حضرنامه ی ابرقو
رسول نفیسی
ناشر: خانۀ هنر و ادبیات (گوتنبرگ)
چاپ اول، زمستان ۱۳۹۱(۲۰۱۳) سوئد
این دفتر یکصد و چهل و پنج برگی با عنوانِ چند معنائی، با چند کتابِ دیگر همسفرم بود، در سفر دو هفته ای ام. با دیدن عناوین در نخستین برگ کتاب، میل شدیدی به خواندن داستان ها پیدا کردم. بیشتر ازآن جهت که نویسندۀ کتاب در محافل سیاسی بیشتر شهرت دارد تا ادبیات . اما در آشنائی با روایت هایش، چهرۀ تمام عیار ادیبانۀ ایشان از پرده برون افتاد، همانطور که گهگاهی در سیمای سیاستمداری پخته و جدی در تلویزیون های گوناگون ایرانی ظاهر میشود و در فضای تند و تیز سیاسی سخن میگوید، این بار نیز با روایت های سنجیدۀ تجربی دردهای ریشه دار جامعه را زیر ذره بین نقد برده با همان صدا و آرایش فضا با مخاطبین روبرو است.
آغاز سخن با گفتاری از یک لوحه ی سفالین، در دروازۀ ابرقو [ابرکوه] که زمانی سلیمان خان دروازه بان آنجا بوده شروع میشود. از گذشته و درگذشته ها ، با یاد مانده در سینه ها، درنفس های گرم و پیامی از قهرمانی های فرهنگیِ مردم صبور در عشق به زندگی ، در جوار کویر گسترده : «عارفان و سالکان بسیار دراین جا گرد آمده، در وصف معشوق ترانه گفته، و به رسم معهود پای کوبیده اند و از هر کوی و برزن دف زنان به شادمانگی زمین را لرزانده اند.»
نخستین داستان در«بهره ی اول» سرگذشت قبادخان و سَکول است. خانزاده ای که با درگذشت پدرش در راه خوشگذرانی و عیاشی های زمانه، با زنی به نام سَکول دار و ندارش را از دست میدهد. «سَکول سرهشت ماه خان را ترک کرده به ابرقو آمد و فال قهوه می گرفت. او حالت طنازی اش را ازدست نمی داد . درجواب یکی که از او خرده می گرفت با عشوه ای یزدی می گفت: از این رقم مردها را تا به حال خیلی بدبخت کرده ام. . . . او ضمنا با بی شرمی ادعا کرد که قبادخان بی نوا از آن چه مایۀ سرفرازی مردهاست بی نصیب بوده است.»
سَکول یزدی در دیگر داستان ها نیز حضور دارد. همن جا بگویم که نویسنده، در فاشگوئیِ آسیب ها و ناهنجاریهای اجتماعی ابائی ندارد و مسائل را صریج و روراست در میان میگذارد. اهل مجامله نیست. وجود روسپی خانه و روسپی ها را در ابرقو کتمان نمیکند و در نهایت صداقت اشارات بجایی دارد در اثبات ضرورت و نیاز جامعه به این مسئلۀ جنسی با توضیح تفاوتها: «ازنظر ابرقوئی ها، زن های شیرازی سبزه و طناز و عاشق کش، اصفهانی ها زیبا، و یزدی ها از لحاظ رقاصی بی نظیر بودند. سَکول یزدی سرآمد همه در رقاصی و عاشق کشی بود.» می افزاید : « البته در ابرقو هم «خانم» های حرفه ای یافت می شدند. . . . . . . این خانه ها قُرُق جوانهای هر محله ای بود. از ورود جوانان محلات دیگر با چماق و زنجیر و پنجه بکس جلوگیری می کردند».
دومین داستان اما، از نوع دیگری ست و قابل تأمل. با تفاوت های شگفت آور در برهوت بی فکری های رایج. اما، خواننده کنجکاو در هنرآفرینی ماهرانه «بابک گرمچی» که روی جلد را آراسته است، پیشاپیش، قبل از ورود به فضای داستان، دلارام را می بیند پشت دارِ قالی، با وقاری سنگین، پُر و پیمانه، تنها در نگاهش دریایی حرف و حدیث را دلارام گونه به مخاطب منتقل میکند. و سیاهی های جهل و جفای روزگار جهنمی که جهانگیر نادان برایش رقم زده، با صبر و متانت زنانگی میزداید و دردهارا به هیچ می انگارد. پیام نویسنده در معرفیِ دلارام خواندنی ست: «دلارام در نقاشی رتبه ی اول بوده وگاه صورت هایی نقش می زد و همیشه چشم های سربی رنگ متمایل به آبی خود را با ابروهای کمی پرپشت توی صورت ها می گذاشت. دلارام دلش میخواست درس بخواند . . . ولی خواستگار رسیده بود . . . . . . دلارام مادر نداشت . . . پدرش که همه ی امورات او را اداره می کرد بلافاصله جواب قبولی داد.» دلارام فرار میکند و به خانه دایی مادرش در اقلید پناه می برد. پدر به اقلید رفته با خفت و خواری دخترش را به ابرقو برمیگرداند و ازدواج با جهانگیر را به زور به او تحمیل می کند. دلارام به ناچار میپذیرد و باکار انداختن دار قالی به قالیبافی سرگرم میشود. تهیه رنگ ها را خود به عهده دارد «درظروف گوناگون، مایعاتی از رُناس، گُل انار، پوست گردو، و حتی گِل گیوه و زعفران و گل زرد و گِل اُخرا دیده می شد. در آخرهای نخستین سال، عشق او به آفریده هنری، در نشاندن خسرو و شیرین با قرابه ی شراب و گل داودی، روی پردۀ قالی آن چنان که دلارام می خواست نمایان می شود. دلارام بعد از سه سال که روی این پرده کار کرده به تماشای آفریدۀ خود می نشیند : «خسرو با آستین مرصع جام شراب ارغوانی را به آرامی به طرف شیرین حرکت میدهد.» فرصتی دست داده تا به خود برسد. اطرافش را آب وجاروب کرده و شیشه های رنگی اتاق ارسی را تمیز می کند. « سپس به حمام رفت خود را بهتر از همیشه آراست. و برزلف خود گُل داودی زد. سپس آیینۀ تمام قد به اتاق آورد و در مقابلِ قالیِ ناتمام افراشت، تو گوئی در انتظار ظهور موعود خسرو است.»
هنر، یاخته های فکری هنرمند را در لحظه ای می گشاید، در زایش و پختگی ، دریچه های تازه و افق های نو شکفته را در ذهنِ سیال او شکل میدهد. و آفریدۀ هنری چون دستاموزی در اندیشۀ هنرمند تجسم پیدا میکند. نویسنده با درک مفهوم این حس است که در اندیشۀ دلارام «انتظار موعود خسرو را می بیند و روایت میکند.»
جهانگیر، از سرحدات برمیگردد با دیدن قالی برآشفته شده پس از بگومگویی کوتاه، «به صدر قالی نزدیک شد. چاقوی چار و شش آلمانی را که گوشه ای افتاده بود برداشت و تونه ی قالی را، که دلارام نخ نخ و رشته رشته بافته بود سرتاسر پاره کرد و قالی مثل برگِ پائیزی برخاک افتاد. دلارام با صورتی ازخون نگاه می کرد.» جهانگیر پس از مدتی با موتورش دربیابان تصادف میکند ورانندۀ محلی او را به خانه اش میرساند. درحالی که فلج شده و قادر به حرکت و تکلم نبوده پس از چندی درمیگذرد. اما دلارام دار قالی را از نو برپا کرده با طرح تازه ای از «رستم درچاه نابرادر سرنگون شده و شغاد انگشتِ حیرت بردهان . . . اما صورت شغاد برخلاف نقاشی های شاهنامه ای، صورت شیطانی نبود بلکه صورتی عادی بود و چشمان سربی مایل به آبی با ابروهای پُر، به آن حتی حالتی زنانه می داد. » بهترین و خواندنی ترین داستان این کتاب به پایان میرسد. و حکایت اما همچنان باقی ست با رشته های درازش در مرداب جهل! مردسالاری و بیپناهی زن در این سرزمین باستانی، ارزش های ذاتیِ زن را با احکام جاهلیتِ بدوی تاخت زده است!
جالب اما مقاومت و سرسختیِ دلارام و دلارام هاست در این اثر، که در دل جامعه حضور دارند و در هر شرایطی از منزلت و جایگاه ویژه ای برخوردارند؛ نویسنده این ویژگیِ زیبا پرستانه را بدون اشاره به مایه و پایه های ماندگاری ش، در برگ 117 کتاب در«آسید نورعلی» که ظاهرا مردخداشناس با ایمان و روحانی خوشنام ست به درستی یادآور می شود : «شایعاتی بودکه آسید نورعلی به دلارام نظر دارد. تا آن زمان، دلارام اتاق اُرسی را از سقف تا زمین با قالی پوشانده بود . . . » نویسنده، مخاطبین خود را ازگوشه و کنار جهان، به نمایش کارهای زیبا و هنرِ تحسین برانگیزی که پنداری در تابلوهای گوناگون بر در و دیوار اتاق اُرسی آویزان شده به ابرقو میبرد تا فراست و شعورِ زنِ هنرمندی گمنام را به مردم بشناساند؛ حقا که موفق شده است.
درسیزده داستانی که در بهرۀ اول آمده است، روایت ها دور مسائل بومی و منطقه ای، میچرخد. در هریک از این داستان ها زمینه های مناسبی فراهم امده است که خواننده بیشتر با رفتار و خُلقیات مردم منطقه آشنا می شود.
دربهره دوم که شامل پنج داستان است.. دو داستان پایانی، «ورود شیخ ناصح و پیری» مربوط به بعد از انقلاب و دوران حکومت اسلامی است. با همان نقش آفرینان دربهره اول. نوبسنده با نگاهی جامعه شناسانه، با کالبد شکافی روح و روان بازیگران، رنگ عوض کردن انسان ها را در جامۀ دیگر به درستی نشان داده است.
درشیخ ناصح، از نو کیسه گان اسلامی ارقول آقا مرتضی که موقع برگشتن اززیارت در تصادف کشته شده مینویسد: « . . . اصحاب کهف از خواب هزارساله بر می خیزند و با سکه های ازرونق افتاده ی خود روانه ی بازار می شوند تا آن ها را با روح عتیقه بازان گول مبادله کنند آنان شحنگان خودرا برجان ناباوران می گمارند تا به باور برسانند . . . . » در اطراف شیخ ناصح عده ای کاپشن پوش یوزی به دست در پشت بام مسجد سنگر گرفته اند تا خشونتِ عریان را در برابر مردم ساده دل به نمایش بگذارند. مجریان برنامۀ بیم و هراس همانها هستند که در داستان های بهره اول حضوردارند، بهرام، مرتصی دانشجوی دانشگاه اصفهان، ابوتراب همافری، و . . . این را به هوشمندی، نمونه وار از کل جامعۀ کشور، به اشاره میگوید . که ارباب خشونت از آسمان وارد نشد، از درون جوشید و بالا آمد. خمیرمایه اش درونی بود و انبوه جماعت خوابرفته درغفلت! و کتاب، با داستان «پیری» دفتر پربار و عبرت آموز بسته می شود.
گفتن دارد که نویسنده دراین داستان ها، با گشودن اوضاع اجتماعی ابرقو، نمونه ای از آنچه که در سطح کشور بین مردم و بر مردم رفته است را، برای مخاطبین روایت کرده. همو، با شرح رفتار و شیوۀ فکر و موقعیت طبقاتیِ بازیگران، جهالت و غفلت عمومی و دیرینۀ مردم پرمدعای ساده اندیش را به نمایش گذاشته است. تا بخوانند و داوری کنند؛ شاید به خود آیند! او، در این اثر خواندنی با رعایت امانتداری کامل تصویر درست جامعه را در مقابل چشمان باز مخاطبین گذاشته است و بدون کمترین دخالتی در داوریِ رفتار آفریده های خود؛ گیجی و سرگیجه های ملی و نارسائیهای تفکر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را عرصه کرده است. راهی برای درست اندیشیدن با فکرسالم .
با سپاس از افکار روشنگرانۀ خادمان فرهنگ .
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد