زندان علیرغم درد و رنجهايش دنيایی از آفرينندگی را برای انسان به نمايش میگذارد. زيرا در آن توان زندانی برای سازگاری هدفمند و خلاقانه با محيط افزايش میيابد. در همين راستا كاركرد حواس او نيز فزونی میگيرد تا بر پايهی دادههای خود از پيرامون خويش تحليل به عمل آورد. زيرا تحليلهایزندانی، به منظور انطباق غير منفعل و فعال با ناسازگاریهای زندان مؤثر خواهد بود تا رهایی از بند و ادامهی حيات او را تضمين نمايد.
در عين حال زندانی میتواند ببُرد. بريدن زندانی از ناتوانی جسمی و يا روانی او سرچشمه میگيرد. با اين رويكرد درد و رنجی را كه به او روا میدارند تاب نمیآورد و در هم میشكند. در هم شكستنِ زندانی او را به تمكين وا میدارد؛ تمكين از همانهایی كه او را در هم شكستهاند. با درهم شكستن، شخصيت انسانی را از او باز میستانند تا شخصيتی دروغين و تصنعی به او اهدا گردد. انسانهایی كه درهم میشكنند، تحقير میشوند و به تحقير گردن میگذارند. تا جایی كه تسليمطلبی به جای دفاع از حريم آرمانی مینشيند تا عملهی زندان هنجارهای نامتعارف خود را به زندانی القا نمايند. چه بسا زندانی بر بستری از تحقير، تسليم را میپذيرد و بنا گمانهزنیهای واپسگرايانه، به ظاهر نتيجههای مثبتی از آن را در فراروی خود میبيند.
از درهم شكستن و تسليم، توّاب سر بر میآورد. واژهی توّاب به مفهوم امروزی آن پس از پيدایی جمهوری اسلامی به واژگان زبان فارسی راه يافت. پيش از آن از توّاب درونمايهای آيينی را به كار میگرفتند تا فرد خطاكار در برابر خداوند به توبه و پشيمانی از عمل خويش روی آورد. با اين نگاه هر چند توبه مفهومی دینی و آيينی را به اجرا میگذارد اما سردمداران جمهوری اسلامی از آن كاركردی سياسی انتظار دارند تا خود بر جايگاه خدای آسمانی بنشينند و زندانی همانند انسانهای عاصی و گناهكار از كرده و گذشتهی خويش اظهار ندامت نمايد. به عبارت ديگر هر چند توبه كاركردی آيينی را به نمايش مینهد كه سويهای از آن را انسان پر میكند و بر سويهای ديگری از آن خداوند مینشيند، ولی در پندار سياستمداران جمهوری اسلامی خداوند حذف میشود تا خود بر جايگاه او تكيه زنند. با اين ترفند واژههای "توبه" و "توّاب" درونمايهی دينی خود را وامیگذارند تا رويكردی سياسی را بازتاب دهند.
بدون اینکه توجيهی در كار باشد شايد بتوان توبه را نيز نوعی سازگاری انفعالی با محيط به شمار آورد. با چنين هنجاری توّاب به منظور سازگاری با پيرامون خويش انفعال خود را به ياری میگيرد و منفعلانه عمل میكند. به طبع انفعال ريشه در ترس دارد. ترس به همراه دلشوره و واهمه از محيط پيرامون، انفعال را به انسان تحميل مینمايد. پيداست كه توّاب در انفعال خويش از دنيای پيشين فاصله میگيرد تا در سامانهای از کهنگی و فرسودگی جهان جديدی را به خود بباوراند. سپس بنا به گمانهزنیهای حقارتبار خود، به همین جهان کهنه و فرسوده روی میآورد. همچنان كه مزدور و فاحشهای در قبال دريافت مزد به تمكين از ارباب و فاسق خويش رضا دهد. چون دل نهادن به نظمی از نظام مزدوری رضايت او را برمیانگيزد. در اين كار هر چند عملكرد روسپی با خواهش و يا ناتوانی و عدم بضاعت او توجيه میپذيرد و او قباحتی در رفتار خويش نمیجويد ولی تواب نتيجهی كار خود را در سامانهای از پراگماتيسم فردی میجويد تا سودبخشی هنجارهای توبه را در عمل ارج و قرب گذارد.
پيشينههایی از ابراز تنفر را پيش از پيدایی جمهوری اسلامی هم میتوان در زندانيان سیاسی رژيم پيشين سراغ گرفت. ولی اين تنفرنامهها فقط از درونمايهای سياسی سود میجست. چنانكه رژيم شاه از همين ترفند تبليغی پس از كودتای سال32 بهره گرفت. با اين رويكرد مبارزان سياسی مجبور میشدند تا به منظور رهيدن از چنگ حريف تنفرنامههایی را در انزجار از حزب و گروه خويش در يكی از نشريات دولتی به چاپ رسانند. اما رژيم جمهوری اسلامی پس از استقرار پر تنش خويش بر قدرت، همچنان بهاييان و پیروان فرقههای غیر همسو را به انتشار تنفرنامه در نشريات كشور وادار نمودهاست. آنان در اين تنفرنامهها انتساب خود را به "فرقهی ضالهی بهاييت" و "ادیان غیر الهی" تكذيب مینمايند تا اعتقاد و وفاداریشان بر "مذهب حقهی شيعهی اثنا عشری" تأييد گردد.
رژيم شاه پس از همگانی شدن تلويزيون در دههی پنجاه تلاش فروانی به كار بست تا افرادی را كه از پشتوانه و وجاهت مردمی بهره داشتند جهت ابراز انزجار و تنفر از آرمان مردمی خويش به تلويزيون بكشاند. فرد ياد شده میبايست بر خطا بودن ديدگاه پيشين خود در تبليغ عليه رژيم شاه اذعان مینمود تا "عفو ملوكانه" برايش تضمين گردد. با اين همه هميشه اين عفو ملوكانه از ضمانت اجرایی لازم برخوردار نبود.
درهمين راستا جمهوری اسلامی را بايد وارث بلافصلی برای رژيم شاه به حساب آورد. چنانكه اینان همچنان از تمامی شيوههای ضد انسانی رژيم پيشين برای درهم شكستن و به زانو درآوردن مخالفان خود سود میجويند. تا آنجا كه ظرف سی و چند سال حكومت تحميلی و نامردمی خويش در رويكردی اهريمنی همين شگردهای ضد بشری را ارتقا بخشيدهاند. ضمن آنکه جمهوری اسلامی هماینک خواستهای تکبعدی و خودانگارانهاش را به قانون میکشاند تا "قانونمندانه" همگان را به توبه وادار نماید. پیداست که در این فرآیند همه میباید به دین ابداعی رژیم گردن گذارند.
رژیم اعدامهای همگانی و عمومی سال 67 را نیز به همین منظور سامان بخشید. تا جایی که در این اعدامها فقط پذیرش اسلام هدف قرار نمیگرفت بلکه دل نهادن به رژیم ولایت نیز بهانهای بود تا هر نهال غیرهمسویی را به راحتی از ریشه برکنند. رژیم جمهوری اسلامی در این اعدامها تلاش میورزید که دین خودساختهای را به زندانیان سیاسی بباوراند که هر زندانی آزادهای به طور طبیعی از پذیرش آن سر باز میزد. چرا که بسیاری از همین زندانیان حتا بنا به باورهای اسلامی خویش از تمکین به دین ابداعی حاکمیت فقاهتی برائت میجستند. تا آنجا که اعتقاد عاطفی به خوانشی روشن و مردمی از اسلام، آنان را از برآوردن خواست پیامبران دروغین و ایزدانی زمینی بازداشته بود. ایزدان بی یال و دُم و اِشکمی که در سامانهای از وهم و جهل بیمحابا خود را شیر میپنداشتند.
به واقع رژیم جمهوری اسلامی دجالِ تکچشمی را نشان میگذاشت که در سامانهای از یکتابینی و یکتاگویی دنیا را فقط با یک چشم میدید. ضمن آنکه حاکمیت در فضایی از بیسامانی، جهانی از تکصدایی را برای خویش سامان میبخشید تا همچون دجال استورهای صدای واحد خود را به همگان بشنواند.
همچنان که جهان تکصدایی حضرات و آقایان دولتی از همان فردای انقلاب مصادره شدهی بهمن در یکسویه نویسی قانون اساسی و تحمیل آن به مردم پا گرفت. چنانکه ولی فقیهِ زمانه پیش از رأیگیری و رفراندوم، آن را یکتنه به تصویب رسانده بود. او مستکبرانه و خودسرانه حکم میکرد که همه میباید به "جمهوری اسلامی" و قانون اساسی خودنوشته و خودپرداختهاش رأی بدهند بدون آنکه حتا کلمهای را از آن بکاهند و یا بر آن بیفزایند. بستن روزنامهها، حمله به دفتر نهادهای دانشجویی در حریم دانشگاه، اخراج سیصدهزارنفری معلمان کشور، یورش به ترکمنصحرای دموکراتیک و حمله به کردستان آزاداندیش و قهرمان همه بخشی از نشانههای روشنی بود که آشکار میساخت رژیم دنیا را فقط و فقط با یک چشم میبیند.
در همین فرآیند حاکمیت به آشکارا از خود خدایی را نشانه میگذاشت که همگان میباید بدون هیچ چون و چرایی به این خداوندگار نوظهور سجده میکردند و کرنش میبردند. چون رژیم فقاهت با خرد و خردورزی سر سازش نداشت تا جاییکه بر بستری از خودبینی محجورانهی سیاسی، جهالت و عقبماندگی ذهنی خود را برای همگان الگو مینهاد. با این دیدگاه هر انسان آزادهای تنها با نفی خرد و عقلانیت میتوانست مجوزی جهت حضور و زیستن در این جهان بیابد. همچنان که بر بستری از پذیرش و تحسین خرد، فقط پتیارهی مرگ سر بر میآورد. اما مرگی که در پهنهیآن مرزهای میرایی فرومیریخت و زندگی همیشگی و جاودانهی خردمندانِ آزادهای را پی میریخت که به جهالت و نادانی "نه" گفته بودند./
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد