logo





بازداشت و زندان،"هستی“ و"وجودشان"را انکارنمی کند

برای خديجه و محبوبه،برای عاليه و زينب و برای روناک و هانا

يکشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۸۸ - ۰۵ آپريل ۲۰۰۹

حمید حمیدی

hamid-hamidi.jpg
معمولاً هستی و زندگی را مترادف هم بکار ميبرند.اگر گفته شود،من هستم، و يا آن موجود و يا جسم هست، مفهومی را که هستی در اين جملات ارائه ميدهد عين زندگيست. در حاليکه هدف گوينده در يک مورد "زندگی“ و در مورد ديگر "موجوديت " است. اين تداخل مفهوم تاحديست که در اکثر زبانهای رسمی چون انگليسی و فرانسوی که از زبانهای تکنولوژيک و فلسفی معاصر نيز به شمار ميروند، در هردو مورد، کلمه" وی“ در فرانسوی و"لايف" در انگليسی را استفاده می کنند. کلمه"اگزيستانس" که در هردو زبان، با تلفظ متفاوت ازهم، بکار برده ميشود، به مفهوم وجود است و" وجود" نميتواند به تنهائی مفهوم" زندگی“ را ارائه نمايد.
زمانيکه می گوئيم تابلو وجود دارد، اين جمله مفهوم وجود مادی ـ فيزيکی تابلو را بيان ميکند، نه مفهوم زنده بودن تابلو را. به همين دليل، در زبان فارسی، مفهوم وجود تابلو به دوگونه بيان ميشود. يا می گوئيم تابلو وجود دارد يا اينکه تابلو است. اگر اين است را، هست بنويسيم،به لحاظ مفهومی خطا خواهد بود.
اين مطالب رابه جهت مقدمه يک نوشتار"زبان ساختاری“ مطرح نکردم،بلکه مرادم موضوعی است که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
من نيز به مانند خيل بيشمار هم ميهنانم،افرادی چون خديجه مقدم،محبوبه کرمی،آسيه امينی،نوشين احمدی خراسانی،عاليه اقدام دوست،پروين اردلان،شادی صدر،محبوبه عباسقليزاده،وزينب بايزيدی و روناک صفارزاده و هانا عبدی و بيش از هزاران فرد ديگر از دختران و زنان ميهنم را نمی شناختم.بعدها که مفهوم" زايش" برايم روشن شد و فهميدم که برای حضور در"هستی“،می بايست" دهليز" تنگ و تاريک مادرم را با رنجهايش می کاويدم تا چشم به اين دنيا بگشايم، مادر را شناختم. و زمانی که او را شناختم سختی اين بار برايم تحمل ناپذيرترگرديد.تا مدتها فکر ميکردم"زن" يعنی“مادر" و فقط مادران هستند که با تمام سختی ها،سنگ صبور می شوند و برای حفظ زندگی همه چيز را متحمل می شوند.بعد ها که پای صحبت مادر بزرگم نشستم،او نيز از ستمی ميگفت که از جامعه دوران خودش و در حوزه خانوادگی به او رواشده بود.مادر بزرگم را در ۱۲ سالگی ازدواج دادند و اختلاف سنی او با فرزند بزرگش ۱۳- ۱۴ سال بود.
زمانی که خواهر بزرگم با تمامی استعداد وآمادگی که برای ورود به دانشگاه داشت،صرفنظر کرد و مشغول کار گرديد، تا "ما"(ديگر خواهران و برادران)،از امکان ادامه تحصيل برخوردار شويم،بر تجربياتم افزوده شد و پی بردم، نيازی نيست تا مادر شوی که بخواهی نگران ديگران شوی.متاسفانه خواهرم به دليل سوابق سياسی يگانه پسر-مادربزرگ(دائی) از کار اخراج شد.
بعد از انقلاب نيزدائی را به دليل سوابق سياسی در رژيم گذشته اخراج کردند.
به همين دليل است که در بالا، اشاره به اسامی نمودم که آنها را نمی شناختم. زمانه سپری شد و شايد من هم کمی "تغيير"نمودم.از آن روز که تغييرکردم،تمامی زنان ميهنم را می شناسم.و برای همين است که، زنان، برای من يادآورچهار نسل از زنان و دخترانی هستند که با آنها زندگی مشترک داشته ام، و امروز، نسل سوم و چهارم اين زنان(هم نسل خواهران وفرزندان ما) با اقدامات و حرکت های خود، ضمن نو آوری های دوران خود، "هستی“ خود را فرياد می زنند تا بگويند"وجود"دارند.
سمبل نسل اول برای من، گيلان خانم(مادر بزرگ من) است. او از رنج وستمی که در دوران نوجوانی و جوانی از سوی حکومت رضا شاهی بر او رفته بود، برای ما تعريف می کرد.
نسل دوم،مادرم هست که ضمن بارداری کودکی در جسم خود، در راهروهای زندان قصر که برای ديدار برادر و همفکران او می رفت، تحقير و ناملايمت ها را به درون می ريخت و درون ريخته های خود را به صورت شير به فرزندان خود می داد.
نسل سوم همسر و خواهرانم هستند، خواهر بزرگ، با تمام استعدادی که داشت و با قبولی دانشگاه، از تحصيل خود داری نمود و مشغول کار گرديد. پس از شش ماه به دليل سوابق سياسی و زندانی بودن دائيم، از کار اخراج گرديد، و بعد از انقلاب، تفکرات زن ستيز حاکم، حقوق انسانی اين نسل را، به هيچ انگاشت و جامعه را به " خودی“ و " نخودی“ تبديل نمود، که در ميان "خوديها"، زنان باز هم "نخودی“ به حساب آمدند.
نسل چهارم، دخترانم هستند.اين نسل از اولين سالهای شروع مدرسه، بدون اينکه کوچکترين درکی از حجاب داشته باشند، برای تحريک ناپذيری مردان، در ججاب فرو برده شدند.
اين چهار نسل برای من، سمبل پايمال شدگان ابتدائی ترين حقوق انسانی يعنی " حق انتخاب" بوده و هستند. به عبارت ديگر از عوامل شکل گيری اين حرکت در ميهن ما، همين "درد مشترک" بود، که تلاش زنان برای دسترسی به حقوق پايمال شده اشان را به " جنبش زنان برای تغيير و برابری“ تبديل نمود.
خديجه مقدم را نيز اينگونه شناختم.محبومه کرمی را نيز.عاليه اقدام دوست را نيز به مانند ديگر زنان ميهنم شناختم.
در فروردين ۱۳۸۷ بود که خبر بازداشت خديجه مقدم را برای اولين بار در خبرها خواندم.بعد ها او در ارتباط با بازداشت خود چنين گفته بود:
"ساعت ۱۱ صبح در آپارتمان مان را زدند. من در خانه تنها و مشغول صحبت تلفنی با خواهرم بودم؛ در حالی که هنوز لباس خواب بر تن داشتم. از چشمی در، زنی را ديدم. در را نيمه باز کردم. در پاسخ به من اعلام کرد که مأمور هستند.
از ايشان کارت شناسايی و حکم خواستم؛ اما دو مرد و يک زن با هل دادن در به زور وارد خانه شدند و چنان حمله کردند که نتوانستم هيچ مقاومتی بکنم. حتی برای ورود به ساختمان هم از در پارکينگ آمده بودند!
خواهرم هم که از طريق تلفن صدای مرا شنيده بود به سرعت خودش را رساند. رفتار بد و زنندهای داشتند بعد از اعتراض های من و حدود بيست دقيقه جر و بحث، بالاخره حکم را نشان دادند. به من گفتند تا حالا پنج بار آمدهايم و نبودهای؛ در حالی که من تمام مدت به دليل بيماری همسرم در خانه بودم. به آنها گفتم تا من با خود بازپرس که اين حکم را امضا کرده، حرف نمیزنم با شما نمیآيم و داد هم زدم تا همسايه ها شاهد باشند که مرا میبرند تا اين که راضی شدند که تلفن کنم."
او همچنين درباره دليل بازداشت خود گفته بود:"اعتراضشان به برگزاری برخی از مهمانیها و نشستها با اعضای کمپين در منزل من بود که گفتم حق دارم در خانه خودم عروسی وعزاداری و مهمانی و... داشته باشم.
بازپرس پرونده همچين خواست که اسامی ۷ يا ۸ نفر از اعضای کمپين را که به خانهام رفت و آمد دارند، به آنان بدهم. در جواب گفتم که اسم کسی را نمیبرم؛ چون اين کار را اخلاقی نمیدانم. بعد هم، کار مخفی که نمیکنيم؛ همه را خودتان میشناسيد."
وی در مورد اتهامش گفته بود:" اتهامم را تبليغ عليه نظام، تشويش اذهان عمومی و اقدام عليه امنيت ملی اعلام کردند و برايم وثيقه ۱۰۰ ميليون تومانی صادر کردند. گفتم اين ميزان وثيقه را ندارم. پاسخ دادند يک هفته میروی زندان و بعد هم اسم افراد را میدهی و هم وثيقه را.
در آخر در مورد آخرين دفاع نوشتم که نحوه زندگی من دفاعيه من است و به آنها گفتم اين شماييد که با برخوردهايتان عليه امنيت ملی عمل میکنيد."
ديگر خديجه و محبوبه و عاليه و هانا و روناک و مريم و آسيه و نوشين و پروين و.......... را می شناختم و از چرائی "وجود" آنها اطلاع داشتم.مطلبی را با عنوان "مادر صلح" نگاشتم و به خديجه تقديم کردم:
"تقديم به خديجه مقدم و تمامی مادران صلح"

در عمق نا کجای تاريخ
شبحی کوتاه قامت، با زبانی دراز
بسوی خلوت تو هجوم آورد،
و با طنين اعلام جنگی نا برابر،
با فريادش،
سکوت را در خلوت تو، بشکست.
تو نيز سکوت را شکستی.
نه برای "خشونت"، که برای“صلح"
قلب مهربان تو برای سپيده و سحر می تپد.
فرزندان "جنگ"،
دروازه های "صلح" رابر تو می بندند،
و حتی، پنجره ای برای تو نمی گذارند،
تا طلوع صبح را بنگری.
می دانم،
ديوارها محکم و پنجره ها بسته اند.
می دانم،
روشنائی به سلول تو راه ندارد.
می دانم،
حتی، روزنه ها را نيز بر تو بسته اند.
اما، خوبتر می دانم،
هوای مسموم تو را به خواری نخواهد کشت.
تو می مانی و فرزند درونت با تو رشد خواهد کرد،
و "صلح" از تو زائيده خواهد شد.

چه زيباست،دميدن سپيده وسحر بر بام خانه "مادر صلح". شنبه ۲۴ فروردين ۱۳۸۷

خديجه در سالی که يک "نيمه ماه" از آن می گذرد، برای حضور در کنفرانس سازمان ملل متحد در آمريکا،سفری به آلمان داشت.با او تلفنی صحبت نمودم و شادمانی خود را برای حضوراو وديگر زنان و دختران ميهنم را نمی توانستم کتمان کنم.چند روزی نگذشته بود که، خبر درگذشت همسر خواهر خود را از ايران دريافت کرد.با او که دوباره صحبت کردم،فقط به اين فکر بود که زنی و خواهری ديگر در اين شرايط به حضور او نياز دارد.به ايران بازگشت و در کنار ديگر عزيزانش به سوگ نشستند.از ايران به آمريکا پرواز کرد که حضور خود را برای نيازمندان"هستی“ واقعأ "موجود" در ايران نشان دهد،و اينگونه بود که" سالی نو " با اميدها و آرزوهای "نو" آغاز شد.
اين بار "اتهامشان" اين بود که "عشق و دوستی“ را هويدا کردند.در خبرها آمد که دوازده نفر از فعالين"کمپين" که قرار بود برای ديد و بازديد نوروزی به ديدار خانواده های زندانيان و جانباختگان قتل های "مشکوک" در سال گذشته بروند و آرامشی را با حضور خود برای اين خانواده ها به ارمغان ببرند،"بازداشت" و به "بازداشتگاه" منتقل شدند.با تلاشهای صورت گرفته، ده نفر از اين عزيزان با کفالت آزاد شدند(زمانه ما طوری شده که آزادی با کفالت نيز ما را شاد می کند.)

خديجه مقدم و محبوبه کرمی هنوز در بازداشت بسر می برند،و تلاشهای صورت گرفته تا اين زمان موثر واقع نگرديده است.نمی دانم اين بار نيز در سلول های انفرادی بسر می برند؟ و يا توانسته اند آغاز بهار و نوروز را با ديگر عزيزان، در بندهای عمومی تقسيم کنند؟خديجه ها و محبوبه ها و عاليه ها و زينب ها و......، فقط چند"وجود" از اين "هستی“ بيشمار می باشند.که "بازداشت" و زندان"،"وجود" و "هستی“ آنها را انکار نمی کند."نيمه پنهان ماه " را درفضای "مه گرفته" نيز می توان مشاهده کرد.چشمانتان را ببنديد،خورشيد در حال طلوع می باشد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد