هنگاميکه بقصد مهاجرت ايران را ترک ميکردم آلبوم عکسهای خانوادگی را بعنوان يک شيئی مقدس در لابلای لوازم شخصی خود جا دادم چرا که ميدانستم اين آلبومها ميتواند گهگاه مرا با گذشته ام - گذشته ای که ديگر هرگز نخواهم توانست به آن باز گردم - پيوند دهد.
چند روز قبل همينکه فراغتی دست داد يکی از آلبومها را از قفسه کتابها بيرون آوردم تا با ديدن عکسهای قديمی روح زنگ خورده خودرا که براثر زندگی دراين گوشه از دنيا - که شب و روزش با کار و ماشين وهمهمه و آشوب تنگاتنگ است - برق و جلای تازه ای دهم.
درميان عکسها ناگهان چشمم به عکسی قديمی از پدر بزرگ افتاد که با لبخندی شاد به عکاس - که شايد يکی از برادرانم بوده - خيره شده بود.
ديدن عکسها بی اختيار مرا بياد محفلهای خانوادگی وپدر بزرگ انداخت که هميشه با کلام گرم و بيان داستانها و پند و امثالهای آموزنده همه را مجذوب خود ميکرد.
او از شمار مردان فاضل و درس خوانده در کشور ما بود و علاقه فراوانی به خواندن کتاب و روزنامه داشت و اکثر اوقات يک شماره روزنامه زير بغل او ديده ميشد.
هميشه شمار زيادی از ضرب المثلها و لطيفه ها ورد زبانش بود و اغلب در جمع دوستان و فاميل ضرب المثل هائی درباب گفتگوها و مباحثات جاری بيان ميکرد.
يکی از تکيه کلام های جالب او که اغلب در جمع بيان ميکرد و بخاطرم مانده اين بود که ميگفت: "درکوچه و خيابان و انظار مردم هميشه سعی شما بر اين باشد که تند و سريع قدم برداريد و از آهسته راه رفتن بپرهيزيد".
از او ميپرسيدند که: "چرا بايد تند حرکت کنيم".
جواب ميداد: "وقتی تند حرکت ميکنيد ديگران که شما را می بينند با خود ميگويند: "اين آدم بيکاره نيست و سخت گرفتار کار و شغل خود ميباشد، کسيکه دارای شغل است بايد درآمد خوب و زندگی خوبی نيز داشته باشد پس اغلب ميتواند برای جامعه خود مفيد فايده باشد، چنين آدمی هميشه مورد احترام جامعه و مردم نيز ميباشد".
و بعد اضافه ميکرد: "مردم به آدمهای بيکاره اهميت نميدهند و آنها را سر بار جامعه ميدانند، مسلم است که اينگونه آدمها بهيچوجه مورد توجه و احترام جامعه قرار نگرفته و همه از آنها دوری ميکنند".
در دوران کودکی اين نصيحت پدر بزرگ چندان برايم ملموس نبود ومفهوم آنرا درک نميکردم ولی در سنين بالا مخصوصا" هنگاميکه قدم بخاک کانادا گذاشتم و خودرا در دنيائی ديگر جدا از دنيای وطن ديدم واقعيت گفته پدر بزرگ برايم روشن شد و به رأی العين ديدم که در اين سرزمين مردم چگونه کار و فعاليت ميکنند. اينجا مکانی است که اگر بيکار باشی پشيزی برايت ارزش قائل نميشوند، مردم از صبح تا شب مانند مور و ملخ در تکاپو و فعاليت هستند، روزها بجز افراد کهنسال و کودکان خردسال کسی را در کوچه و خيابان نمی بينی، چرا که بقيه مردم در کارگاهها و ادارات مشغول کار هستند. آنها آنقدر گرفتارند که مثل ما ايرانيها وقت نوشيدن قهوه را درهنگام استراحت ندارند - چون درحقيقت وقت کافی برای استراحت ندارند - و آنرا ضمن راه رفتن، خريد کردن، راندن اتومبيل مينوشند. حتی اغلب آنها ساندويچ خودرا نيز پشت فرمان اتومبيل و در ضمن رانندگی ميخورند. آنقدر گرفتار کار هستند که مکالمات تلفنی خودرا درحال رانندگی انجام ميدهند.
بيکاری دراين کشور آنقدر مذموم است که هيچکدام از بانکها حاضر نيستند به فرد بيکار وام و اعتبار بدهند. فرد بيکار قادر نيست برای کسی ضمانت کند، حتی مؤسسات کوچک نيز کمک خودرا از آنها دريغ ميکنند.
اولين روز و ساعتی که قدم به خاک کانادا گذاشتم براثر حادثه ای اين امر مهم برايم ثابت شد و ناخود آگاه به اينکه بيکاری تا چه اندازه دراين سرزمين مذموم است واقف و خودرا برای روبرو شدن با آن آماده ساختم.
يکی از دوستان قديمی که برای استقبال من و خانواده ام به فرودگاه آمده بود از روی محبت تصميم گرفت تا ما را با اتومبيل بخانه خودش ببرد. از بد حادثه اتومبيل او در راه با اتومبيل ديگری تصادف کرد و از رفتن باز ماند، چون دير وقت بود و تاکسی ناياب تصميم گرفت از يکی از آژانسهای کرايه اتومبيل که نزديک محل تصادف بود اتومبيلی کرايه و ما را بخانه ببرد.
با دوستم بدفتر آژانس رفتيم و مطلب را بيان کرديم. متصدی آژانس بعد از ديدن کارت شناسائی دوستم از او کارت اعتباری طلب کرد که متأسفانه او فاقد آن بود - زيرا او نيز بتازگی وارد کانادا شده و از کمکهای دولتی استفاده ميکرد - متصدی آژانس جويای محل کار او شد که جواب شنيد هنوز کار و شغلی ندارد لذا با اينکه واقف شده بود که ما از فرودگاه آمده و در راه مانده ايم از دادن اتومبيل به او خودداری و درجواب او که علت را پرسيد گفت: "چون شغلی نداريد و فاقد کارت اعتباری نيز ميباشيد از دادن اتومبيل بشما معذورم".
در نهايت پس از ساعتها سرگردانی و معطلی، دوستم با يافتن يک اتومبيل سواری که حاضر شد در برابر دريافت سيصد دلار ما را به مقصد برساند کار را به انجام رساند.
در همين کانادا بود که پی بردم دليل عقب ماندگی ما از قافله تمدن وعلم و صنعت چه بوده و چرا اروپا و غرب تا اين اندازه پيشرفته تر از ما هستند.
پدر بزرگ با گفتن اينکه بايستی تند حرکت کنيد درنظر داشت اين مفهوم را در ذهن اطرافيان خود بگنجاند که کاهلی و تنبلی راه بجائی نميبرد و بايستی فعال و پر جوش و خروش در کار و زندگی بود.
او حتی شغل کارمندی را نيز کار نميدانست و از روی طعنه کلمه تحقير آميز (نوکر دولت) را برای آن بکار ميبرد زيرا ميدانست اغلب کارمندان دولت در ادارات جز خوردن چای و خواندن روزنامه و تعريف جوک برای يکديگر کار ديگری ندارند. منظور او از کار و شغل (کار توليدی و فعال) بود و ميدانست تنها کار توليدی است که ميتواند چرخهای کشور را بچرخاند.
او بعضی شاعران ايرانی را که در اشعار خود زندگی را در شراب و يار خلاصه کرده اند نکوهش ميکرد و معتقد بود که آنها با اشعارشان تنبلی و کاهلی را در ذهن مردم ما ميکارند.
او اغلب شعر زير را به طعنه ميخواند:
اسب تازی دوتک رود به شتاب شتر آهسته ميرود شب و روز
و اضافه ميکرد: "چرا ما بايد آهسته راه رفتن شتر را سرمشق خود قرار دهيم و مانند اسب تازی در زندگيمان و کارمان دو تک نرويم".
http://mohamadsatwat.blogspot.com/
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد