logo





پای صحبتِ سرکلانتر

جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲ - ۱۱ اکتبر ۲۰۱۳

س. حمیدی

در ساختار اداری "نیروی انتظامی تهران بزرگ"، فرماندهی مجموعه‌ای از کلانتری‌ها را در سطح شهر به فردی نظامی با عنوان اداری سرکلانتر سپرده‌اند. در همین راستا گپ و گفتی دوسویه اما غیر رسمی با یکی از همین سرکلانترها در خصوص ناامنی‌های اخیر شهر تهران دست داده است که شاید خواندن آن خالی از لطف نباشد.

از "جناب سرهنگ" می‌پرسم: آیا نیروی انتظامی در پشت صحنه‌ی گشت ارشاد اهداف سیاسی را تعقیب می‌نماید؟ در جواب این پرسش، او به شدت از گشت ارشاد برائت می‌جوید تا آنجا که آنان را تشنج‌آفرین و مخلّ نظم عمومی جامعه به شمار می‌‌آورد. همچنین او مدعی است نیروی انتظامی از بام تا شام تلاش می‌ورزد تا به تبعات و عوارض حضور گشت ارشاد در سطح شهر پاسخ گوید. چون آنان در فضای شهر تشنج و آشوب به پا می‌کنند اما ما باید در مکان حادثه حضور پیدا کنیم تا از هر گونه تنش و چالشی پیشگیری و پرهیز شود. می‌گویم: ولی نیروهای گشت ارشاد یونیفرم نیروی انتظامی بر تن دارند و به همین منظور حتا جهت گشت در خیابان‌های شهر از "ون‌"های نیروی انتظامی سود می‌جویند. او نیز در پاسخ می‌گوید: درست است ولی آنان مستقل عمل می‌نمایند و ما با ایشان هیچ‌گونه همکاری و برنامه‌ی مشترکی نداریم، چون بین مردم به حیثیت و آبروی نیروی انتظامی ضربه می‌زنند.

از او در خصوص کم و کیف شگردهای جدید دزدی سارقان و زورگیران در کوی و برزن جویا می‌شوم. چنانکه در انظار عمومی به اتکای سلاح سرد و گرم موبایل‌ها را از دست مردم می‌ربایند، کیف‌های دستی شهروندان را به تاراج می‌برند و گردنبند زنان را از گردنشان می‌گشایند. سرکلانتر توضیح می‌دهد که: زورگیران و کیف‌ربایان تیمی عمل می‌کنند. همچنان که در سطح شهر گشت‌های ما را ردیابی و شناسایی می‌نمایند تا آنکه با فاصله گرفتن از همین گشت‌ها ضمن مکان‌یابی به ایجاد راه‌بندان‌های ساختگی و تصنعی اقدام ‌ورزند. سپس عملیات خود را با برنامه‌ریزی لازم به اجرا می‌گذارند. آن وقت مردم محل حادثه را از طریق سامانه‌ی 110 به ما اطلاع می‌دهند، اما راه بسته است و ما هیچ کاری از دستمان ساخته نیست. در نتیجه زورگیران نیز به راحتی از محل وقوع جرم می‌گریزند. می‌پرسم: خب چاره‌ی کار چیست؟ او چاره‌ی کار را در این می‌بیند که گشت‌های شهری نیروی انتظامی جدای از اتومبیل‌های گشت به موتور سیکلت هم مجهز باشند تا بتوانند از موانع ترافیکی بگذرند و خلاف‌کاران را تعقیب نمایند. پرسش خود را این‌گونه از جناب سرهنگ پی می‌گیرم که چه‌گونه گشت‌های ارشاد موتور سیکلت دارند اما گشت‌های شهری نیروی انتظامی از استفاده‌ی آن بی‌بهره می‌مانند؟ او از پاسخ صریح طفره می‌رود و می‌گوید: به هر حال چاره‌ای نیست مگر آنکه مردم، شهرداری‌ها و یا فرمانداری موتورسیکلت‌های مناسب بخرند و آن‌ها در اختیار نیروی انتظامی بگذارند. در پاسخ به او یادآور می‌شوم مگر می‌شود امکانات و تجهیزات اداره‌ای را مردم و یا ادارات دیگر برایش فراهم نمایند؟ ولی او با سرافکندگی و شرمساری توضیح می‌دهد که: چاره‌ای نیست مردم برای رفع معضل باید خودشان تدبیری بیندیشند و به پلیس یاری رسانند!

از جناب سرهنگ در خصوص گسترش توزیع آزادانه‌ی مواد مخدر در سطح معابر و خیابان‌های شهر جویا می‌شوم. اینجا نیز سرکلانتر مدعی است که توزیع کنندگان خرده پای مواد مخدر بلااستثنا به شبکه‌های سازمان یافته و منسجمی وصل هستند و به تمامی شبکه‌ای عمل می‌نمایند. تا آنجا که هر کدام از این شبکه‌ها هم اکنون در سطح شهر منطقه‌ای ویژه را در اختیار دارند. در نتیجه شمال شهر را در کلیت خویش کردها و لرها می‌گردانند. همچانکه اتوبان همّت را هم شبکه‌ی "دِلفان" به تنهایی می‌چرخانَد. از نام دلفان یاد دلفانی می‌افتم که زنده‌یاد جزنی از او در تاریخ سی‌ساله‌اش نام می‌برَد. گفتنی است که دلفانِ تاریخ سی ساله بنا به رویکرد‌های همجنس‌گرایانه‌اش در زندان قصر به امپریالیسم کُشی شهرت داشت. امپریالیسمی که بنا به تعبیر خود او در پایین تنه‌اش می‌زیست. همچنین با شنیدن نام- واژه‌ی دلفان همکار نجیب و دوست‌داشتنی‌ام را به یاد می‌آورم که اهل دلفان است. از جناب سرهنگ می‌پرسم: آخر چه‌گونه می‌شود که بنا به گمانه‌زنی‌های حاکمیت، همه در دنیا از جمهوری اسلامی حساب می‌برند ولی در پایتخت همین جمهوری اسلامی دلفان منطقه در اختیار می‌گیرد تا آنجا که کسی را یارای مقاومت با او نمی‌یابیم؟ سرکلانتر توضیح می‌دهد: چرا، یک‌بار خود من به کمک برادران بسیجی در اتوبان همت به اتومبیل دلفان حمله بردم تا آنکه اتومبیلش به لاین مخالف پرت شد. گفتم به حتم مرده است. دور زدم سراغش را گرفتم دیدم از داخل اتومبیل لنگ‌لنگان با کلت دارد بیرون می‌آید. این‌ها جان سگ دارند مگر می‌میرند! پایش شکسته بود، دلم برایش سوخت. گفتم بگذار برود و گم بشود.

با این همه سرکلانتر نمی‌تواند بفهمد که چرا کردها و لرها، وطن خود کردستان و لرستان را رها می‌کنند و در شمال شهر تهران پیدایشان می‌شود. در نتیجه از او می‌پرسم پس اقوام دیگر این "مرزِ پرگهر" را در کجاهای این شهر باید سراغ گرفت. او نیز توضیح می‌دهد: در محلات جنوبی و مرکزی شهر تهران مواد فروشان همگی محلی‌اند و بیگانه‌ها را به محله راه نمی‌دهند. در نتیجه بیگانه و غریبه‌ حق ندارد به این محلات پا بگذارد، آنان خودشان محله‌ را می‌گردانند.

با جناب سرهنگ پرسش دیگری را درمیان می‌گذارم: آیا هم اکنون طرح ویژه‌ای برای دستگیری توزیع کنندگان مواد مخدر در دست اجرا دارد؟ او نیز در پاسخ می‌گوید: طرحی در دست اجراست که خود من عملیاتی شدن آن را پیشنهاد نموده‌ام. بر اساس این طرح بدون آنکه مردم بدانند کلیه‌ی موتور سیکلت‌های پارک شده را از مقابل درب ورودی بوستان‌ها به پارکینگ "خلیج" انتقال می‌دهیم. به طبع صاحبان موتور سیکلت‌ها هم ضمن ردگیری از موتور سیکلت‌شان سراغ پارکینگ خلیج می‌روند اما آنجا سپرده‌ایم که اگر کسی آمد او را سراغ کلانتری بفرستند. سپس با همین شگرد از آن‌ها بازجویی به عمل می‌آوریم تا خاطیان و مواد فروشان شناسایی گردند.

ولی در دنیایی از ناباوری من با خودم می‌اندیشم که به دوستان و آشنایان بسپارم تا موتورسیکلت‌هایشان را مقابل بوستان‌های شهر پارک نکنند، چون موتورشان را خواهند برد. البته این بار کار دزد را خود پلیس به عهده می‌گیرد. تازه با همین ترفند مالک نیز به دام پلیس گرفتار خواهد آمد تا با ارایه‌ی ادله‌ی کافی ثابت کند که زورگیر و موادفروش نیست. با این همه خوب می‌دانم که پلیس جمهوری اسلامی برای هنجار‌های غیر قانونی خویش به مصوبه و قانون نیاز ندارد.

از سرکلانتر می‌پرسم که پس از شناسایی فروشندگان مواد مخدر با آنان چه کار می‌کنید؟ او می‌گوید: آنان را به دادگاه می‌سپاریم. ولی همچنان دلش از قضّات دادگاه خون است چون مدّعی است دادگاه به راحتی تمامی بازداشت‌شدگان را آزاد می‌کند. در ضمن جناب سرهنگ یادآور می‌شود که کلانتری‌ها بخش‌نامه‌ای از قوه‌ی قضاییه در اختیار دارند تا فروشنگان و مصرف‌کنندگان مواد مخدر را از خیابان‌ها جمع‌آوری نکنند و از تحویل آنان به دادگاه امتناع ورزند. او همچنین ضمن روشنگری بیشتر از علت صدور چنین بخش‌نامه‌ای، توضیح می‌دهد که کمبود فضای کافی برای زندانیان هم خود معضلی است که دادگاه‌ها از آن رنج می‌برند. اما به نظر می‌رسد که بخش‌نامه‌هایی از این دست به دوره‌ای از سال 88مربوط می‌شوند که حکومت به گمان خویش در فضای زندان‌ها کارهای مهم‌تری را تدارک می‌دید.

نگاه من همچنان بر غبغب پُر چین و دستان چاق و پرچربی جناب سرهنگ خیره می‌ماند که بر روی شکم خُمره مانندش ولو شده‌اند. مرا به یاد گاوهای نژاد لیختن‌اشتاین در گاوداری‌های ورامین می‌اندازد. از خود می‌پرسم آیا او خواهد توانست در عملیاتی پلیسی با این همه دنبه و چربی بدود و یا با کلت خویش هدفی را نشانه رود؟ اما پاسخ این پرسش‌ها را چندان مشکل نمی‌بینم چون جمهوری اسلامی فقط با دنیایی از همین دنبه‌های بی‌حساب و کتاب روحانیان و کارگزاران حکومتی اداره می‌شود که نشانی از تحرک و دانایی ندارند تا به توانایی بینجامد./

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد