logo





یادی از بانو منصوره صبوری، کوشنده ای برای حقوق بشر و زنان

دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲ - ۰۴ نوامبر ۲۰۱۳

حمید اکبری



((ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست)) کلیم کاشانی

دوستم منصوره صبوری را آخرین بار در ماه مارچ 2011 (اسفند ماه 1389) در شیکاگو دیدم. او برای شرکت در کنفرانس ((بررسی چگونگی و روش های دستیابی به دموکراسی در ایران)) که به مناسبت شصتیمن سالگرد نخست وزیری دکتر مصدق به وسیله بنیاد دانشگاهی دکتر مصدق در دانشگاه نورت ایسترن ایلینوی برگزار شد، آمده بود. در شب روز نخست کنفرانس، افتخار این را داشتم که در حضور شرکت کنندگان از همه ی کوشش های اجتماعی او که از اوایل سالهای دهه نود تا اوایل دهه دو هزار در شیکاگو انجام داده بود، سپاسگزاری کنم. به نوشته کیان امانی من اینچنین در باره خانم صبوری گفتم: ((دوست داشتم منصوره صبوری روزی به شیکاگو بازگردد و بداند که ما قدردان همه تلاش‌های او در سالهای گذشته هستیم. کاری که صبوری میکرد در‌واقع پیروی از افکار مصدق برای کمک به دیگران بود و وی همیشه در کمک به دیگران پیشقدم بود.)) خوشحالم که این کار را کردم، زیرا که دیگراو به شیکاگو بازنگشت و دو روز پیش در یک نوامبر 2013، پس از سالها مبارزه، بر اثربیماری سرطان پستان در گذشت.



منصوره صبوری بیش از ده سال پیش شیکاگو را به سوی بوستون ترک کرد تا در کنار دختر و نوه هایش زندگی کند. خبر در گذشت او را به وسیله فیس بوک از دخترش، خانم مهندس فرناز حق ستا، شنیدم. دختری که بسیار دوستش می داشت و حاصل عمرش می دانست. این خبر اندوهناک، یاد آور روزهای خوبی شد که در همگامی با منصوره و دیگر یاران شیکاگو درپیشبرد امر حقوق بشر و نیازهای اجتماعی شهر شیکاگو می کوشیدیم و زمان های بسیاری را با یکدیگر در اندیشه ی فردایی بهتر برای ایران و جامعه ایرانیان خارج از کشور سپری ساختیم. منصوره از همان روزهای نخست آمدن به شیکاگو، اساسی ترین ویژگی های یک کوشنده ی اجتماعی را از خود بروز داد: نا آرامی در پی انجام کاری سازنده در دفاع از حقوق انسانی و یکی پس از دیگری و بدون هیچ چشمداشتی! به گونه ای شخصیت منصوره یاد آور شعر کلیم کاشانی است که در بالا آمده است.

کار اصلی اش فیلم سازی بود و بر اثر همین بود که بانی آمدن شماری از فیلم سازان سرشناس ایرانی به شیکاگو، از جمله رضا علامه زاده شد. بیشتر فیلم هایی که خودش ساخته است مربوط به زنان ایران و مبارزات آنها برای برابری و آزادی خواهی بود. فیلمی در باره زنان مبارز ایران در دوره خاتمی ساخت. فیلم دیگری در باره زندگی فروغ فرخزاد داشت و یکی را نیز در باره شعر و زندگی مریم هوله ساخت. در صدد ساختن فیلم های دیگری هم بود که مبارزه با سرطان مانع آن شد.

در شیکاگو به سراغ همه ی آدمهایی که فکر می کرد خواهان انجام کاری برای یاری به جامعه هستند، می رفت. بسیاری اوقات منزلش در نزدیکی دانشگاه لایولا جایی بود برای گرد آمدن کوشندگان ایرانی شهر شیکاگو. همیشه پی گیر انجام برنامه 8 مارس، روز جهانی زنان، بود. با ((کمیته برگزاری سمینارهای مربوط به ایران)) همکاری نزدیک داشت. او باهر برنامه ای در دفاع از حقوق بشر و قربانیان آن درایران همگامی و در آن شرکت می کرد. در سالهای پس از شیکاگو نیز در کنار مبارزه با بیماری، در کوشش های حقوق بشر شرکت جدی داشت.

در کنار دلنگرانی هایش برای ایران و به ویژه حقوق زنان ایران، در امور سیاسی و اجتماعی در آمریکا نیز دست اندرکار بود. با حزب دموکرات آمریکا از نزدیک کار می کرد و در انتخابات مقدماتی کاندیداهای ریاست جمهوری حزب دموکرات برای انتخابات 2008، از زمره ((زنان هیلاری)) بود که تا به آخر همه جانبه از هیلاری کلینتون پشتیبانی می کرد. امیدش را به انتخابات آینده و پیروزی خانم کلینتون به عنوان نخستین زن رییس جمهور آمریکا بسته بود. بر اثر همین ارتباطش با حزب دموکرات بود که در روز هشتم ژانویه 2010 به اعتصاب نمادین بین المللی گروهی از ایرانیان در اعتراض به سرکوبی آزادیخواهان در روز عاشورای سال 1388 پیوست و اعلام داشت: ((از صبح تا ظهر روز جمعه با اعلام اعتصاب نمادین با اعضای حزب دموکرات آمریکا در منطقه بوستون تماس خواهم گرفت و از آنها می خواهم که رهبران و اعضا حزب دموکرات را از فجایعی که در ایران رخ می دهد، آگاه سازند. همچنین با سناتورها و نمایندگان مجلس از ایالت ماساچوست و به ویژه بارنی فرانک تماس خواهم گرفت)).

می توان در باره کارها و دستاوردهای منصوره صبوری چندین برگ نوشت. ولی مقصودم در نوشتن این چند خط بیش از هر چیزی احترام گذاردن به یک انسان ایرانی است که در کوشندگی برای بهروزی دو میهنش، ایران و آمریکا، آرام و قرار نداشت. آری منصوره ازمشهورترین ایرانی ها نبود ولی مهمترین ویژگی های یک انسان با وجدان ویک دوست خوب را داشت.عدالت خواهی پیشه اش بود. از ستم به زن بیزار بود. به معنای خوب آن، صاف و ساده و صمیمی بود. در دوستی، هم ادب به خرج می داد و هم وفا. در نزدیکی و از دور می توانستی رویش حساب کنی. از آنها بود که همیشه در بود و نبودش، از دوستی اش خشنود بودی.

او بود آنچه بود و اکنون رفته است وکولباری از خاطرات خوب و امید بخش را برای بازماندگان و دوستانش به جای گذارده. او دوست من بود و خواهد بود. از او سپاسگزارم که بخشی از زندگی اش را به من ارزانی داشت. او برای من از مشهورترین ایرانی هایی است که شناخته ام.

برگردان خودم از شعر استفان کرین در زیر را با یاد منصوره صبوری، به دختر نازنین و دوستانش اهدا می نمایم:

به اینجا نگریستم
به آنجا نگریستم
هیچ کجا عشقم را ندیدم
و – این بار –
او در قلبم بود.
آنگاه، به راستی، من دیگر گلایه ای ندارم،
زیرا اگرچه او در برون زیبا و زیباتر جلوه نماید،
ولی آن زیبایی بهیچ وجه جلوه زیبایی او،
در قلبم را ندارد.
(با سپاس از کیان امانی برای عکس ها)

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد