.com/

زیر نویس:

1)تبریزی،شمس الدّین ــ مقالات شمس، تصحیح محمد علی موحد، ج1،ص185

2) همان، ج1، ص 280

3) برای اطلاع از جزئیات نظر پلوتین: رک، نوشتار " تاویل دژ هش ربا" بهمن 1391

در وبلاگ نگارنده : "دیدار مثنوی"

4) شیمل، آن ماری ــ ابعاد عرفانی اسلام،ترجمه گواهی عبدالرحیم، ص512

5)مولوی ، جلال الدین محمد ــ فیه ما فیه ، تصحیح فروزانفر ، ص 44

6) کشف المحجوب ص .192

7) عطار، فریدالدّین ــ تذکره الاولیاء ، تصحیح محمد استعلامی،ص591 به اختصار

8)نک : ماسینیون ، لوئی ــ عرفان حلاج ، ترجمه دهشیری، ضیاءالدین ص396

9)نیکلسون،ر.ا ــ عرفای اسلام،ترجمه ماهدخت بانوهمایی، ص186

10) نیکلسون ــ مثنوی مولوی معنوی،ج پنجم،ترجمه حسن لاهوتی،ص1849

11)نیکلسون ــ عرفای اسلام ، ص 184

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد