لبخند را بایدش که جاری ساخت
میان جوی آب و ریشه سبزه ها
آنگاه که جای خالی کبوتران
در عکسهای کتابِ درسِ هندسه
وبر دیوارِ کلاس ، آشکارست .
* * *
بی مهرِ مهربانان ، نمیتوان دوید
تا بی نهایت نور ،
وقتی که جاده را تخریب کرده اند
و کفش از پاهایمان بدر آوردند .
* * *
در آغاز تاریکی و سفرِه یِ خالی از بوی نان لواش
آخرین لحظه امکان حضور ماه را چه کسی دزدید؟
«« پنهان از چشم نگهبانان عاطفه و مهر »» .
و فردا، کدام عابر بی حوصله آنرا ،
در بازار جمعه ی دهکده ای مخروبه ،
به پول سیاهی خواهد خرید ؟
* * *
فردا هرگز از امروز فاصله ندارد .
. . . . .
وقتی که بچه های آخر خط ،
تقسیمِ سهمِ بادِ عبور کرده از دشت گلِ ختمی را
،، میانه خود،، عادلانه ، به پایان رساندند .
ما نیز ، با ستاره و گل و مِهر
به انتهای نشاط خواهیم رسید .
رضا بایگان
المان اول بهمن ۱۳۹۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد