|
در بخش 1 اين نوشتار به اختصار، اختصاري كه محدودهي يك مقاله ايجاب ميكند، شرحي كلي در بارهي ضرورت دگرگشت باورهاي مذهبي در گذار جامعه از مناسبات پيش سرمايه داري به مناسبات سرمايه داري در اروپاي غربي ارايه شد. و گفته شد كه آن چه در جوامع «اسلامي» اكنون شاهد آن ميباشيم مرحله اي است از اين دگرگشت در باورهاي مذهبي كه پيشتر، بيش از سه قرن پيش، از نظر تاريخي در اروپا اتفاق افتاد و در جوامع «اسلامي» با تاخيري چند صد ساله در حال رخ دادن است. و نيز گفته شد كه تفاوتهائي اساسي ميان آن روند در اروپا با اين روند در در اين جوامع وجود دارد. در اين نوشتار ميخواهيم اشاراتي مختصر به اين تفاوتها داشته باشيم.
دانسته است كه طبقه ي نوين بورژوازي و مناسبات سرمايه داري در نتيجه ي تحولاتي كه در جوامع فئودالييِ اروپاي غربي انجام گرفت بوجود آمد. در مرحله ي معيني از اين دگرگوني ها و پيشرفت ها در شيوهي توليد سرمايه داري، مناسبات توليدي، گسترش مراوده و تجارت و... مناسبات فئودالي، شكل سازماندهييِ توليد، توزيع و مراوده، امتيازها، قوانين و مقررات فئودالي و... موانعي بر سر راه پيشرفت سريعتر و بيشتر توليد و توزيع سرمايه داري بوجود آورد كه ميبايست از سر راه برداشته ميشد. يكي از عوامل تعيين كنده در حفظ هستي و ثبات نظام فئودالي كليساي كاتوليك بود. اگر شاه، اشراف و فئودالها بر هستي مادي و اجتماعييِ جامعه تسلط داشتند، كليسا، آموزشها و مقررات رفتاري آن بر سر و ذهنيت تودهها مسلط بودند. اين تسلط براي توجيه و تبيين مناسبات اقتصادي و اجتماعيي جامعهي فئودالي و تعيين باورها و رفتار تودههاي مردم نيروئي بود بس كاريتر از شمشير. بدون دگرگشت باورهاي مذهبي كه باورها و رفتار مؤمنان را تعيين ميكرد انحلال مناسبات فئودالي و استقرار مناسبات سرمايه داري و ايجاد مناسبات سياسي و اجتماعييِ سازگار با آن، ناممكن بود. جنبش اصلاح دين اين وظيفهي تاريخي را به عهده گرفت. آن چه اكنون در كشورهاي «اسلامي» شاهد آنيم هيمن روند دگرگشت است با سه قرن تاخير! ولي تفاوتهائي اساسي ميان اين دو مرحله از تاريخ آدمي وجود دارد. نخست آن كه در كشورهاي اروپائي اين روند براي نخستين بار در تاريخ روي ميداد. پس الگوئي كه از آن تبعيت كنند وجود نداشت. نظريهها، اشكال تصادمها و درگيريها بيشتر ابتكاري بود. هر چند بازيكنان اصلييِ اين صحنهها براي توجيه نظرات و اعمال خود در ذهن خويش از يونان، رم باستان، موعظههاي مسيح و آموزههاي دوران شكلگيري مسيحيت كمك ميگرفتند، ولي موتور اصلييِ دگرگونيها، پويائي شيوهي توليد و توزيع سرمايه داري و فاعل آن، طبقهي بورژوازي بود. بورژوازي تازه نفس و با انرژي، در پاسخ به نيازهاي رو به گسترش توليد سرمايه داري و انباشت سرمايه، ميكوشيد. ايجاد شرايط مادي و عينييِ تازه كه پيشرفت توليد و توزيع سرمايه داري بوجود ميآورد، پايه و زمينههاي تغيير و دگرگونييِ ذهنيت جامعه و رفتار آن را نيز فراهم ميآورد. در واقع افكار و نظريات نو و تازه از پي تغييرات مادي و عيني در جامعه پيدا ميشدند و شرايط تازه را تئورتيزه ميكردند. بر عكس آن چه ايدهآليستها تصور ميكنند. كه گويا ابتدا در مغزِ انديشمندِ نابغهاي افكار و ايدههاي تازه و نابي پيدا ميشود و سپس فرهيختگان جامعه درستي و عقلائي بودن آن افكار و ايدهها را درك ميكنند و ميپزيرند و به تبليغ و ترويج آنها ميپردازند و زماني كه آن افكار را تودههاي وسيعي از