logo





ريشه ‏هاي تاريخي- اجتماعي تحولات در ايران،
تونس، ليبي، مصر، سوريه...- بخش ۱

پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲ - ۰۱ اوت ۲۰۱۳

محمود راسخ (افشار)

Mahmoud-Rassekh.jpg
در باره ‏ي بركناري مُرسي، رئيس جمهوري سابق مصر، در محافل سياسي جهان ابراز نظرهاي متفاوتي شده است. جمعي آن را كودتا، جمع ديگري ادامه‏ ي همان انقلابي كه مبارك را مجبور به كناره ‏گيري كرد و ديگراني آن را انقلاب دوم مصر ناميده‏ اند.

اين كه كدام يك از اين مقولات آن رخداد را به درستي خصلت گذاري مي ‏كند بستگي به آن دارد كه از چه ديدگاهي به آن وقايع نگريسته شود. اگر از ديدگاهي حقوقي- قضائي يعني ديدگاهي صرفن صوري (فرمال) به آن نگريسته شود ناميدن آن با عنوان كودتا شايد درست باشد.

مرسي، بنا بر قانون اساسي كه به تصويب اكثريت مصريان رسيده بود، به رياست جمهوري انتخاب شد و به طور قانوني فقط از همان طريق يعني در چارچوب قانون اساسي و با رأي اكثريت مردم مي‏شد وي را از آن مقام بركنار كرد.

البته در قانون اساسي مصر، كه دستپخت اخوان‏المسلمين بود، ماده‏اي براي چنين موردي، يعني راهكاري براي بركنار كردن رئيس جمهوري پيش از سرآمدنِ دوران قانوني رياست جمهوري‏اش، در نظر گرفته نشده بود- شايد به عمد.

ولي برداشت صرفن حقوقي، صوري، از رخدادهاي اجتماعي كاري به محتوا و زمينه ‏هاي تاريخي- اجتماعي آن ‏ها ندارد. براي اين برداشت، قانون، حقوق مدني، و ساير نهادهاي روبنائي بازتابي از مناسبات واقعي ميان مردمان جامعه ‏اي نيست. بلكه رابطه برعكس است. مناسبات واقعي اجتماعي ميان مردمان جامعه‏ اي را قانون، حقوق مدني، تعيين مي ‏كند. بنابراين، در اين ديدگاه رابطه ‏اي ديالكتيكي ميان صورت و محتوا وجود ندارد. صورت، صورتي از محتوائي نيست و محتوا خود را در صورتي منطبق با خصوصيات‏اش بيان نمي‏كند. نه تنها اين، كه در ديدگاهي ارسطوئي، صورت (فرم) تعيين كننده‏ي محتواست و كمال آن است كه محتوا در روند انكشاف خود به سوي آن كمال حركت مي‏كند. از چنين ديدگاهي و بنابر تعريف‏هاي قانوني و حقوقي، بركناري مرسي يك كودتا بود.

ولي متاسفانه، البته براي فرماليست‏ها، روندهاي واقعي تاريخي- اجتماعي جامعه‏ها خود را مقيد به تعريف‏هاي فرماليست‏ها از قانون و حقوق مدني و تبعيت از آن‏ها نمي‏كند.

زماني كه تحولات و دگرگوني ‏ها در مناسبات اقتصادي- اجتماعي در جامعه ‏اي، در نتيجه‏ي روندهاي مادي- عيني- تاريخي- اجتماعي در بطن آن جامعه، ضرورتي اجتماعي مي‏شوند، دگرگوني‏ها بدون توجه به قوانين اساسي و مباني حقوقي موجود در آن جامعه، و چه بسا در تقابل با آن‏ها، اتفاق مي‏افتند و راه خود را مي‏روند تا زماني كه محتواي تازه‏ي اجتماعي صورت و شكل مناسب با خود را پيدا كند.

در واقع، اعتقادات، باورها، نظريه ‏ها، مذهبي يا ضد مذهبي، مدرن يا سنتي، نو يا كهنه، حقوقي يا غير از آن...، خلاصه اشكال ايدئولوژيكيي مبارزه، چيزي نيست جز بيان تقابل و درگيري طبقات و قشرهاي مختلف اجتماعي بر سر منافع واقعي يا ذهنيي آنان. از اين ديدگاه، روند حوادث را در جامعه‏ي مصر بايد از ديدگاه ديگري بررسي كرد.

آن چه به روشني در جامعه ‏ي مصر قابل مشاهده است شكافِ عميقي است كه ميان مردم آن كشور بوجود آمده است. به نظر مي‏رسد جامعه به دو بخش بزرگ تقسيم شده است. بخش بزرگي كه به رغم تفاوت‏ها در جايگاه اجتماعي و وابستگي‏هاي طبقاتي و قشري، خواهان نظامي اسلامي بر پايه‏ي شرعيت اسلام است. و بخش بزرگ ديگري كه ايضن به رغم تفاوت‏ها در جايگاه اجتماعي، خاستگاه طبقاتي و قشري و اعتقادات و باورهاي مذهبي و غير مذهبي، خواهان نظامي است مبتني بر جدائي دين از دولت.

اگر چه در ميان شرعيت مداران اعتقاد به دين اسلام حاكم است، البته به درجات متفاوت در پايبندي به آن، اما در بخش سكولارها وضع اين طور نيست. در اين بخش از افرادي با اعتقادات مذهبي به اسلام، مسيحيت و اديان ديگر گرفته تا بي‏مذهب‏ها، سوسياليست‏ها، كمونيست‏ها، ليبرال‏ها و افرادِ با باورهاي گوناگون ديگر وجود دارند. در ميان تظاهرات كنندگان عليه مرسي چه بسا زناني ديده مي‏شدند كه خود را به حجاب كاملن اسلامي آراسته بودند ولي مخالف حكومت مرسي و سلطه‏ي اخوان‏المسلمين بر جامعه‏ي مصر بودند. همچنين مرداني كه مي‏گفتند به مرسي رأي داده بوده‏اند ولي با روند اسلام گردانيي جامعه كه مرسي از زمان به دست گرفتن قدرت اجرا كرده و همچنين از وضعيت بد اقتصادي و نبود آزادي‏هاي وعده داده شده ابراز نارضايتي مي‏كردند و مرسي و اخوان‏المسلمين را مسئول اين وضعيت مي‏دانستند.

ولي مشكل اساسي و نزاع اصلي در جامعه‏ي مصر و جوامعي از نوع آن مانند ايران، تونس، ليبي، عراق، تركيه، سوريه و... مشكل ديگري است. مشكل، مشكلِ گذار از جامعه‏اي است با ساختار تاريخي- مذهبي- رفتاري- ذهني- اجتماعيي پيشاسرمايه داري به جامعه‏اي با نيازهاي ساختاري ذهني و رفتاري جامعه‏ي سرمايه داري.

به طوري كه آشكارا شاهد آنيم اين هيجان‏ها، دگرگوني‏ها و ناآرامي‏هاي اجتماعي اختصاص به يك كشور و جامعه‏ي خاص ندارد. منحصر به جوامع اسلامي نيز نمي‏باشد.

