جرس: خاطره روزهای سربی و سوزان تابستان ۱۳۶۷ تا همیشه همراه کسانی خواهد بود که عزیزانشان را در آن روزهای جهنمی برای همیشه از دست دادند. جوخههای اعدام گشاده دستانه یکی یکی مخالفان را در آغوش میکشید و انقلاب برآمده با ندای آزادی را به درهای میرساند که در آن سزای مخالفان زندانی چیزی جز مرگ نبود.
تابستان ۶۷ پروندهای باز است و هر سال مرور میشود. خانوادههای قربانیان به افکار عمومی نهیب میزنند که مبادا فاجعه فراموش شود. داغ بعد از یک ربع قرن هنوز تازه است و معماها و سوالها به قوت خود باقی است. داغی که فقط منحصر به سال ۶۷ هم نیست چرا که سایه سیاه مرگ از مدتها پیش از آن بر سر مخالفان سیاسی گسترده بود. مستوره احمدزاده از جمله کسانی است که شاهد زندانی شدن پدرخود در دهه ۶۰ و اعدام برادرش در سال ۱۳۶۰ بوده است. با او درباره خاطره و روایتاش از آن زمان گفتگو کردیم.
خانم احمدزاده، روایتهای زیادی از شروع اعدامها در دهه شصت میشود به نظر شما این اعدامها در چه سالی و چگونه شکل گرفت؟
این روزها برای همه مبارزینی که از آن روزهای خونین جان بدر بردهاند و خانوادههایی که عزیز یا عزیزانی را در این کشتار فجیع و بیسابقه از دست دادند، روزهای دردناکی است. اگر به سوال شما برگردم در حقیقت، سرکوب و حذف مخالفین از اواخر سال ۵۹ آغاز شده بود و از سال ۶۰ ابعاد گسترده تری یافته است. جمهوری اسلامی مصمم بود در سایه جنگ ایران و عراق که برای حکومت نعمتی تلقی میشد، همه مخالفین خود را از صحنه سیاسی حذف کند و این فقط به مخالفین چپ و مارکسیست محدود نمیشد بلکه حتی شامل آنهایی میشد که برداشتی از اسلام مغایر با نظر حاکم داشتند.
مانند آقای طاهر احمدزاده؟
بله، پدرم هم در خرداد سال شصت و بمناسبت ۲۹ خرداد سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی به تهران آمده بود که در این مراسم سخنرانی کند که مطلع شدند به مراسم حمله شده و بسیاری از مدعوین مورد ضرب و شتم قرار گرفته و دستگیر شدهاند و بدنبال بازداشت وی هستند. لذا به مشهد برنگشتند و در منزل یکی از دوستانش و سپس یکی از اقوام، زندگی مخفی خود را آغاز کردند. روز بعد از این ماجرا یعنی سی خرداد، مجاهدین تظاهرات گستردهای برگزار کردند که به درگیریهای وسیع خیابانی میان آنها و نیروهای سرکوب حکومت منجر شد و بسیاری از هواداران آنها دستگیر شدند. پس از بمب گذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی و کشته شدن تعدادی از سران حکومت از جمله بهشتی و تعدادی از نمایندگان مجلس، کشتار دسته جمعی در زندانها و اعدامهای گروهی آغاز شد و حتی گفته میشد در سلولهای زندان اوین، زندانیان را به گلوله بستند و این البته منحصر به مجاهدین نبود و از جمله سعید سلطانپور شاعر و نویسنده و از رفقای فدایی بدون محاکمه به قتل رسیدند.
واکنش ایشان به آن برخوردها چه بود؟
در مدتی که پدرم زندگی مخفی داشت، تمام وقت خود را صرف تجزیه و تحلیل اوضاع و احوال ایران از مشروطیت تا انقلاب و وقایع و رویدادهای پس از انقلاب کرده بود و این نوشتهها به دست مامورین رژیم جمهوری اسلامی افتاد. بخشی از شکنجهها نیز به مطالبی مربوط میشد که پدرم در انتقاد به سیاستهای حاکم و روند انقلاب مطرح کرده بود. او در این نوشتهها در اعتراض به سرکوب و شکنجهها و اعدامها، لاجوردی را با آیشمن جنایکار هیتلری مقایسه کرده بود زیرا نقش اساسی در این کشتارها داشت و همچنین خطاب به خمینی نوشته بود که او به انقلاب مردم ایران خیانت کرده است. پدرم در زمان استانداری در دولت موقت به شدت از برخوردها و حمله به روزنامهها و دفاتر انتقاد داشت و به آقای خمینی گفته بود که اگر شما موافق حمله به دفاتر سازمانها و گروههای سیاسی هستید استعفاء میدهم و اگر مخالف هستید چرا با عناصر حزب الله برخورد نمیکنید. آقای خمینی هم همواره در مقابل انتقادات ایشان سکوت میکرد.
در چه سالی آقای احمدزاده دستگیر شدند؟
در بهار ۶۱ پدرم در محل اقامت خود متوجه چند تلفن مشکوک شده و به همین خاطر تصمیم به جابجایی گرفت که در لحظه خروج از منزل مورد هجوم نیروهای امنیتی حکومت قرار گرفته و دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. شش ماه تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت تا حاضر به اعترافات تلویزیونی شود.
فعالیت سیاسی و نقش ایشان در پیروزی انقلاب کاملا روشن بود. به چه چیزی باید اعتراف میکردند؟
او میبایست در این اعترافات به دروغ میگفت که در حین فرار از کشور دستگیر شده و دیگر اینکه میبایست مجاهدین و دیدگاههایشان را محکوم میکرد. پدرم علی رغم اینکه هرگز افکار و دیدگاههای مجاهدین را قبول نداشت اما همواره مدافع فعالت همه سازمانها و گروههایی بود که در انقلاب نقش داشتند، چه مذهبی و چه مارکسیست.
پدرم سرانجام در دادگاه انقلاب به یازده سال زندان محکوم شد. کسی که چهل سال زندگی خود را صرف مبارزه با رژیم شاه کرده و سالها زندان را تحمل کرده و فرزندانش در رژیم گذشته اعدام شده بودند، ضد انقلاب محسوب میشد!
آیا آقای احمدزاده از چگونگی و چرایی این اعدامها اطلاع داشتند؟
در سال ۶۳ پدرم به زندان مشهد فرستاده شد. در سال ۶۵ هیئتی از جانب آیت الله منتظری به زندان مشهد رفت و با پدرم دیدار کرده و ضمن اظهار تاسف بر آنچه بر او گذشته، به پدرم گفته بود که با زندانیان سیاسی صحبت کند که از برخوردهای رادیکال بپرهیزند و از تلاشهای این هیئت برای آزادی زندانیان سیاسی استفاده کنند چراکه، جریانی در حکومت برنامه قتل عام زندانیان را تدارک میبیند. گویا این هیئت به دیدار دیگر زندانها نیز رفته بود تا گزارشی از وضعیت زندانیان با آیت الله منتظری تهیه کند. با تلاشهای همین هیئت پدرم در اواخر سال ۶۵ و پس از گذراندن حدود ۵ سال در زندان سرانجام به طور مشروط آزاد شد. بنابرگفته بسیاری از زندانیان، در سال ۶۶ دسته بندی و تفکیک زندانیان مذهبی و غیرمذهبی و زندانیان محکوم بالای ده سال و ابد از زندانیان زیر ده سال آغاز شده بود. از آنجا که سران جمهوری اسلامی میدانستند که وضعیت جسمی آیت الله خمینی مناسب نبود و زمان زیادی برای ادامه رهبری وی باقی نمانده بود، مصمم بودند مسئله جنگ و زندانیان سیاسی در حیات وی هر چه زودتر حل و فصل شود و چنین بود که در سال ۶۷ و پس از پذیرش آتش بس، حمله مجاهدین از عراق به ایران را بهانه قرار دادند و برنامه قتل عام سال ۶۷ را با حکم خمینی و تشکیل هیئتهای مرگ در مرداد ماه ۶۷ با کشتار وسیع مجاهدین و در شهریور ماه با کشتار نیروهای چپ سامان دادند. البته در سال ۶۸ بتدریج تعدادی از زندانیان که محکومیتهای کمتری داشتند آزاد شدند.
در خصوص نحوه دستگیری و اعدام مجتبی صحبت بفرمایید
در تابستان شصت موج دستگیریها ابعاد گسترده ایی یافت و بسیاری از فعالین سیاسی که در دوران انقلاب و پس از آن در دانشگاهها شناخته شده بودند توسط دانشجویان حزب اللهی شناسائی و دستگیر میشدند. از جمله برادرم مجتبی در شهریور شصت دستگیر و در آبان ماه همان سال بدون محاکمه و در بیخبری کامل اعدام شد. او دانشجوی دانشگاه شریف بود و از فعالین سیاسی چپ. در بهمن شصت تعدادی از رهبران سازمان ما (فدائیان اقلیت) مورد هجوم قرار گرفتند که برخی پیش از دستگیری با سیانور به زندگی خود خاتمه دادند. برخی همچون همسر من بر سر یک قرار و در یک درگیری مسلحانه به رگبار بسته شدند. جو سیاسی به گونهای بود که از اوایل سال شصت اکثر سازمانهای سیاسی اجبارا به زندگی مخفی روی آورده بودند به جز سازمان اکثریت و حزب توده که مدافع سیاستهای جمهوری اسلامی بودند و نشریاتشان چاپ و پخش میشد.
پیکر مجتبی در خاوران دفن شد؟
جمهوری اسلامی به مثابه یک حکومت ایدئولوژیک از خرداد ۶۰ به بعد تصمیم به تفکیک گورستانهای قربانیان مسلمان و مارکسیست گرفت و قطعهای از گورستان خاوران را به مارکسیستها اختصاص داد که اکنون به گلزار خاوران شهرت دارد و بردارم مجتبی نیز در این مکان آرمیده است و در کشتار ۶۷ در این محل گورهای دسته جمعی برای قربانیان چپ تهیه کردند که البته خانوادهها پس از ماهها سرگردانی سرانجام مزار عزیزانشان را در این مکان یافتند. به همت بسیاری از یاران جانباختگان هم اکنون در سایتی بنام «بیداران» اسامی، عکسها و خلاصهای از بیوگرافی این عزیزان بر روی اینترنت قابل دسترسی است.
به عنوان آخرین پرسش، به نظر شما چگونه باید با آمران و عاملان این کشتارها برخورد شود؟
اکنون پس از ۲۵ سال ابعاد این جنایات و بویژه به یاری جان بدر بردن از این قتل عام روشنتر شده است و همگان از هیئتهای مرگ و اینکه اعضای این هیئتها همچنان در مقامات بالای حکومتی قرار دارند مطلعاند و در عین حال شهامت و شجاعت آیت الله منتظری در افشای ابعاد این جنایات ضد بشری و کشتار هولناک ستودنی است. این فاجعه زخمی عمیق را بر پیکر جامعه ایران و هزاران هزار خانواده بر جای گذاشته که التیام آن بسیار دشوار است. من شخصا بر این باورم که تا زمانی که پرونده این جنایات گشوده نشود و همگان از زوایای این جنایات آگاه نشوند و آن تفکری که زمینه ساز این فاجعه ملی بوده مورد تحقیق و بررسی قرار نگیرد، نه میتوان به ترمیم زخمها دست یافت و نه میتوان از تکرار چنین فجایعی جلوگیری کرد. کمااینکه همین تفکر حاکم بر حکومت بعدها دست به قتلهای زنجیرهای زد و قتلهای محفلی را پدید آورد و همچنان به حیات خود ادامه میدهد و همچنان که در جنبش سبز شاهد بودیم سرکوب و حذف مخالف بیش و کم ادامه یافته است. همچنانکه مسئله بر سر انتقام نیست و به همین نسبت فراموش کردن فجایعی که بر سر فرزندان ایران زمین آمده نیز غیرممکن است. من روش برخورد آفریقای جنوبی به جنایات صورت گرفته در آن کشور را شیوه مناسبی جهت آشتی ملی میدانم؛ اما بعید میدانم تا جمهوری اسلامی برپاست، رسیدگی به این جنایات ممکن باشد چراکه معماران این جنایات همچنان بر قدرت تکیه دارند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد