تنها در دست تنگِ آبی
و خیاری نیمه گندیده
وچشم در جستجوی لقمه نانی
* * *
حال که قاتوقی یافته آمده
ونان هنوز نه
«« شکمِ بی تحمل ، فریادش بلند »»
پس بایدش که به دندانش سپرد .
زندگی زیرِ سایه ی و یا آفتابِ بیچارگی
ـ رنگی دارد که از بی رنگی هم بی رنگ تر است ـ
* * *
شاید که نیاز هم به رنگش نیست ؟
آنگاه که فقر و ظلم از یک غلاف شمشیر
تیزای زهرآلود خود را، بدر آورند .
* * *
فاصله ی
میانه بودن و نبودن
مکان سرگردانیِ مردگانِ در حال حیات است
همانند قاتوق بدون نان در دهانِ گرسنه گان
المان ـ دهم جون ۲۰۱۳
رضا بایگان
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد