|
باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سياهپوش ـداغ داران زيبا ترين فرزندان آفتاب و باد ـ هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند! جمهوری اسلامی شیرکو معارفی را دیروز به جوخه مرگ سپرد. کومهله زحمتکشان کردستان در باره شیرکوه چنین نوشته است: " رژیم جمهوری اسلامی در ادامه موج نوین اعدام های سیاسی در زندان ها، در کردستان و در زندان سقز رفیق شیرکو معارفی پیشمرگ و عضو کومهله را که بیش از پنچ سال در زیر حکم اعدام قرار داشت، به دار آویخت. رفیق شیرکو معارفی روز نهم مهرماه ۱۳۸۷ برابر با ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۸ در روستای "دهورهقهلا" در ناحیه " خورهخوره" سقز در کردستان، که عازم ماموریتی بود، توسط نیروهای رژیم اسیر می گردد. در روز ۱۰ آبانماه ۱۳۸۷ به سرعت به اعدام محکوم می شود. شیرکو چند بار به انفرادی کشیده شد و روزهای متوالی در انتظار اجرای حکمش بود اما هربار با ارادهای درخور یک مبارز کومهله و جنبش آزادیخواهی کردستان قهرمانانه ایستاد." مدتی است بیش از گذشته نسبت به اعدام و مرگ حساس شده ام. شیرکو را ندیده ام و شناخت کمی از او دارم. اما از خبر مرگ او بیش از انتظار، تکان خوردم. در چشمان شیرکو، نگاه نگران هبت معینی را حس می کنم که در شهریورماه ۶۷، ما را برای نجات جان خود و دیگر زندانیان به یاری فرا می خواند. اعدام شیر کو، فریدون برادرم را در تصورم زنده کرد. فریدون در حالی که از یاران تشکیلاتی اش ناامید شده بود، اما با تکیه بر آرمانهای انسانیش، سرفراز به چوبه دار بوسه زد. جمشید سپهوند را یادآورم شد، که با دنیائی اکنده از عشق به زندگی، به سوی مرگ فرستاده شد. قامت شیرکو مرا به یاد توکل اسدیان انداخت، که در انتظار رهائی، جسم و جانش ایستاده، در آتش زبانه کشید. پسر عمه هایم، حمید و عبدالرضا نصیری مقدم را در جلو دیدگانم زنده کرد، که به جرم مخالفت با جهالت به جوخه مرگ سپرده شدند. چهره جوان شیرکو، نوجوان 21 ساله رضا زرشگه، دانشجوی خوش فکر و با استعداد دانشگاه تهران را در خاطرم زنده کرد، که هنوز طعم انقلاب را نچشیده بود که دستگیر و چند روز بعد، در حالیکه خانواده او منتظر آزادیش بودند، ناباورانه پیکر بی جانش را، با گرفتن غرامت گلوله هائی که به قلبش شلیک کردند، تحویل می دهند. دیگر بستگان دلاورم: مسعود انصاری، کسری اکبری، سیامک اسدیان، نوراله اسدیان، بهروز معینی و ...را برایم زنده می کند. با مرگ هر زندانی امروز یاد دهها تن از رفقایم تازه می شود. بهروز سلیمانی، ستار کیانی، مهرداد پاکزاد، علی شکوهی، انوشیروان لطفی، منوچهر هلیل رودی، مجتبی محسنی، غلام ابراهیم زاده و ... نمی دانم حکومتیان به چه می اندیشند؟ آیا از عاقبت کار آگاه اند؟ دستخوش جنون نشده اند؟ این آدمکشان 34 سال است که نابخردانه مشغول ویران کردن تمدن اند و با غروری ابلهانه چشم بر همه چیز، بسته اند. به نظر نمی رسد این خشونت ستایان، جز با موج خشم نیرومند مردم، دست از کشتار بردارند. در این نوشته هدفم گشودن پرونده حکومت در رابطه با اعدام ها نیست، هشداری است به اپوزیسیون دموکرات کشورمان. کشتار دگراندیشان در این حکومت تازگی ندارد. مشکل این است که اپوزیسیون حساسیت لازم و در خوری نسبت به این کشتارها ندارد. منظور این نیست که علیه کشتار واکنش نشان نمی دهد. منظورم واکنش جمعی و در خوری است که موج آن رژیم را وادار به عقب نشینی کند. نیروهائی که خود را در چارچوب اپوزیسیون تعریف می کنند، مرزبندیشان با هم چنان پر رنگ است که حتی سایه آن روی نقاط مشترک شان علیه اعدام و سرکوب سنگینی می کند. طیف راست اپوزیسیون چنان دل در گرو اصلاحات و اصلاح این حکومت سپرده اند، که بعضا هیچ انتقادی نمی کنند، یا انتقادشان چنان کمرنگ است که دیده نمی شود. بعضا حتی تلاش دارند خامنه ای را از زیر ضرب بیرون آورده، تیغ مبارزه را متوجه عده ای افراطی کنند، که گویا در قوه قضائیه لانه کرده اند. گوئی جناب رهبر از این اتفاقات بی خبر مانده و یا رئیس قوه قضائیه منصوب نیروی دیگری ست. در طیف چپ هم اساسا چنان خشمی نسبت به دیگر جریانات اپوزیسیون در دل پرورش داده اند، که عملا ادامه سرکوب را بر کار مشترک علیه اعدام ترجیح می دهند. برای من پرسش این است که مرزبندی جریانات اپوزیسیون بر چه مبنائی است؟ اگر بر پایه دفاع از خواسته های مردم و برای دموکراسی و علیه استبداد است، چرا نمی توان موجی علیه اعدام ایجاد نمود. امروز حکومت بدون نگرانی، مشغول ستاندن جان هاست. کسانی که مخالف این بیدادگری هستند به چه دلیل نیرویشان را یک کاسه نمی کنند. شاید اغراق نباشد اگر بگویم که ما هم به سهم خود در این کشتارها مقصریم. نیروی مخالف اعدام در میان اپوزیسیون قوی است. اما انرژی این مجموعه با هم جمع نمی شود. بعضا همدیگر را خنثی هم می کند. اهمیت موضوع این است که جمهوری اسلامی هر زمان زیر فشار نیرومندی قرار گرفته، به تغییر سیاست تن داده است. همزمان دست به کشتار زده تا ترس را بر جامعه حاکم کند. در زمان آتش بس چنین کرد. پس از سال ها کوبیدن بر طبل جنگ، تغییر سیاست می توانست با واکنش جامعه روبرو شود. یکی از اهداف کشتار ارعاب جامعه برای این تغییر سیاست بود. امروز هم، پس از سال ها بر طبل دشمنی با غرب و به ویژه با آمریکا کوبیدن، جمهوری اسلامی را به تغییر سیاست مجبور کرده است. اما این تغییر سیاست قاعدتا مشکلاتی ایجاد می کند و ممکن است با واکنش مردم روبرو شود. رژیم در این شرایط باز به همان سیاست گذشته روی آورده و بسته به توان حکومت و واکنش اپوزیسیون و مردم، می تواند دامنه آن را وسعت دهد. ۶۷ قابل تکرار نیست، اما کشتن ۱۶ زندانی به تقاص تهاجم و کشتار مرزبانان از نوع کشتار ۶۷ است. هر چند به لحاظ شمار قابل قیاس نیست. اپوزیسیون باید نسبت به این کشتارها واکنش جمعی نشان دهد. هیچ منطقی نیست که ما نتوانیم کار جمعی و مبارزه مشترکی را علیه اعدام سازمان دهیم. لایه ضعیفی از اپوزیسیون چنان غرق سازش و اصلاح رژیم است که این مبارزات را کارشکنی در کار روحانی ترجمه می کند و از آن می گریزد. دلیلی وجود ندارد که ما نیروی آماده برای مبارزه را متحدا بسیج نکنیم. اگر عقب نشاندن حکومت به نیرو نیازمند است هر فرد و یا جریانی که در این زمینه پا پیش نگذارد عملا در مبارزه علیه استبداد کارشکنی کرده ، عملش به سود نیروی سرکوب و در خدمت آن است. من در رابطه با کشتارها مطلب کوتاهی پنج سال پیش در سایت عصرنو منتشر کردم. نگاهی به آن مطلب در این فضا، شاید به خواندنش بیارزد: دیروز ایمیلی داشتم از یک "عزیز" که از ایران برایم فرستاده بود. ایمیل هایش عموما برایم جالب و خواندنی است. موقعی که به تصویر نگاه کردم و سپس متن را خواندم از آن بسیار خوشم آمد. نه تصویر به تنهائی و نه متن بدون تصویر، شاید چندان اثربخش نباشد. تصویر با متن نوشته شده، نافذ و تکان دهنده است. حداقل این دو با هم مرا متاثر و به اندیشیدن واداشت. پیش خود آرزو کردم که ایکاش سران اصلی حکومت ایران هم این تصویر و متن را می دیدند و آن را می خواندند. در خیالات خود دوست داشتم می فهمیدم که پس از دیدن تصویر و خواندن متن چه می گویند این "خونریزان" و چه می اندیشند این "ویران کنندگان تمدن" و "صیادان جان انسانها"! در برخورد اول تصمیم گرفتم آن را برای همه دوستانم به صورت ایمیل بفرستم- معمولا ایمیل هایی که جالب میدانم، برای تعدادی از دوستان می فرستم- در نیمه راه پشیمان شدم و از خود پرسیدم چرا اینگونه مطالب را برای استفاده همگان چاپ نکنیم؟ چرا این تصویر را فعالان سیاسی و احزاب و سازمان های مدافع آزادی نبینند و متن آن را نخوانند؟ شاید این متن بتواند تلنگری بزند به ذهن سخت گیر ما. من سال هاست که رفتار نامهربانمان را با یکدیگر درک نمی کنم. مگر می شود برای دنیائی عاری از ستم و استثمار مبارزه کرد و آرزوی آزادی و برابری و رفاه را برای انسان ها داشت اما با یارانی که در پی همین آمال و آرزوهایند چنین خشن و نامهربان بود؟ از آن جا که درج چنین مطالبی در سایت ها چندان معمول نیست، این توضیح را نوشتم تا راه چاپ کردن آن را هموار کنم. محمد اعظمی این عکسی است که فضاپیمای وویجر از زمین گرفته است. عکسی که زمین را در فضای بیکران نشان می دهد. كارل ساگان فضانورد آمریکایی کتابی با همین عنوان نوشته است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم: دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم. تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکدیگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود. سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست. در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه کمکی از جایی میرسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی شود. زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست٬ حداقل در آینده نزدیک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله٬ استقرار٬ هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم. نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|