١
دلم خواهد غروب آید دوباره/ طلوع_ "عصر_ خوب" آید دوباره
غروب اینجا، بسی گرم است و دلچسب/ مرا یاد جنوب آید دوباره
به کنج _ هر کجا ، پا می گذاری/ صدای ساز و کوب آید دوباره
نه مثل_ شهر_ تهران ، کاندر آنجا/ فشاری بر قلوب آید دوباره
وآنجا ، وحشت و سرماست هر روز/ همان تیره غروب آید دوباره
ولی اینجا ، غروبش بی نظیر است/ دلم خواهد ، غروب آید دوباره
طلوع_ عصر_ خوب آید دوباره/ صدای_ ساز و کوب آید دوباره
http://saadatnoury.blogspot.ca/2012/12/blog-post.html
٢
فرزا نه ا ی جو ا ن ، سخنی نغز سا ز کرد
با ید که آ ن کلا م ، به خا طر نکو نگا شت
با غبطه بر جو ا نی_ نسل_ گذ شته ، گفت
کا ن "عصر و عهد جوانی" چه رنگ داشت
عصری که عشق بود و نشا ط و گل و ا مید
بغض فضا نبود و زما ن جذ به ها که کا شت
گفتم خوش ا ست آ ن همه ی رنگ ها ، ا گر
ا زجا ن ، قد م به سوی رها یی تو ا ن گذاشت
http://saadatnoury.blogspot.ca/2012/12/blog-post.html
٣
زندگاني ام ، تبه گرديد و در حيرت گذشت
وه چه ايام_ خوشي از عمر ، بر غفلت گذشت
بسته شد پايم به زنجير و سزاوارم نه بود
واي ازين زندان ، كه محنت بود و درعزلت گذشت
قسمت ام كرد آسمان ، آشفتگي هاي زمان
"عصر_ زرين_ جواني" ، رفت و پر حسرت گذشت
آنكه با جادوي_ عشق آمد مرا ، افسون نمود
دشمن_ جانم شد او و از سر_ وحدت گذشت
همدمي بد خواه_ من شد آنكه اول دوست بود
فارغ از مهر و محبت گشت و از الفت گذشت
عقده هاي نو جواني ، بر گشود از بهر_ من
خشم و عصيانش فزون افتاد و از نوبت گذشت
گاه بيگاه ، باد و طوفاني بشد تند و مهيب
غرش و پرخاش_ او ، از چين و از تبت گذشت
اختري ز اعماق_ شب آمد ، ولي روشن نساخت
چلچراغ_ زندگاني ، عمر در ظلمت گذشت
سينه ام با آتش_ دل ، در ره او رفت و سوخت
شرح_ اين قصه مجو از من ، كه از صحبت گذشت
http://iranian.com/main/blog/m-saadat-noury/wish-hope.html
٤
چرا تیره شده ست این سقف و د یوار/ درین زندان، که نا مش زندگانی است
چرا یک کو چه گردیده ست، عزا دار/ ولی در کوی_ د یگر، شادمانی است
چرا افتاده بس مشکل به عشاق/ نه یکجا، همدلی، یا همزبانی است
چرا پیری ، رسیده ست زود هنگا م/ که حسرت ها، به دوران_ جوانی است
چرا رقص و شعف درخانه ای نیست/ به کوی_ بزم_ مردم، پاسبانی است
چرا شادی ، گرفته پوشش_ غم/ دمادم ، ماتم است و نوحه خوانی است
دروغ و فتنه و مکر است و تزویر/ چرا ظلم و ستم ، در حکمرانی است
عجب "عصر_ جدید"، رعبی فکنده ست/ چه وحشتناک عصری، ناگهانی است
و بس پرسش، که بر لب ها بمانده ست/ از آن ایزد، که جایش آسمانی است
http://saadatnoury.blogspot.ca/2012/12/blog-post_21.html
۵
"عصر و عهد كهنه ای"، آ مد پدید/ خیل خونخوار پلیدی، سر رسید
حکم و امر و قا لب_ نا مردمی/ غا لب آمد ، بر جها ن_ آدمی
گوهر_ نا ب_ فضیلت، نیست شد/ بس رذیلت، رهگشای زیست شد
مسند و پیشه ، بسی بی ریشه شد/ بیشه ی حرمت، اسیر تیشه شد
وضع شد زشت و همی آشفته رنگ/ هم شتر آمد و هم گاو و پلنگ...
http://saadatnoury.blogspot.ca/2012/03/blog-post_22.html
٦
منگر مرا چنین که شدم کوچک و نزار/ بنگر مرا به عهد _ شکوه و بزرگی ام
منگر مرا به چهره ی غمگین و سوگوار/ بنگر مرا ، به دوره ی شاد و سترگی ام
منگر مرا نحیف و ضعیفی به روزگار/ بنگر مرا به "عصر_ حماسی" و جنگی ام
منگر مرا چنین که شدم زشت و بی عیار/ بنگر مرا چو گلشن و گلهای_ رنگی ام
منگر مرا به شیون و بس ناله، زار زار/ بنگر مرا ، به غرش_ شیر و پلنگی ام...
http://saadatnoury.blogspot.ca/2011/10/blog-post_22.html
دکتر منوچهر سعا دت نوری
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023 & ar=Culture