آذرخشی درخشید
خُردک اخگری شیدا
افتاده از توان وُ تابش
در پیچ وُ خمِ خویش چرخید
و بر شانۀ شاخۀ کوچکی
به خواب رفت
دستی دانه های الماس
بر پرندِ تیرگی پاشید
زنی
از حضورِ زمان برآمد
با تنپوشی روشن
از میانِ زنبق ها وُ گزنه ها
با آرامشی دلپذیر گذشت
و پای در چشمۀ اکنون گذاشت
آوازی از دور
به کردارِ رازی بزرگ
از نهفتِ هفت بندِ آهنین
در تنِ تنهایی پیچید
2013 / 8 / 7
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد