![]() |
|
بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد
شیخ ابوالحسن خرقانی گفت : بر همه چیزی كتابت بود مگر بر آب و اگر گذر كنی بر دریا از خون خویش بر آب كتابت كن تا آن كز پی تو در آید . داند كه عاشقان و مستان و سوختگان رفته اند . تذكرة الاولیاء * در دیوان سلطان عاشقان، معشوق یا معشوقه کیست؟معشوق رند شیراز کیست؟ بر آسمان و در شعله های اثیری خویش بال می کشد یا در کوچه باغ های نارنج و ترنج شیراز دل از دوست می برد؟ بسیارانی معشوق او را عرفانی و آسمانی دانسته اند. برخی زمینی، اما گم و ناشناخته و ناشناس. دلبر و دلدار و یار حافظ را برخی نیز پسر بچه و مغبچه و مرد انگاشته اند و هرکدام به فراخور برداشت خویش از شعر حافظ بوده است. شعری که چونان اقیانوسی است و هر کس به قدر تشنگی و پیاله ی خویش از آن می نوشد و حافظ دریا دل راه باز گذاشته است تا هرکسی از ظن خود یار او شود. برخی نیز زن را در نگاه حافظ خوار انگاشته و دلبرش را مرد و بیوفا و صاحبدار پنداشته اند.من اما بر سر آن نیستم تا سر در کار خصوصی ترین دم زندگانی شاعری بزرگ نهم. می خواهم بدانم ویژگی های معشوقه ی این امیر عاشقان جهان چگونه بوده است. این را هم گفته باشم که به گمان من تفاوت جدی است بین همجنسگرایی با بچه بازی. در این زمینه است که نخست نگاهی می اندازم بر آنچه در این زمینه گفته و نوشتهاند: می گویند: چرا حافظ تنها زلف و لب و رخسار یار را وصف کرده است و از شانه به پایین نگاهی نداشته است؟ این سخن در آن روزگار و در این دیوان بسی نابجا و ناپسند است. چه می کرد؟ و اگر می کرد ما به کجا می رسیدیم؟ می گویند: یارش مرد است و شاهد در شعر او و در ادب پارسی مرد است. کسروی، در "حافظ چه میگوید" حافظ را به صراحت بچهباز مینامد. براهنی نیز، در "طلا در مس" و شمیسا، در "شاهدبازی در ادبیات فارسی" در قسمتی که به حافظ اختصاص دادهاند، شاهد و معشوق حافظ را از جنس مذکر میدانند که حافظ با وی نرد عشق میباخته است. اما کتاب های لغت و گواهان بسیار از دیوان های دیگر نشان می دهد که شاهد می تواند زن نیز باشد و در بسیاری از جای ها زن است. در لغت نامه ی دهخدا به معنی معشوق . محبوب . مطلوب. منظور. زن زیباروی نیز آمده است. پرسید که این طعام را ازپیش که آوردی ؟ گفت دختر شاهدی بمن داد. فیه مافیه در برخی از شعرهای خواجو که به حافظ نیز نزدیک است، شاهد زن است: ما به حور و روضهی رضوان نداریم التفات زانک مجلس روضهی رضوان و شاهد حور ماست وی در جایی دیگر از سرخاب روی شاهد سخن سر می کند: چون ز سرخاب روی شاهد شنگ داده سرخاب را جمال تو رنگ و در این شعر اوحدی بی گمان، شاهد زن است: مکن، ای شاهد شکر پاره دل و دین را به عشوه آواره یا مگرد آشنای و شوی مکن یا به بیگانه رای و روی مکن و در جایی دیگر: وعظ زن عفت ست و مستوری مده او را به وعظ دستوری زن که او شاهد و جوان باشد نازک و نغز و دلستان باشد از سویی واژه معشوقه با معنی روشن معشوقی که زن است، چندین بار در دیوان حافظ به کار رفته است: ای که از کوچه "معشوقه" ما میگذری برحذر باش که سر می شکند دیوارش * یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد که از او خصم به دام آمد و "معشوقه" به کام * صرف شد عمر گرانمایه به "معشوقه" و می تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود * بخت حافظ گر از اینگونه مدد خواهد کرد زلف "معشوقه" به دست دگران خواهد بود زلف نیز بیشتر برای زنان به کار می رود تا مردان. به این بیت نگاه کنید: ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت این شاهد هم قدسی است هم این که نقاب دارد و داشتن نقاب بر زنان برازنده بوده است. می گویند: در این ابیات منظور از مغبچه کیست، پسر بچگان است؟: گر چنین جلوه كند مغبچه باده فروش خاكروب در میخانه كنم مژگان را * من ازورع ومی ومطرب ندیدمی زین بیش هوای مغبچگانم در این و آن انداخت * گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان بعد ازاین خرقه صوفی به گرو نستانند * آمد افسوس كنان مغبچه باده فروش گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده مگر پیر مغان و دیرمغان و می مغانه که در شعر حافظ آمده اشاره به مکان و آدم و می خاصی است؟ مگر در زمان حافظ جایی به نام دیر مغان بوده است؟ حافظ از پیرمغان، آموزگار و دانا و فرزانه و خویشتن اگاه خویش را پیش چشم دارد و دیر مغان هم سرای دانایی و میخانه و خرابات یا خورآبادی است که در نگاه وی مرکز نور و روشنایی و مهر و خورسید بوده است. اگر چنین است، پس مغبچگان هم همان شاهدان و ساقیان هستند. از مغبچه در شعر حافظ مقصود شاهد و ساقی زیبا روست و نمی توان بر پسر بودن آنان حکمی داد. می گویند:حافظ نامی از معشوق خویش نبرده است. مگر از پیرمغان و رند و ساقی نام برده است که این رند شیراز که هماره به سبب شرایط دشوار روزگار سخن در پرده می گوید، این بار نام معشوق خویش را بیاورد و تمام راز و رمز و پرده ها بردارد که چه؟ به راستی شما در این پانصد غزل چهره و رفتار و نشان آن معشوق را ندیده اید؟ می گویند در برخی ابیات سخن از پسر است. چون گفته است بند قبا بگشا و قبا از آن پسران بوده است. که البته چنین نیست و زنان قباپوش تا همین دوران قاجار و بویژه در دربار بسیار بوده اند. و در همین بیت زیر دلبر و معشوقه قباپوش است: نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش دیگر این که در برخی از ابیات واژه ی یار را برداشته و پسر گذاشته اند. برخی نیز از ابیات اضافه شده به دیوان است. تنها در دو جا پسر به معنی دلبر آمده که در هر دوجا می شود به جای شیرین پسر، شیرین دهن نیز بوده باشد. اما باید گفت که پسران ساقی نیز بوده اند و برخی از مردمان و عارفان و شاعران مانند سعدی و عراقی در همان زمان که همسر یا معشوق داشته اند، دل در گرو مهر این زیبا کاکلان نیز می نهاده اند و این نمونه ها در آن روزگار تا همین نزدیکی ها در بسیاری از سرزمین ها رایج و امری ناپسند نبوده است. از سویی نباید شاهد بازی و نظر بازی را با بچه بازی در هم آمیخت و یکی گرفت. امروزه هنوز بر سر اینگونه مسایل پاسخ بسیار روشنی در خیلی از کشورها و در بین بسیاری از مردمان یافت نشده است. با تنگ چشمی و کشاندن دلدادگی های شاعر از آن روزگار به امروز و انتظار یک شهروند امروزین از حافظ داشتن خاک در چشم حقیقت پاشیدن است. عشق مرد به مرد در طول تاریخ رواج داشته است. رابطه جنسی مرد با مرد را در زبان فارسی به این نام ها خوانده اند:شاهد بازی ، نظربازی ، جمال پرستی، لواط، لواطه، اِغلام، کار، بچه بازی ... به معشوق مرد نیز، اَمرد، مابون، شاهد، منظور، مفعول، کودک، مخنث، نوخط، بی ریش، پسر، ساده، ساده رخ، اُبنه یی ... گفته اند. به عاشق مرد : غلامباز، جمال پرست، صورت پرست، بچه باز، موزون ... گفته شده است. همجنس گرایی در ایران باستان سابقه نداشته است. در عرب و در میان مردم هند نیز وجود ندارد . یاد از معشوق مرد در عهد عباسیان در شعر عرب پیدا می شود. در متون عربی حکایات بسیار از شاهد بازی می توان جست . در بیشتر حکایات پای ایرانیان در میان است و قصد بد نام کردن ایرانی نیز گویا در کار بوده است. در دوره غزنوی معشوق نرینه بیشتر ترکان لشکری هستند. ازین رو صفاتی جون عربده جویی، جفاکاری،خونریزی ، چشم تنگی به معشوق داده شده است و نگاه معشوق تیر و ابروی او کمان و زلفش کمند است. در این زمینه پژوهش ارجمند دکتر شمیسا با نام شاهد بازی در ادب فارسی بسیار راهگشا است. دوره صفویه و افشاریه و زندیه اوج این جریان است. در این دورانیکی از شغل های دربار لعاب چی بود. کسانی که در دربار بر پشت امردان لعابی میزدند تا نزدیکی راحت تر صورت گیرد. ایرج میرزا در یکی از اشعار خود کیپرسد که چرا ایرانیان به بچه بازی شهره شده اند و سبب آن را نبودن آزادی برای حضور زن در جامعه می داند: بدینجا چون رسید اشعار مخلص پریشان شد همه افکار مخلص که یارب بچه بازی خود چه کارست که بر عارف و عامی دچار است چرا این رسم جز در ملک ما نیست وگر باشد بدین سان بر ملا نیست اروپایی بدان گردن فرازی نداند راه و رسم بچه بازی که تا این قوم در بند حجابند گرفتار همین شیء عِجابند حجاب دختران ماه غبغب پسر ها را کند همخوابه شب تو بینی آن پسر شوخ است وشنگ است برای عشق ورزیدن قشنگ است نبینی خواهر بی معجرش را که تا دیوانه گردی خواهرش را رقیب و تکرار بسیار زیاد این کلمه در اشعار حافظ نیز مورد گفتگوست. در بسیاری از شرح ها بر دیوان و غزلیات حافظ، رقیب را چونان کس دیگری که معشوق شاعر را دوست دارد و یا با اوست نگاه کرده اند و بدین نتیجه رسیده اند که حافظ عاشق زنی بوده است که همسر یا معشوق داشته است. اما رقیب در شعر حافظ معنی نگهبان دارد. اعراب بادیه نیز بر در چادر خویش نگهبانی می گذاشته اند که رقیب خوانده می شده است. در نوزده مورد که حافظ از رقیب یاد کرده همه جا نگهبان و پرده دار را در پیش چشم داشته است و معنی رقیب به اعتبار امروزی را در نظر نداشته است: من ار چه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند چو پرده دار به شمشیر میزند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند * خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم * حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله میداند خدای حال گردان غم مخور در اشعار حافظ نود و هشت بار واژه ی نظربازی و کلمات هم معنی آن آمده است. نظر بازی در عرفان نگاه کردن است.نگاه هشیارانه. نگاه به فراسوی یک چیز. نگاه به هستی است. نظریه پردازی برای هستی نیست. زیبا دیدن هستی است. دیدن زیبایی های هستی است. واژه ی بازی در کنار نظر، شر و شور شادمانه و شیطنتی به آن داده است، اگرچه هنوز رندانه و عارفانه است. در نظر بازی گونه ای خواهش و هوسمندی به زیبایی نیز دیده می شود نظر بازی را پیش از حافظ تنها اوحدی به کار برده و حتا سعدی نیز از آن بهره نبرده است. در دیوان حافظ اهل نظر نه بار صاحب نظر پنج بار و نظر باز و نظر بازی هرکدام پنج بار به کار رفته است. این حافظ رند است که در جهان یا باغ نظر می خرامد و نظر بازی ها می کند: جان فدای دهنش باد که در باغ نظر چمن آرای جهان خوش تر از این غنچه نبست نظربازی یكی از ویژگیهای اصلی و پایه ای در فرهنگ ایرانی است كه در آثار فراوان حكمی ، اخلاقی ، ذوقی و عرفانی از آن نام برده شده است . نظربازی یعنی «به كار بردن علم نظر در نگرش به چیزها».نظربازی مخالفینی نیز داشته از پرشورترین آنها ابن جوزی است که در کتاب «ذمالهوی» و کتاب تلبیس ابلیس به بیان مخالفتهای خود با نظربازی میپردازد. وی مینویسد که ابن طاهر مقدسی کتابی در دفاع از نظربازی نوشته بودهاست. اشاعره نظربازی را اینگونه توجیه میکردهاند که مشاهده زیبایی همان مشاهده حق یا تمرینی برای مشاهده جمال حق است. احادیثی از محمد، پیامبر اسلام، هم در توصیه نظربازی نقل شدهاست. برای مثال:اگر نظر به خوبرویان از روی عبرت باشد عبادت است اما کسی که از روی شهوت مینگرد برای او چهل هزار گناه نوشته میشود. اوحدالدین کرمانی دلیل نظربازی خود را چنین مطرح می کند : زان می نگرم به چشم سر در صورت زیرا که ز معنی است اثر در صورت این عالم صورت است و ما در صوریم معنی نتوان دید مگر در صورت نظر بازی نزد عارفان نشانگر چند گونه تجربه ی عرفانی است: نخست این که عارف در عشق و عرفان به جایی می رسد که بر هر چه می نگرد، جلوه های یاررا می بیند و با آنها نظربازی می کند؛ و چه بسا یار آسمانی خویش را در زیباترین چهره و پیکره ی انسانی می بیند و با او و آنها نظر می بازد.در این تجربه ها به نکته هایی چون: تجلی، تمثّل، نظام احسن، شاهد بازی نیز روبرو میشویم. در پاسخ به این پرسش كه علم نظر چیست ؟ میگویند: علم نظر ، دیدن (و نه نگاه كردن) حقیقت پنهان در چیزهاست و كشف تناسبات در هر آنچه به آن می نگریم . آنچه در نظربازی به دید می آید چیزی پنهان است و فراتر از ظاهر ، بنابراین نظربازی ظاهربینی نیست . به قول حافظ نظربازی كشف «آن» دروجود دیگری است : از بُتان «آن» طلب ار حُسن شناسی ای دل * اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد * در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه میگردانند اما این نظربازی فرصت به بسیارانی داده است تا بدین بهانه به امردبازی و بچه بازی بپردازند. به نظر دکتر شمیسا، شاهدبازی در ایران دو آبشخور داشته: یونانی و ترکی. عشق مرد به مرد در رساله معروف افلاطون («ضیافت» یا «مهمانی») به تفصیل مورد بحث قرار میگیرد. این فلسفه ابتدا وارد فلسفه ایران و از آنجا به عرفان ایران راه پیدا کرد و «زیبارویان گواه یا دلیل جمال حق تعالی فرض شدهاند.» گونه جنسی آن، پس از ورود ترکها به ایران رواج یافت. و از این طریق دو گونه ادبیات پدید آمد: ادبیات عاشقانه و ادبیات پورنوگرافیک. دکتر شمیسا براین باور است از آنجا که زن در جامعه حضور نداشته و در خانه محبوس مانده بود، نمیتوانسته ساقی شود تا بتواند مورد خطاب شاعر قرار بگیرد. و نیز رسم خطاب به پسرکان زیباروی از سنتهای دیرینه شعر فارسی از رودکی تا بهار است. خطاب به زن یا دختر نامعمول بوده و خلاف ادب شمرده میشده. به همین جهت است که در سراسر دیوان حافظ حتی یکبار لفظ «دختر» بهکار نرفته. در اشعار امثال حافظ و سعدی، زبان مانع است که خواننده عادی پی به مذکر یا مؤنث بودن معشوق ببرد. دکتر شمیسا مینویسد: در دوره مغولان که اوج عرفان ایران است، صوفیان به دو دسته تقسیم میشوند: قلیلی از آنان مانند ابن عربی و شهابالدین سهروردی و شمس تبریزی و مولانا، اَمردبازی را نمیپسندیدند و دسته دیگر که اکثریت با آنان بود، شاهدباز بودند. یکی از اسناد مهم در این باب مطالبی است که ابولفرج ابن جوزی، از وعاظ معروف قرن ششم در کتاب تلبیس ابلیس آورده است. احتمال دارد ساقی حافظ نیز همواره یا غالباً پسر بوده باشد. من اما نظر بازی حافظ را در جان زیباپسند او می بینم. او که نیایشگر و ستایشگر تمام زیبایی های هستی بود. * اما ویژگیهای معشوق حافظ به گمان من چنین است: بی آن که بخواهم در چگونگی و اسرار دلدادگی های نهانی شاعر وارد شوم اما بر آنم تا معشوق و دلدار و شاهد این شاعر عاشقان را بشناسم و در یابم که این همه سخن از عشق، کدام معشوق را در نگاه دارد؟ معشوق شاهنشاه عاشقان اگر نه این که کیست و چه نام دارد، اما چگونه انسانی است؟ حافظ دل بر کدام ویژگی های او بسته که چنین در گنبد افلاک فریاد عشق در انداخته است؟ آن پیوند عاشقانه که در میان عاشق و معشوق بسته شده چه ویژگی هایی داشته است که دردرازای هشت صد سال مردمانی بسیار از هر کجای جهان دل در آن بسته اند؟ این شاخ نبات و ملکه ی عاشقان جهان را از چه رو دل زیبا پسند و عاشق حافظ برگزیده است؟ به گمان من معشوق حافظ عطر و بوی بهار نارنجهای شیراز را داشته است و در کوچه باغ های لیمو و سروناز می خرامیده است. اما پیش و بیش از هر نکته ای باید شیراز زمان حافظ را بشناسیم تا بتوانیم این نکته را دریابیم. اگر معشوق و عاشق هردو شیرازیاند و عشق نیز طعم شیراز را دارد، گریزی نیست جز آن که نخست در کوچه پس کوچه های شیراز سده هشتم و نهم قدمی بزنیم و روزگار این رند را دریابیم: شیراز حافظ چگونه شهری بود؟ شهر هجوم ها، محاصره ها،غارت ها، خشونت، درگیریهای خونبار هر روزه در کوچه و بازار، شهر ریا و دروغ و هوس. در همین زمان شیراز شهر تابناک فرهنگ و زبان پارسی نیز هست. مینیاتوریستها، خوشنویسان، نوازندگان و شاعران از هجوم مغول و تیمور گریخته روی به این شهر دور از گذر آنان پناه آورده و نور و رنگ و کلمه را بر خاک این شهر پاشیدند. از سده ی 5 هجری حكومت سلجوقیان به گسترش این اندیشه در ایران پرداختند كه تنها ترك تبارها شایستگی حكومت بر ایران را دارند. پس از میانه های سده ی 5 هجری فرمانروایان شهر امرای سلجوقی و اتابك ها و خاتون های ترك نژاد و صاحب منصبان، مغول بودند. فرمانروایان مظفری و اینجو، در سده ی 8 هجری ترك و مغول نبودند اما خاندان های آنان با دودمان های ترك و مغول ارتباط برقرار كرده با اقامت ها ی پی در پی در دربار مغول، با رسوم و آداب مغولی آشنا شده بودند. زن سالاری گسترده در خاندان های فرمانروایان شیراز، بیشتر ویژگی های عشایری تركی و مغولی داشت. ابن بطوطه می گوید:« زنان شیرازی چون از خانه خارج می شدند، سرتا پای خود را می پوشاندند. در حالی كه «تاشی خاتون» مادر ابو اسحاق اینجو بنا بر عادت ترك هه با روی باز و بی حجاب در كوچه و بازار رفت و آمد می كرد، همان گونه كه رسم زنان ترك بود. بنا به نوشته فارسنامه ی ناصری:«...در زمان غیبت شاه محمود خان سلطان زوجه ی او و دختر ملك كیخسرو بن محمد شاه پسر محمد اینجو چنان نگهداری برج و باروی شیراز را نمود كه برتری بر او ممكن نبود. هر روز و شب بر تمامت نگهبانان گذر می كرد و به آنها رسیدگی می كرد و شاه محمود از محافظت شهر آسوده بود.» حافظ جوان در دهه ی بیست زندگی خود می دید كه در فاصله ی پنج سال 8 بار حكومت فارس دست به دست شد و مردم ابرکوه قتل عام شدند. در میان مردم آن زمان شیراز كسانی كه می توانستند پیش گویی كنند، و جن ها را تسخیر نمایند و رویاها را توضیح دهند مقام با اهمیتی داشتند. مشتریان آنها از با نفوذترین شهروندان شیراز بودند. یكی از اینان فقیه جمال الدین حسین نام داشت.می گویند احمد بن موسا(شاه چراغ) او را نزد یوسف صادق می برد یوسف توانایی تعبیر كردن خواب را به او می دهد.البته جالب اینجاست كه در منابع نامی از چگونگی كشف مزار برادر سوم محمد بن موسا(میر محمد امروزی) نشده است. این كه در شیراز براستی چه كسی در گوری گذاشته شده است، كم اهمیت تر است تا آن كسی كه مردم باور دارند در آن جا خاك سپرده شده است!. شیراز از معجزه گران و كسانی كه می توانستند به «اسرار مگو» پی ببرند خالی نبود. فقیه صائن الدین عنوان مفتی الجن را داشت. او می توانست اجنه را احضار نموده، فرمان دهد. شخصی نیز به نام شیخ زین الدین علی كلاه شهرت داشت كه توانایی تسخیر جن را دارد. شیخ شمس الدین محمدصادق در آغاز مردی عامی و بیسواد بود. ناگهان و به گونه ای معجزه آسا عالم و دانشمند شد و مورد ستایش پژوهشگران و دانشمندان شیراز قرار گرفت. شخص دیگری موسوم به شیخ علی لبن خشتمالی فقیر بود كه در جلسات دانشمندان شركت می كرد او نیز از اسرار جن ها خبر داشت و می توانست آینده را پیشگویی كند!!. شیراز یک شهر نمونه ی قرون وسطایی بود. درست شبیه شهرهای ایران در روزگار ما و از همین روست که هنوز چنین شیفته ی حافظیم.شهری که امیزه ای بود از لذت گرایی و ریاضت كشی . حكومت ها نیز چنین بودند: شهره به زهد و غرق در لذت پرستی. میان این دو گروه، حافظ از پیروان راستین خوشباشان و شادمانی و شادخواری بود: عیب رندان مكن ای زاهد پاكیزه سرشت كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت * سر تسلیم من و خشت در میكده ها مدعی گر نكند فهم سخن، گو سر و خشت * حافظا روز اجل گر به كف آری جامی یكسر از كوی خرابات برندت به بهشت زاهدان منبر نشین و صوفیان چله نشین و رندان خراباتی همه شیرازی بودند. راز دوام شهر در گونه گونی مردم و اندیشه ها بود. شیراز در میان امواج خشونت که سراسر ایران را درهم می کوبید، مهر و مدارا پیشه کرده بود. موسیقی با قطب الدین شیرازی به اوج رسید و ده ها وجدیه و سماع نامه نوشته شد. نوای چنگ و رباب به غزل راه گشود و دیوان سعدی و حافظ با شور و شیدایی موسقی نیز لبریز شد. در همین دوران است که پردیسها یاباغهای بهشت در شیراز مانند باغ ارم و باغ دلگشا و باغ جهان نما گردشگاه عاشقان است. بازتاب این نگاه به زندگی را باید در مینیاتورهای مکتب شیراز جست. در نگارگری ها شاهنامه و خمسه نظامی در شیراز( تنها نگاهی کنیم به شاهنامهی توپکاپی سرای و قاهره و کاخ گلستان). در مقام والای انسان در این نگارها. در رنگ های روشن و بنفش و صورتی و سرخ. در تغزلی بودن این هنر در آن روزگار. در سر بر کشیدن درخت ها و کوه ها از چهارچوب سنتی قاب های مینیاتوری. در آثار نقاشان شیراز در این زمان جلوه هایی از هنر مانوی و ساسانی بار دیگر رخ می نماید تا مانند غزل حافظ یادآور شکوه آن دوران بر باد شده باشند. در شعر سعدی و حافظ و نگارگران مینیاتورهای شیراز نیز جلوه می کنند. گویی این ها همه بر آن بودند تا در گذرگاه توفان نگهبان لالهها باشند. حافظ شیراز، چراغ روشن فرهنگ ایران در تاریک ترین روزگار بود. در روزگار مرگ و مرگ اندیشی، شعر و عشق و شادی را چونان خورشیدی بر ایوان خانه های مردم ایران آویخت. و راز عشق حافظ در همین نکته است: عشق ورزیدن در روزگار مرگ! سخن عشق نه آنست که آید به زبان حافظ در عشق در جستجوی چیست که قادر به بیان آن نیست و تنها از آن با نام(آن) یاد می کند: شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد او تنها در جستجوی زیبایی نیست. سخن از زیبایی با چیز دیگری است: حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت و در جایی دیگر: نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند در جایی می سراید: جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خط هزار نکته در این کار و بار دلداریست پس گرچه زیبایی خوب است اما کار و بار عاشقی جایی دیگر است. کجاست؟ لطیفه ایست نهانی که عشق از آن خیزد که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست اما این عاشق شیدا و عشق او را کمتر در می یابند و نمی دانند که در جان عاشق او چه توفانی بوده است که هنوز بال بر ساحل جان عاشقان جهان می کشد و بیمی نیست که خود می گوید: منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن و تا مرگ نیز دل از عاشقی بر نمی دارد: شاهد عهد شباب، آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد شاهد و دلدار حافظ اما بر زمین است و اینجایی است: ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد هر آنکه سیب زَنَخدان شاهدی نَگَزید * فردا شراب کوثر و حور از برای ماست امروز نیز ساقی مهروی و جام می * واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم - در جهان حافظ این معشوق جا و مقامی والا دارد و حافظ نیز به او وفادار است: در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم * عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثرکنم . - مقام این معشوق در جان حافظ کجاست؟ معشوق حافظ، شاهنشاه اقلیم جان است. تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار که در برابر چشمی و غایب از نظری . * شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای . * شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان که بمژگان شکند قلب همه صف شکنان . * شهسوار من که مه آئینه دار روی اوست تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست . * شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو . - معشوق است که این همه شگفتی در غزل را در جان شاعر می نهد و خوش آواز و شیرین گفتار نیز هست: آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت یار شیرین سخن نادره گفتار منست . - معشوق حافظ زیباست. اگر دلدار او شاهنشاه اقلیم جان است در زیبایی نیز مانند ندارد. شعرهای بسیار در ستایش زلف و رخسار و لب و دهان معشوق سروده است: تویی كه بر سر خوبان كشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو بر هم زده ختا و حبش به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج دهان شهد تو برده رواج آب خضر لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج عشق در سرزمین محرومیت ها و ممنوعیت ها، در سرزمین قدر قدرتی مردان جز با هجران و بی وفایی عشق خوانده نمی شد. در ادبیات جهان گویا این هجران و جدایی بوده است که عشق را پرآوازه می کرده است.نگاه کنیم به داستانهایی چونان رومئو و ژولیت یا اتللو یا هاملت. عشق نیز در گیر تضادی شگفت بوده است. آن همه خواهش و نیاز و شادمانی باید با رنج و هجران همراه می شده است تا بلند آوازه گردد. به هر روی حافظ نیز از بی وفایی و هجر یار بسیار نالیده است: جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب كه خال مهر و وفا نیست روی زیبا را * چه قیامت است جانا كه به عاشقان نمودی رخ همچو ماه تابان دل همچو سنگ خارا با این همه هنگام دیدار چنان نیکی و مهر می افشاند که آن همه بی وفایی را شاعر از یاد می برد: مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش لیكنش مهر و وفا نیست ، خدایا بدهش چشمان یارش شوخ و مستانه و جادوانه و سیاه است: ز چشم شوخ تو جان کی توان برد که دایم با کمان اندر کمین است * علم و فضلی که به چل سال دلم ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد * آن چشم جادوانه ی عابد فریب بین کش کاروان سحر به دنباله می رود * مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند نیما عشق در شعر حافظ و مولوی و نظامی را عشق شاعرانه و عشق در شعر سعدی را عشق عادی دانسته است: "در بین شعرای ما حافظ و "ملا" عشق شاعرانه دارند. همان عشق و نظر خاصی که همپای آن است و شاعر را به عرفان میرساند. همچنین نظامی... در سعدی این خاصیت بسیار کم است و خیلی بهندرت میتوانید در این راه با او برخورد کنید. عشق او برای شما گفتهام، عشق عادی است؛ عشقی که همه دارند و به کار مغازله با جنس ماده میخورد؛ درصورتیکه در شاعر به عشقی که تحول پیدا کرده است، میرسیم؛ به عشقی که شهوات را بدل به احساسات کرده است و میتواند به سنگ هم جان بدهد." نیما که خود شیفتهی ابهام و ایهام در شعر بود در بارهی حافظ مینویسد: آن چیزی که عمیق است، مبهم است. کنه اشیا جز ابهام چیزی نیست. جولانگاهی که برای هنرمند هست، این وسعت است (در حالی که میخواهد به همه چیز برسد و همه چیز را با قوت آن دریابد) این وسعت، هنرمند واقعی را تشنهتر میدارد. در عروق او نقطهی پرعمقی، آن چاشنی تلخ و شیرین زندگی را که او بهخود و نابهخود بههوای آن میرود، میچشاند. در آن یافتههای زندگی او را باید دید. لذتهای گمشده با ساعات دور و دراز از هجران را حاکی از شبی که در میان شبها بیهوده به روز پیوست. روزی که او در روشنی زنندهی آن انتظار شب را میکشید. جان هنر با زندگی است... انسان نسبت به آثار هنری یا اشعاری بیشتر علاقمندی نشان میدهد که جهاتی از آن مبهم و تاریک و قابل شرح و تأویلهای متفاوت باشد. و از همین سبب است که عشق درغزلهای حافظ را نیز عشقی زمینی اما شاعرانه میپندارد. نیما حافظ را یکی "از عجیب ترین شعرای روی زمین" و "اعجوبهی خلقت انسانی" دانسته و غزلش را "موزیک احساسات انسانی" نامیده است. چنین گمان دارم که حافظ در آسمان ها در پی معشوقی اثیری و عرفانی و شاعرانه نبود؛ او در کنار آب رکن اباد و دروازهی کازرون و باغ دلگشا و بزم های شاعرانه با جهان ملک خاتون یار خود را یافته بود، اما این حافظ بود که با دل دریایی و شیدای خویش، یار شیرازی و کبوتر بام های خانهای در کوچه باغهای لیمو و نارنج را بال و پرداده و بالا برده و بر تارک شعر فارسی نشانده است. این غزل ناب و تراشه های الماس شعر است که هزار آینه در برابر آینه می گذارد تا از معشوقی همین جایی، دلداری جهانی و آسمانی بیافریند. حافظ آفریننده ی استوره هایی نوین چون ساقی و پیرمغان است. او انسانها و چیزها را از زنجیر زمان و مکان می رهاند و چون الماسی بر پیشانه ی ادبیات میگذارد. دیوانش با نام مبارک عشق آغاز می شود: الا یا ایها السّاقی ادر كأساً و ناولها كه عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشكلها و با عشق پایان میگیرد: : ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نه بد نام شوی سبز باشید گزیده ای از کتاب: حافظ (ماه در پیاله) نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|