مردم ميپذيرند آن گاه است كه وارد عمل ميشوند و تغييرات مادي و عيني را در زندگييشان ايجاد ميكنند. روندي كه در جوامعي از نوع ما اتفاق افتاد روندي بود كاملن بر عكس. شيوه ي توليد جديدي، شيوه ي توليد سرمايه داري، به دست طبقه ي جديد و نوپائي به عنوان فاعل و نماينده ي اجتماعي ي آن، همراه با آن شيوهي توليد پديد نيامده بود. در نتيجه، نيازي هم به تغيير و دگرگشت در مناسبات اجتماعي و ذهنيت جامعه، باورهاي مذهبي و غيره ضرورتي نداشت. اين بورژوازي اروپاي غربي بود كه براي تامين نيازهاي رو به گسترش به مواد خام و يافتن بازارهاي جديد براي فروش كالاهايش به هر نقطهاي از جهان چنگ ميانداخت و هر جا كه ميتوانست سرزمينها را تحت سلطهي مستقيم استعماري يا تحت نفوذ خود در ميآورد: هندوستان، سرزمينهاي جنوب شرقي آسيا، بسياري از سرزمينهاي آفريقائي، خاورميانه و غيره، و موجب كاشتن نطفههاي دگرگوني در اين جوامع ميشد. گسترش مراودهي كشورهاي پيشرفتهي صنعتييِ اروپاي غربي با اين جوامع از يك سو و از سوي ديگر آشنائييِ رو به افزايش لايههاي بالائي اين جوامع با جوامع اروپائي زمينههاي دگرگونيهائي را در شيوهي توليد و الگوهاي رفتاري و زندگي اجتماعي، فرهنگ،... پديد آورد. به طوري كه ماركس در مانيفست كمونيست ميگويد: «بورژوازي، از طريق تكميل سريع كليهي ابزارهاي توليد و از طريق تسهيل بيحد و اندازهي وسايل ارتباط همه و حتا وحشيترين ملل را به سوي تمدن ميكشاند. بهاي ارزان كالاهاي بورژوازي، همان توپخانهي سنگيني است كه با آن هر گونه ديوارهاي چين را در هم ميكوبد و لجوجانهترين كينههاي وحشيان را نسبت به بيگانگان وادار به تسليم ميسازد. بوژوازي، ملتها را ناگزير ميكند كه اگر نخواهند نابود شوند، شيوهي توليد بورژوازي را بپذيرند و آن چه را به اصطلاح تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند، بدين معني كه آنها نيز بورژوا شوند. خلاصه آن كه جهاني همشكل و همانند خويش ميسازد.» اگر چه بورژوازي جوامع اروپاي غربي در شكلگيري جامعهي سرمايه داري پيشرفتهترين طبقه در جامعههاي خود ميباشد و نقشي انقلابي در دگرگونيهاي اجتماعي و گذار از جامعهي فئودالي به جامعهي بورژوازي ايفا ميكند، ولي هنگامي كه به جوامع عقبمانده براي تامين نيازهايش به مواد خام براي صنايع و بازارهاي تازه براي فروش كالاهايش گام ميگذارد، با عقبماندهترين و فاسدترين عناصر در حاكميت و طبقهي سنتييِ حاكم يعني مالكان بزرگ همدست ميشود، آنان را تقويت ميكند و به دست آنان از طريق وابسته كردن مالي و سياسي به خود منافعاش را تامين مينمايد. در واقع نقشي دو گانه دارد. از يك سو افكار و اشكال نوي توليد و زندگي را وارد اين جوامع ميكند و از سوي ديگر به ماندگاري مناسبات كهنه و عقبمانده كمك ميكند. دليل آن اين است كه بورژوازي، حتا در جامعهي خود، از روي نقشهاي از پيش تدارك ديده شده و آگاهيي همه جانبه عمل نميكند. قطبنماي آن منافع بلاواسطهي اعضايش ميباشد. فقط هر كجا كه در عمل منافعاش با منافع طبقات و قشرهاي جامعهي كهن و مناسبات و ساختارهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعيي كهنه در تضاد و تناقض قرار گيرد و از آن آگاه شود براي مبارزه و دگرگون كردن آنها وارد عمل ميشود. بنابراين، در جوامعي كه شيوهي توليد بورژوازي در آنها پديد آمد، روند دگرگونيهاي اجتماعي اين گونه بود كه بورژوازي ابتدا در شيوهي توليد و توزيع اجتماعي با عمل خود در شرايط مادي و عيني زندگييِ اقتصادي تغيير بوجود ميآورد، ساختارها و مناسبات كهنه را با ساختارها و مناسبات جديد جايگزين ميساخت و سپس در پي آن ذهنيت و فرهنگ سياسي و اجتماعييِ جامعه تغيير مييافت. در حالي كه در جوامعي از نوع جامعه ي عقب مانده ي ما چنين طبقه اي، طبقه ي بورژوازي صنعتييِ نو، هنوز بوجود نيامده بود. بنابراين، عامل تغيير و دگرگوني از درون جامعه بر نميآمد. اين امر روند دگرگوني را معكوس ميكرد. به اين معنا كه اولن آهنگ حركت، سرعت و نوع تغيير و دگرگوني را پويائي دروني جامعه تعيين نميكرد. بلكه نيازهاي بورژوازي اروپائي تعيين كننده آن بود. در اين مراحل اوليه نياز آن بورژوازي به مواد خام و بازاري مصرفي براي كالاهاي صنعتياش بود. دوم آن كه آشنائييِ اوليه جامعهاي با مناسبات كهنه و عقبمانده با جوامع پيشرفته، به دليل ناآگاهييِ عناصر ناقل اين آشنائي با قوانين علمي تكامل جامعه و تحت تأثير ادبيات ايدآليستي فلسفي، سياسي و اجتماعييِ غربي، با نهادهادي روبنائي و جلوههاي ظاهري اين جوامع بود. اين امر موجب آن ميگرديد كه به جاي آن كه علت تغييرها، دگرگونيها، انقلابها و پيشرفتهاي سياسي اجتماعييِ اين جوامع را در دگرگوني در ساختارهاي مادي و عيني اقتصادي ببينند بر عكس آنها را در ايدهها، افكار و تئوريهائي ميديدند كه ميكوشيدند اين دگرگونيها را توضيح دهند. به باور اين ناقلانِ ايرانييِ تمدن اروپاي غربي به ايران، اين وجود دولتي مبتني بر قانون اساسي، پارلمان، دادگستري و به طور خلاصه ساختار سياسي و دولتي جامعه بود كه زمينه را براي دگرگونيها در شيوهي توليد و توزيع پديد آورده موجب پيشرفت اين جوامع گرديده بود. چنين دركي موجب آن ميگرديد كه آنان به اين نتيجه برسند كه اگر در ايران نيز حكومت قانون استقرار يابد و كشور داراي قانون اساسي، پارلمان، دادگستري و ديگر لوازم و اسباب دولتهاي جوامع اروپاي غربي گردد آن گاه شيوهي توليد و توزيع نيز دگرگون خواهد شد و جامعه به سوي تمدن رهسپار خواهد گشت. يعني ابتدا ذهن افراد را از طريق موعظه و تبليغ و ترويج افكار نو و شيوهي زندگيي نو تغيير دهيد، آن گاه بقيهي امور در توليد و اقتصاد نيز تغيير خواهد كرد. به عبارت ديگر اين برداشت ايدآليستي، مشكل جامعه را مشكلي ذهني و «فرهنگي» ميبيند، كه بسياري هنوز ميبينند. به باور اين افراد ابتدا بايد فرهنگ جامعه يعني الگوهاي ذهني و رفتاري جامعه را دگرگون كرد و سپس شيوههاي مادي و عيني را. يعني ابتدا فرهنگ كامپيوتري را، پيش از وجود كامپيوتر، بوجود آوريد بعد كامپيوتر خود به خود بوجود خواهد آمد؟! اين بود كه جنبش مشروطه بدون آن كه زمينه و شرايط مادي، عيني و اجتماعييِ آن، يعني شيوهي توليد كالائييِ مدرن، بوجود آمده باشد به راه افتاد. يعني پيش از آن كه شيوهي توليد و توزيع بورژوازي به دست طبقه بورژوازي صنعتي بومي پيشاپيش استقرار يافته و آن طبقهي اجتماعي كه حامل اين مناسبات است، بوجود آمده باشد. و همه هاج و واج ماندند كه چرا در نظام مشروطهاي كه با آن همه جانفشاني و خون دادنها به دست آمد دوباره همان عناصر درباري، طبقه ملاكان و لايههاي اشرافييِ جامعهي قديمي حاكماند و حكومت ميرانند و عينالدوله، مظهر استبداد قاجاري صدراعظم نظام مشروطه ميگردد و بعد ديكتاتوري پهلويها و اكنون اوج تناقض و تصادم ميان نو و كهنه، نظام ولايت فقيهي. از آن جا كه از يك سو عامل اصلي تغيير و دگرگوني در جوامعي مانند ايران عاملي است خارجي و البته بر زمينههاي تاريخي و اجتماعييِ جامعهي ايران و از سوي ديگر اين عامل خارجي به جاي كمك به رشد و تقويت عناصر جامعهي نو تامين منافع خود را در تثبيت و تقويت طبقات و قشرهاي جامعهي كهنه و ساختارها و مناسبات كهنه ميبيند، روندي متضاد و دوگانه در برخورد به آن صورت ميگيرد. از يك سو عناصر و لايه هائي كه در نتيجه شرايط نوي محصول گسترش مراوده اقتصادي و سياسي با اروپاي غربي بوجود آمدهاند با مشاهدهي مستقيم، يا از طريق مطالعه، به عمق عقبماندگييِ جامعهي خود پي بردهاند و خواهان دگرگوني ريشهاي در مناسبات سياسي- اجتماعييِ آن ميباشند. از سوي ديگر طبقات و قشرهاي اقتصادي اجتماعييِ جامعه ي سنتي در برابر هر تغييري در مناسبات سنتييِ جامعه كه اكنون در نتيجهي نفوذ اقتصادي و سياسييِ اروپائيان در معرض دگرگوني قرار گرفته و منافع و حوزهي نفوذ آنان را به خطر انداخته است، مقاومت ميكنند. هر دوي اين نيروها در مبارزه با گسترشِ نفوذ دولتهاي اروپائي، يعني دشمني واحد، وارد عمل ميشوند. ولي با اهداف متفاوت و متضاد. عناصر و نيروهاي مدرن، نفوذ بيگانگان و منافع آنان را سد و مانعي ميبينند در راه دگرگونيهاي اساسي در مناسبات كهنهي جامعه و از اين رو براي قطع اين نفوذ و راندن عوامل بومي آن، دربار قاجار و رجال خائن و خودفروش از قدرت سياسي، به مبارزه ميپردازند. از سوي ديگر، طبقات و قشرهاي جامعهي سنتي به رهبري معنوي آخوندها با هرگونه تغيير در مناسبات سنتي و محدود شدن حوزهي نفوذشان به دستِ نيروي بيگانه، مقاومت و با آن مبارزه ميكنند. دشمن واحد از يك سو و از سوي ديگر نياز عينيي آنان به يك ديگر »اتحادي تاريخي ميان آنان بوجود ميآورد. نيروهاي سنتي به نيروهاي مدرن از نظر فكري نياز دارند. نيروهاي مدرن، كه در اين مرحله اقليت بسيار كوچكي را تشكيل ميدهند و براي عوام ناشناختهاند، براي نفوذ و بسيج تودههاي مردم، كه بدون حضور و نيروي آنان در صحنهي مبارزه، كاري را نميتوان به پيش برد، به نيروهاي سنتي و آخوندها نيازمندند. ولي رويكرد يكي به الگوي اروپائي براي تغييرات است و رويكرد ديگري در نفي الگوي اروپائي و حفظ تمام عيار مناسبات سنتي است. اين ائتلاف متناقض و متضاد در ايران با جنبش تنباكو آغاز ميشود و در انقلاب 57 به اوج و پايان خود ميرسد. پيروزي در انقلاب 57، تناقض و تضاد ماهوي را در خاستگاه، برنامه و اهداف اجتماعييِ آن ائتلاف تاريخي ميان نيروهاي سنتي و نيروهاي مدرن آشكار ميسازد. يكي خواهان به عقب بردن جامعه به شرايط الگوي ذهنياش، دوران صدر اسلام، است و ديگري چشم به سوي الگوي جامعهي غربي دارد. در جريان حكومت آخوندها اين موضوع براي بخشهاي رو به گسترش جامعه روشن شد كه مشكل اساسي جامعه اجرا و يا ناجرائييِ اين بند يا آن بند از قانون اساسي، اين يا آن رئيس جمهور، اين يا آن سياست نيست. بلكه مشكلي است بس اساسيتر با ريشههاي تاريخي در جامعه. مشكلي است كه در تاريخ، هر جامعهي سنتي و پيشا سرمايه داري در گذار به جامعهي سرمايه داري با آن روبرو بوده است: تصادم و درگيري ميان طبقات و قشرهاي باقي مانده از جامعهي سنتي و طبقات و قشرهاي محصول مناسبات در حال رشد سرمايه داري. اين تصادم و درگيري در بيشتر موارد، بسته به نوع مذهبي كه در جامعهي سنتي بر اذهان و رفتار اعضاي آن حاكم بوده است، در مذاهب دنيويتر مانند بوديسم كمتر، و در مذاهب آسماني مانند يهوديت، مسيحيت و اسلام بيش تر، خود را در شكل تصادم و درگيري مذهبي نشان ميدهد. در اروپا اين نزاع به پديد آمدن پروتستانيسم و درگيريهاي شديد، خونريزي و ويراني و...، انجاميد و در دوران ما در حادترين شكل خود، در تصادم و درگيري ميان اسلام سنتي و سكولاريسم. آن چه در دستور كار تاريخي اين جوامع قرار دار رهائييِ سياسي است. يعني آزاد شدن دولت از سلطهي مذهب، به معناي نماد جامعهي سنتيي پيشاسرمايه داري بر آن. نه چيزي كمتر و نه چيزي بيشتر. اكنون در ايران، مصر، تركيه، تونس، سوريه و... شاهد و ناظر اين نبرد تاريخي ميان نيروهاي سنتي و مدرن ميباشيم. حتا در تركيه كه گمان ميرفت حكومت اسلامييِ آن الگوئي مدرن براي كشورهاي اسلامي است آتش نبرد ميان اين دو نيروي اجتماعي، كه نيروهاي يكي بيشتر ميان روستانشينان و ساكنان شهرهاي كوچك وجود دارند و نيروهاي ديگري در شهرهاي بزرگ، شعلهور شده است. با وجود اين كه حكومت كنوني تركيه در سالهاي اخير، تا اندازهي زيادي تحت فشار اتحاديه اروپا، در بسياري از حوزههاي زندگييِ اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي اقداماتي به سوي مدرنيته انجام داده و اقتصاد تركيه از رشد و پيشرفتِ چشمگيري برخوردار بوده است، با اين همه از آن جا كه تناقض و تضاد ميان دو نيروي اجتماعي هنوز به حل نهائي خود نرسيده است، در ماههاي اخير شاهد تشديد مبارزه ميان آنان و تظاهرات بر ضد دولت اردوغان در شهرهاي بزرگتر كيه بودهايم. منظور از حل نهائي اين تناقض و تضاد ميان دو نيروي اجتماعي چيست؟ منظور از آن اين است كه تا زماني كه رهائي سياسي يعني مستقل شدن كامل دولت از سلطهي مذهب در اين جوامع به دست نيامده، كه پيش شرط آن گسترش مناسبات سرمايه داري و توليد كالائي است، و مقاومت نيروهاي سنتي جامعه در هم شكسته نشده و در اين روند، مذهب به صورتي كه در خور جامعهي و مناسبات سرمايه داري باشد تغيير شكل نيافته است، اين مبارزه در اشكال مختلف ادامه خواهد داشت. روندي كه در جوامع پيشرفتهي سرمايه داري پيشاپيش انجام گرفته و حتا هنوز هم در بسياري از آنها، ايالات متحده و...، به پايان خود نرسيده است. درگيريها در ايران، تركيه، مصر، تونس، سوريه و... آشكار ميسازد كه در اين جوامع شكافي عميق و آشتي ناپذير ميان اين دو بخش از جامعه وجود دارد. يكي بايد ديگري را سركوب كند. يا دستكم به تسليم عملي وادار سازد. طبيعي است كه در اين نبرد، برندهي نهائي نيروهاي جامعهي مدرن خواهند بود. چون حركت كل جامعه ضرورتن به اين سوست. در اين حركت در نتيجهي رشد كمي و كيفيي جامعهي مدرن از يك سو، و تجربهي عملي از حكومتهاي مذهبي و ناتوانيي آنان در اداره كردن جامعه از سوي ديگر، از طرفداران امتزاج دولت و مذهب به طور مستمر خواهد كاست. از اين رو تمامي كوششها براي «اصلاح» دولتهاي مذهبي و دنيوي كردن آنان توهم و سرابي بيش نيست. بي نتيجه است و راه به جائي نخواهد برد. اگر اصلاحي بايد صورت گيرد، آن اصلاح در دين است و دنيوي كردن و سازگار ساختن آن با نيازهاي جامعه ي سرمايه داري. به جاي جنبش اصلاحطلبي يِ سياسي نياز به جنبش اصلاحطلبي يِ دين است. چون مسئله، مسئله ي رهائي سياسي يعني رها ساختن دولت از سلطه ي مذهب است و نه اصلاح دولت هاي مذهبي و آشتي ميان نيروهائي كه خواهان جدا كردن دين و دولتند با نيروهائي كه خواهان دولت مذهبي و اجراي شريعتند. نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|