پس از انقلاب 57 و به قدرت رسيدنِ آخوندها و آغاز روند اسلامي گردانيدن سياست، دولت و جامعه، بسياري از تحليل‏گران و نظريه پردازان داخلي و خارجي يكي از علل عمده‏ي وقوع انقلاب و برآمدن نظامي اسلامي در ايران را با علائم و شعائر اسلامي و به ويژه شيعي، در سنت، ذهنيت و فرهنگ شهادت پرستي ايرانيان كه گويا ريشه در مذهب شيعه، امامت و به ويژه وقايع كربلا و شهادت امام حسين، امام محبوب شيعيان، دارد، ارزيابي مي‏كردند. فقط تعداد بسيار كمي از تحليل‏گران دلايل و علل آن وقايع را در زمينه‏ها و شرايط تاريخي و اجتماعيي ايران و ضرورت‏ها و نيازهاي دگرگوني ذهني و رفتاري مردم در گذار از جامعه‏اي پيشا سرمايه داري به جامعه‏اي سرمايه داري جستجو مي‏كردند. ولي اكنون مي‏بينيم كه اين تحولات و حوادث به جامعه‏ي ايران و مذهب شيعه و »شهادت پرستيي« ايرانيان منحصر نيست. بلكه در سرزمين‏هاي بسياري و از جمله سرزمين‏هاي مسلمان سني نيز بوقوع پيوسته است و چه بسا راديكال‏تر!

در جوامع پيشا سرمايه داري مذهب و رفتار مذهبي جنبه‏ي عمده‏ي فرهنگ جامعه را تشكيل مي‏دهد. مذهب در جوامع پيشا سرمايه داري، جهانبيني، وجدان و آگاهيي عمومي جامعه را تشكيل مي‏دهد. در اين جوامع از سوئي مذهب بنابر نيازهاي جامعه‏اي سنتي با توليد كشاورزي، صنعتِ ابتدائيي دستي و پيشه‏وري شكل مي‏گيرد و تكامل مي‏يابد. و از سوي ديگر مناسبات ميان طبقات و قشرهاي اجتماعي و شكل دولت و حكومت را تعيين، تبيين و توجيه مي‏كند. تقسيم جامعه را به طبقات و قشرهاي حاكم و محكوم، ستم‏گر و ستمكش، دارا و ندار و... را امري الهي تلقي مي‏كند. شاه سايه‏ي خداست. پديده‏هاي طبيعي، «گردش» خورشيد و ماه و ستاره‏ها و سياره‏هاي آسماني به دور زمين، كه مركز جهان تعريف مي‏شود، پديده‏هاي طبيعي، خورشيد و ماه گرفتگي، وقوع زمين لرزه، سيل و خشكسالي و... همگي بنا بر اراده‏ي الهي استوار است. رويدادهاي بد براي تنبيه مردمان به دليل رواج يافتن اعمال و رفتار گناه‏آلود و رويدادهاي خوب به عنوان پاداش به مردم ارزاني مي‏شود. مذهب جهانبيني و ايدئولوژي عمومي جامعه است. يكي از پيش شرط‌هاي ذهنيي گذار از جامعه‏ي پيشا سرمايه داري به جامعه سرمايه داري شكستن اين باورها و الگوي رفتاري مبتني بر آن در سر مردمان است.

گذار از جامعه‏ي سنتي به جامعه‏ي مدرن، از سنت به مدرنيته، از نطر تاريخي گذاري پر درد و رنج بوده است. اين روند در جنوب و غرب اروپا از قرن‏هاي چهاردهم و پانزدهم در ايتاليا آغاز و در قرن‏هاي شانزدهم و هفدهم به كشورهاي شمال غربي اروپا گسترش مي‏يابد. در اين روندِ نسبتن دراز مدت كه چند قرن به درازا مي‏كشد و اوج خود را در انقلاب كبير فرانسه مي‏بيند، تصادم‏ها، درگيري‏ها و جنگ‏هاي مذهبي كه موجب كشتارها، ويراني‏ها، گرسنگي‏ها و در نتيجه شيوع بيمارهاي مسري، مرگ سياه (وبا) مي‏گردد و نيمي از جمعيت اروپاي آن زمان را نابود مي‏كند، در مركز اين رويدادها قرار دارد. تاريخ اين گذار و حوادث گوناگوني را كه طي آن روي داده است مي‏توان از جنبه‏هاي گوناگون در كتاب‏هاي زيادي كه در اين باره نوشته شده و هنوز نوشته مي‏شود، مطالعه كرد.

ساختار اقتصادي- اجتماعي جوامع فئودالي اروپا و ساختار كليساي كاتوليك ئ ارتدكس عكس برگردان يك ديگرند. ساختار جامعه در دولت و كليسا، هر دو، ساختاري هرمي است. در رأس جامعه شاه يا قيصر قرار دارد كه سايه‏ي خداست. پائين‏تر از شاه اشراف درباري، اشراف كليسا و فئودال‏هاي بزرگ قرار دارند. پائين اين لايه ملاكين و تجار بزرگ و در پائين هرم رعايا. تقسيم جامعه به طبقات حاكم و محكوم، ستمگر و ستمكش، در رفاه و محروم، دارا و ندار و... همگي مبتني بر خواست خداست. جهان را به همان ترتيبي كه پيش‌يافته مي‌شود خدا آفريده و هر چيزي در جائي قرار دارد كه او اراده كرده است.

در كليسا نيز همين وضع وجود دارد. در رأس كليسا پاپ، پائين‏تر از او كاردينال‏ها، زير آنان مقامات بالاي كليسا و در پائين كشيشان عادي. شاه و فئودال‏هاي بزرگ با افراد مسلح خود در حفظ كليسا و اجراي فتواهاي پاپ مي‏كوشند و پاپ و كليسا وضع طبقاتي و نابرابري اجتماعي را تبيين و توجيه مي‌كنند و در حفظ آن مي‏كوشند. البته رابطه‏ي ميان آنان رابطه‏اي بدون تصادم و درگيري نبوده است كه دليل اصلي آن منافع مادي و اجتماعي متفاوت و بعضن متضاد آنان بوده است. در شرايط عادي كليسا و در رأس آن پاپ نفوذ و قدرتي بيش‏تر، گسترده‏تر و مستمرتر از شاهان داشته‏اند.

به موازات تغييراتي كه در شيوه‏ي توليد در جوامع فئودالي انجام مي‏گيرد و گذار از شيوه‏ي توليد فئودالي به شيوه‏ي توليد سرمايه داري و پيشرفت و تكامل علم و تكنيك كه به اين تغييرات سرعت مي‏بخشد و به روند تكاملي آن كمك مي‏كند، دگرگوني در ذهنيت و آگاهي اجتماعي نيز ضرورت مي‏يابد. موضوع اين دگرگوني باورهاي مذهبي و محل اين تغيير كليساست.

نخسين حوزه‏اي از علم كه در آن دگرگونيي اساسي بوجود آمد، علم مكانيك و ستاره‏شناسي بود. توضيح كليسا در باره‏ي جهان توضيحي بود مبتني بر مشاهده‏ي ظاهرها. ما به طور طبيعي، بدون كمك ابزارهاي علمي، هر روز و هر شب مشاهده مي‏كنيم كه زمين ثابت است و خورشيد و ماه و ستاره‏ها به دور آن مي‏چرخند. زمين به نظرمان صاف و مسطح مي‏آيد، الخ. توضيح «دانشمندانِ» كليسا از جهان بر اين مشاهدات قرار داشت، كه در تورات و انجيل و بعدها قرآن نيز از قول خدا مرجعيت مي‏يافت.

ولي تحقيقات و مشاهدات تجربي و محاسبات رياضيي دانشمندان مدرن، به آنان چيز ديگري مي‏آموخت. كوپرنيك و كپلر از طريق مشاهده و محاسبه‏ي نتايخ مشاهدات خود، به اين نتيجه رسيدند كه زمين مسطح و مركز جهان نيست و خورشيد و ستارگان به دور آن نمي‏چرخند. بلكه بر عكس زمين يكي از كره‏هائي است كه به دور خورشيد مي‏چرخد. گاليله با ساختن نخستين تلسكوپ به طور تجربي مشاهده كرد كه ماه‏هاي مشتري (ژوپيتر) به دور زمين نمي‌چرخند بلكه به دور مشتري مي‏چرخند و بدينسان به طور تجربي درستيي نظريه‏ي نجوميي كوپرنيك را ثابت كرد. داستان اين كشف تجربي و آن چه بر سر گاليله به خاطر كشف اين حقيقت آمد، كه در مركز دگم‏ها و تعليمات كليسا قرار داشت، يكي از برگ‏هاي بي‏آبروئي كليساي كاتوليك است كه در باره‏ي آن كتاب‏ها نوشته‏اند. با هر كشف علمي جديدي پايه‏هاي آموزش كليسا و نگرش الهياتي‏اش به جهان تَركي عميق‏تر بر مي‏داشت و متزلزل‏تر مي‏شد.

ولي كليسا و در رأس آن پاپ هنوز بر مغز توده‏هاي عامي مسلط بودند. يكي از آموزش‏هاي اساسي و توجيه‏گر قدرت كليسا و پاپ و دليل وجودي‏اش اين بود كه فرد مسيحي نمي‏تواند به طور مستقيم و بي واسطه با خدايش ارتباط برقرار كند و رستگاري و راهنمائي بجويد. آئين دعاي مقدس، انجيل و نوشته‏هاي مذهبي به زبان لاتين بود كه فقط كليسائيان توانائي خوانش و فهم آن را داشتند. مردم عادي بيسواد، خود به طور مستقيم نمي‏توانستند از محتواي آن سردرآورند (نخستين ترجمه‏ي انجيل از لاتين به زباني اروپائي به دست مارتين لوتر و به زبان آلماني انجام گرفت). بدينسان، رستگاري و راهنمائيي فرد عادي مسيحي نياز به واسطه داشت. اين واسطه كليسا و پاپ بود كه پس از انتخاب‏اش توسط كاردينال‏ها، معصوم مي‏شد و نماينده‏ي مسيح يعني پسر خدا كه به زمين آمده بود، مي‏گرديد- چيزي شبيه به ولي فقيه خودمان كه شايد اساسن تقليدي است از كليساي كاتوليك. قدرت مطلق پاپ و كليسا، در عينحال فساد آفرين بود- باز چه شباهت شگفت آوري به نظام اسلامي و ولايت فقيه خودمان

يكي از فريب كاري‏هاي كليسا براي جمع آوري ماليات جهت تامين مخارج رو به افزايش زندگي پر تجمل و فسادآلود پاپ و كليسائيان خريد گناهان و فروش سند قطعه‏اي در بهشت به دست كليسا بود. نه تنها مردم عادي و جاهل بلكه بسياري از افراد وابسته به طبقات و قشرهاي مرفه نيز اقدام به اين معامله براي آخرت مي‏كردند- به خاطر آوريد چاه امام زمان را! اين ماليات كليسا، شاهزادگان و اشراف فئودال را از بخشي از درآمدشان محروم مي‏كرد كه اگيزه و دليلي بود در حمايت بخش بزرگي از آنان از جنبش اصلاح دين.

از سوي ديگر با گسترش شهرها در نتيجه‏ي فرار سِروها از روستاها به شهرها، كه اكنون با گسترش توليد و بازرگاني و ايجاد مانوفاكتورهاي جديد هر روز نياز به نيروي كار جديد را افزايش مي‏داد، از وابستگيي سِروها به ارباب‏هاي فئودال كاسته مي‏شد و با گسترش توليد و مبادله‏ي كالائي نقش فرد و فرديت هر روز بر جسته‏تر مي‏گرديد.

بسياري از قوانين، مقررات و دستورالعمل‏هاي رفتاري كليسا، مانند روزهاي زياد تعطيلات مذهبي و... موانعي بر سر راه رشد بلامنازع سرمايه داري و طبقه‏ي نوپاي بورژوازي ايجاد مي‏كرد. لازم به يادآوري است كه كليساي كاتوليك بهره به وام پول را حرام مي‏دانست. اين امر به پاي توسعه‏ي بانكداري و گرفتن وامِ با بهره توسط سرمايه داران جهت تامين نياز رو به گسترش آنان به پول، بند مي‏زد. اين موضوع و محدوديت‏هاي ديگري كه كليسا در راه انكشاف سرمايه داري ايجاد كرده بود از يك سو و از سوي ديگر نقش آن در حفظ ساختار كهنه‏ي موجود اجتماعي و سياسيي جامعه كه ديگر در انطباق با نيازهاي توليد و توزيع جديد نبود، جنبش اصلاح دين را بوجود آورد كه برجسته‏ترين شخصيت آن مارتين لوتر بود.

جنبش اصلاح كليساي كاتوليك در واقع چيزي جز شكل ايدئولوژيكي مبارزه‏ي طبقه‏ي نوپاي بورژوازي با طبقه‏ي فئودال جامعه‏ي كهنه نبود. جامعه‏ي بورژوائي براي آن كه خود را از محدوديت‏هاي ايجاد شده توسط كليسا در راه رشد بلامنازع آن رها سازد نياز به آن داشت كه تفسير جديدي از مسيحيت ارايه داده شود كه در انطباق با نيازهاي شيوه‏ي توليدي‏اش باشد. جامعه‏ي سرمايه داي نيز نياز به شكلي از مذهب دارد. تفسير لوتر از انجيل نقش پاپ و كليساي كاتوليك را به كلي دگرگون مي‏ساخت. بنابر آئين كليساي كاتوليك فرد مسيحي صلاحيت تفسير آموزش‏هاي مسيح و بر قرار كردن ارتباط با خدا را نداشت. زيرا سواد خواندن و نوشتن نداشت. پاپ به عنوان نماينده‏ي مسيح بر روي زمين تنها مرجع با صلاحيت تفسير آموزش‏هاي مسيح تلقي مي‏شد و فرد مسيحي تنها از طريق كليسا مي‏توانست با خدا ارتباط برقرار كند و با اقرار به گناهان‏اش نزد كشيشِ نماينده‏ي پاپ، طلب آمرزش نمايد.

در آموزش لوتر نقش مركزي پاپ و كليسا نفي مي‏گردد و فرد خودمركز مي‏شود. رهائي فرد از قيوميت پاپ و كليسا زمينه‏ي ذهنيي استقلال دولت از مذهب يعني زمينه‏ي رهائي سياسيي جامعه را نيز فراهم مي‏آورد.

بايد توجه داشت كه رهائي سياسي يعني رها شدن دولت از قيوميت مذهب و استقلال آن از مذهب و نهادهاي مذهبي، هنوز به هيچ وجه رهائي انسان نيست. رهائيي دولت از قيوميت مذهب، هنوز رهائي انسان از مذهب و افسانه‏ها و خرافات آن نيست. اين رهائي، يعني رهائي انسان از جامعه‏ي طبقاتي به طور كلي، زماني تحقق پيدا مي‏كند كه آدمي خود را از شرايط مادي و عيني كه وجود مذهب را براي توضيح شكاف‏ها، تفاوت‏ها، فقر و بدبختيي‏هاي جامعه‏ي طبقاتي ضروري مي‏سازد، رها ساخته باشد. مذهب مخلوق اين شرايط است نه خالق آن.

آدمي براي آن كه قادر به تحمل شرايط اسفبارِ زندگيي زميني‏اش گردد نياز به آن دارد كه در سر، جهاني موهوم و خيالي در آسمان‏ها وراي جهان واقعي و زميني‏اش بيافريند و خوشبختيي خود را در آن جهان بيابد. بدون وجود اين جهان خيالي و موهوم، يعني بدون وجود ايدئولوژي مذهبي كه جهان واقعي را ضرورتن وارونه در ذهن آدمي جلوه‏گر مي‏سازد، يعني به جاي آن كه از زمين به آسمان برود از آسمان به زمين مي‏آيد، به جاي آن كه دريابد كه او خود خدا را مي‏آفريند و نه بر عكس خدا او را، تحمل و حفط نظام جامعه‏ي طبقاتي امري غير ممكن مي‏گشت. جامعه هيچگاه به خود روي آرامش را نمي‏ديد. آرامشي كه براي توليد و توزيع و پيشرفت آن ضروري است. و بدون پيشرفت اجتماعي هرگز زمينه‏ها و شرايط رهائي واقعي آدمي فراهم نمي‏آيد. اگر توده‏هاي عظيم محروم و زحمت‏كش يعني توليدكنندگان واقعي از آگاهي راستين برخوردار مي‏بودند يعني بر اين واقعيت آگاه مي‏بودند كه جهاني آسماني وراي اين جهان زميني وجود ندارد و هر چه هست همين است كه در جامعه‏ي زميني نصيب‏شان مي‏شود، هرگز حاضر به پذيرفتن خودخواسته‏ي وضعيت بندگي و وابستگي به طبقات بالا دست نمي‏شدند و به رضا تن به آن نمي‏دادند. تصادم و درگيري طبقاتي روال عادي جامعه مي‏شد و توليدي نمي‏توانست انجام گيرد. مذهب، به عنوان ايدئولوژي و توجيه جهان طبقاتي، در آنان اميد به زندگيي بهتر و ابدي را در جهاني خيالي ايجاد مي‏كند و تحمل و حفظ نظم موجود طبقاتي را ممكن مي‏سازد.

ولي در روند انكشاف تاريخي جامعه از جامعه‏ي ابتدائي تا فراهم آمدن پيش شرط،ها و مصالح مادي، عيني و ذهنيي جامعه‏ي بي‏طبقه، در هر مرحله‏اي از تكامل جامعه‏ي طبقاتي، جهانببينيي طبقه‏ي حاكم در شكل مذهب بر جامعه مسلط مي‏شود. در جامعه‏ي بورژوائي مذهب مي‏بايست خود را از قيد و بندها يعني صورت جامعه‏ي فئودالي‏اش پيراسته مي‏كرد تا پاسخگوي نيازهاي توجيهي مناسباتِ جامعه‏ي بورژوائي گردد. جنبش اصلاح دين اين نقش را ايفا كرد.

در اين راه جوامع مسيحيي اروپا بهاي سنگيني پرداختند. نزاع ميان كاتوليك‏ها و پروتستانت‏ها، كه تنها صورت جنگ ميان طبقه‏ي از بين رونده‏ي فئودال با طبقه‏ي نوپاي بورژوائي بود و به جنگ سي ساله، 1618 تا 1648، معروف است، بخش بزرگي از جمعيت اروپا را نابود كرد و سرزمين‏هاي زيادي را به ويرانه مبدل ساخت. نتيجه‏ي آن ايجاد شرايط جديدي بود كه گسترش شيوه‏ي توليد بورژوازي را تسهيل مي‏كرد.

روندي كه با تاخير چند قرن اكنون در كشورهائي كه شيوه‏ي توليد سرمايه داري به تازگي در آن‏ها به دست بورژوازي جهاني در حال شكل گرفتن است، قابل مشاهده است. اين روند را در جوامع اسلامي مي‏توان به گوياترين شكل مشاهده كرد. ولي تفاوت هاي اساسي ميان روندي كه طي بيش از سه قرنِ گذشته در اروپا انجام گرفت با روندي كه بيش از يك قرن است در سرزمين‏هائي كه در سابق به جهان سوم معروف بودند و از جمله ايران، در حال انجام گرفتن است وجود دارد كه در بخش بعدي به آن خواهيم پرداخت.

ادامه دارد

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد