![]() |
|
در باره ي بركناري مُرسي، رئيس جمهوري سابق مصر، در محافل سياسي جهان ابراز نظرهاي متفاوتي شده است. جمعي آن را كودتا، جمع ديگري ادامه ي همان انقلابي كه مبارك را مجبور به كناره گيري كرد و ديگراني آن را انقلاب دوم مصر ناميده اند.
اين كه كدام يك از اين مقولات آن رخداد را به درستي خصلت گذاري مي كند بستگي به آن دارد كه از چه ديدگاهي به آن وقايع نگريسته شود. اگر از ديدگاهي حقوقي- قضائي يعني ديدگاهي صرفن صوري (فرمال) به آن نگريسته شود ناميدن آن با عنوان كودتا شايد درست باشد. مرسي، بنا بر قانون اساسي كه به تصويب اكثريت مصريان رسيده بود، به رياست جمهوري انتخاب شد و به طور قانوني فقط از همان طريق يعني در چارچوب قانون اساسي و با رأي اكثريت مردم ميشد وي را از آن مقام بركنار كرد. البته در قانون اساسي مصر، كه دستپخت اخوانالمسلمين بود، مادهاي براي چنين موردي، يعني راهكاري براي بركنار كردن رئيس جمهوري پيش از سرآمدنِ دوران قانوني رياست جمهورياش، در نظر گرفته نشده بود- شايد به عمد. ولي برداشت صرفن حقوقي، صوري، از رخدادهاي اجتماعي كاري به محتوا و زمينه هاي تاريخي- اجتماعي آن ها ندارد. براي اين برداشت، قانون، حقوق مدني، و ساير نهادهاي روبنائي بازتابي از مناسبات واقعي ميان مردمان جامعه اي نيست. بلكه رابطه برعكس است. مناسبات واقعي اجتماعي ميان مردمان جامعه اي را قانون، حقوق مدني، تعيين مي كند. بنابراين، در اين ديدگاه رابطه اي ديالكتيكي ميان صورت و محتوا وجود ندارد. صورت، صورتي از محتوائي نيست و محتوا خود را در صورتي منطبق با خصوصياتاش بيان نميكند. نه تنها اين، كه در ديدگاهي ارسطوئي، صورت (فرم) تعيين كنندهي محتواست و كمال آن است كه محتوا در روند انكشاف خود به سوي آن كمال حركت ميكند. از چنين ديدگاهي و بنابر تعريفهاي قانوني و حقوقي، بركناري مرسي يك كودتا بود. ولي متاسفانه، البته براي فرماليستها، روندهاي واقعي تاريخي- اجتماعي جامعهها خود را مقيد به تعريفهاي فرماليستها از قانون و حقوق مدني و تبعيت از آنها نميكند. زماني كه تحولات و دگرگوني ها در مناسبات اقتصادي- اجتماعي در جامعه اي، در نتيجهي روندهاي مادي- عيني- تاريخي- اجتماعي در بطن آن جامعه، ضرورتي اجتماعي ميشوند، دگرگونيها بدون توجه به قوانين اساسي و مباني حقوقي موجود در آن جامعه، و چه بسا در تقابل با آنها، اتفاق ميافتند و راه خود را ميروند تا زماني كه محتواي تازهي اجتماعي صورت و شكل مناسب با خود را پيدا كند. در واقع، اعتقادات، باورها، نظريه ها، مذهبي يا ضد مذهبي، مدرن يا سنتي، نو يا كهنه، حقوقي يا غير از آن...، خلاصه اشكال ايدئولوژيكيي مبارزه، چيزي نيست جز بيان تقابل و درگيري طبقات و قشرهاي مختلف اجتماعي بر سر منافع واقعي يا ذهنيي آنان. از اين ديدگاه، روند حوادث را در جامعهي مصر بايد از ديدگاه ديگري بررسي كرد. آن چه به روشني در جامعه ي مصر قابل مشاهده است شكافِ عميقي است كه ميان مردم آن كشور بوجود آمده است. به نظر ميرسد جامعه به دو بخش بزرگ تقسيم شده است. بخش بزرگي كه به رغم تفاوتها در جايگاه اجتماعي و وابستگيهاي طبقاتي و قشري، خواهان نظامي اسلامي بر پايهي شرعيت اسلام است. و بخش بزرگ ديگري كه ايضن به رغم تفاوتها در جايگاه اجتماعي، خاستگاه طبقاتي و قشري و اعتقادات و باورهاي مذهبي و غير مذهبي، خواهان نظامي است مبتني بر جدائي دين از دولت. اگر چه در ميان شرعيت مداران اعتقاد به دين اسلام حاكم است، البته به درجات متفاوت در پايبندي به آن، اما در بخش سكولارها وضع اين طور نيست. در اين بخش از افرادي با اعتقادات مذهبي به اسلام، مسيحيت و اديان ديگر گرفته تا بيمذهبها، سوسياليستها، كمونيستها، ليبرالها و افرادِ با باورهاي گوناگون ديگر وجود دارند. در ميان تظاهرات كنندگان عليه مرسي چه بسا زناني ديده ميشدند كه خود را به حجاب كاملن اسلامي آراسته بودند ولي مخالف حكومت مرسي و سلطهي اخوانالمسلمين بر جامعهي مصر بودند. همچنين مرداني كه ميگفتند به مرسي رأي داده بودهاند ولي با روند اسلام گردانيي جامعه كه مرسي از زمان به دست گرفتن قدرت اجرا كرده و همچنين از وضعيت بد اقتصادي و نبود آزاديهاي وعده داده شده ابراز نارضايتي ميكردند و مرسي و اخوانالمسلمين را مسئول اين وضعيت ميدانستند. ولي مشكل اساسي و نزاع اصلي در جامعهي مصر و جوامعي از نوع آن مانند ايران، تونس، ليبي، عراق، تركيه، سوريه و... مشكل ديگري است. مشكل، مشكلِ گذار از جامعهاي است با ساختار تاريخي- مذهبي- رفتاري- ذهني- اجتماعيي پيشاسرمايه داري به جامعهاي با نيازهاي ساختاري ذهني و رفتاري جامعهي سرمايه داري. به طوري كه آشكارا شاهد آنيم اين هيجانها، دگرگونيها و ناآراميهاي اجتماعي اختصاص به يك كشور و جامعهي خاص ندارد. منحصر به جوامع اسلامي نيز نميباشد. پس از انقلاب 57 و به قدرت رسيدنِ آخوندها و آغاز روند اسلامي گردانيدن سياست، دولت و جامعه، بسياري از تحليلگران و نظريه پردازان داخلي و خارجي يكي از علل عمدهي وقوع انقلاب و برآمدن نظامي اسلامي در ايران را با علائم و شعائر اسلامي و به ويژه شيعي، در سنت، ذهنيت و فرهنگ شهادت پرستي ايرانيان كه گويا ريشه در مذهب شيعه، امامت و به ويژه وقايع كربلا و شهادت امام حسين، امام محبوب شيعيان، دارد، ارزيابي ميكردند. فقط تعداد بسيار كمي از تحليلگران دلايل و علل آن وقايع را در زمينهها و شرايط تاريخي و اجتماعيي ايران و ضرورتها و نيازهاي دگرگوني ذهني و رفتاري مردم در گذار از جامعهاي پيشا سرمايه داري به جامعهاي سرمايه داري جستجو ميكردند. ولي اكنون ميبينيم كه اين تحولات و حوادث به جامعهي ايران و مذهب شيعه و »شهادت پرستيي« ايرانيان منحصر نيست. بلكه در سرزمينهاي بسياري و از جمله سرزمينهاي مسلمان سني نيز بوقوع پيوسته است و چه بسا راديكالتر! در جوامع پيشا سرمايه داري مذهب و رفتار مذهبي جنبهي عمدهي فرهنگ جامعه را تشكيل ميدهد. مذهب در جوامع پيشا سرمايه داري، جهانبيني، وجدان و آگاهيي عمومي جامعه را تشكيل ميدهد. در اين جوامع از سوئي مذهب بنابر نيازهاي جامعهاي سنتي با توليد كشاورزي، صنعتِ ابتدائيي دستي و پيشهوري شكل ميگيرد و تكامل مييابد. و از سوي ديگر مناسبات ميان طبقات و قشرهاي اجتماعي و شكل دولت و حكومت را تعيين، تبيين و توجيه ميكند. تقسيم جامعه را به طبقات و قشرهاي حاكم و محكوم، ستمگر و ستمكش، دارا و ندار و... را امري الهي تلقي ميكند. شاه سايهي خداست. پديدههاي طبيعي، «گردش» خورشيد و ماه و ستارهها و سيارههاي آسماني به دور زمين، كه مركز جهان تعريف ميشود، پديدههاي طبيعي، خورشيد و ماه گرفتگي، وقوع زمين لرزه، سيل و خشكسالي و... همگي بنا بر ارادهي الهي استوار است. رويدادهاي بد براي تنبيه مردمان به دليل رواج يافتن اعمال و رفتار گناهآلود و رويدادهاي خوب به عنوان پاداش به مردم ارزاني ميشود. مذهب جهانبيني و ايدئولوژي عمومي جامعه است. يكي از پيش شرطهاي ذهنيي گذار از جامعهي پيشا سرمايه داري به جامعه سرمايه داري شكستن اين باورها و الگوي رفتاري مبتني بر آن در سر مردمان است. گذار از جامعهي سنتي به جامعهي مدرن، از سنت به مدرنيته، از نطر تاريخي گذاري پر درد و رنج بوده است. اين روند در جنوب و غرب اروپا از قرنهاي چهاردهم و پانزدهم در ايتاليا آغاز و در قرنهاي شانزدهم و هفدهم به كشورهاي شمال غربي اروپا گسترش مييابد. در اين روندِ نسبتن دراز مدت كه چند قرن به درازا ميكشد و اوج خود را در انقلاب كبير فرانسه ميبيند، تصادمها، درگيريها و جنگهاي مذهبي كه موجب كشتارها، ويرانيها، گرسنگيها و در نتيجه شيوع بيمارهاي مسري، مرگ سياه (وبا) ميگردد و نيمي از جمعيت اروپاي آن زمان را نابود ميكند، در مركز اين رويدادها قرار دارد. تاريخ اين گذار و حوادث گوناگوني را كه طي آن روي داده است ميتوان از جنبههاي گوناگون در كتابهاي زيادي كه در اين باره نوشته شده و هنوز نوشته ميشود، مطالعه كرد. ساختار اقتصادي- اجتماعي جوامع فئودالي اروپا و ساختار كليساي كاتوليك ئ ارتدكس عكس برگردان يك ديگرند. ساختار جامعه در دولت و كليسا، هر دو، ساختاري هرمي است. در رأس جامعه شاه يا قيصر قرار دارد كه سايهي خداست. پائينتر از شاه اشراف درباري، اشراف كليسا و فئودالهاي بزرگ قرار دارند. پائين اين لايه ملاكين و تجار بزرگ و در پائين هرم رعايا. تقسيم جامعه به طبقات حاكم و محكوم، ستمگر و ستمكش، در رفاه و محروم، دارا و ندار و... همگي مبتني بر خواست خداست. جهان را به همان ترتيبي كه پيشيافته ميشود خدا آفريده و هر چيزي در جائي قرار دارد كه او اراده كرده است. در كليسا نيز همين وضع وجود دارد. در رأس كليسا پاپ، پائينتر از او كاردينالها، زير آنان مقامات بالاي كليسا و در پائين كشيشان عادي. شاه و فئودالهاي بزرگ با افراد مسلح خود در حفظ كليسا و اجراي فتواهاي پاپ ميكوشند و پاپ و كليسا وضع طبقاتي و نابرابري اجتماعي را تبيين و توجيه ميكنند و در حفظ آن ميكوشند. البته رابطهي ميان آنان رابطهاي بدون تصادم و درگيري نبوده است كه دليل اصلي آن منافع مادي و اجتماعي متفاوت و بعضن متضاد آنان بوده است. در شرايط عادي كليسا و در رأس آن پاپ نفوذ و قدرتي بيشتر، گستردهتر و مستمرتر از شاهان داشتهاند. به موازات تغييراتي كه در شيوهي توليد در جوامع فئودالي انجام ميگيرد و گذار از شيوهي توليد فئودالي به شيوهي توليد سرمايه داري و پيشرفت و تكامل علم و تكنيك كه به اين تغييرات سرعت ميبخشد و به روند تكاملي آن كمك ميكند، دگرگوني در ذهنيت و آگاهي اجتماعي نيز ضرورت مييابد. موضوع اين دگرگوني باورهاي مذهبي و محل اين تغيير كليساست. نخسين حوزهاي از علم كه در آن دگرگونيي اساسي بوجود آمد، علم مكانيك و ستارهشناسي بود. توضيح كليسا در بارهي جهان توضيحي بود مبتني بر مشاهدهي ظاهرها. ما به طور طبيعي، بدون كمك ابزارهاي علمي، هر روز و هر شب مشاهده ميكنيم كه زمين ثابت است و خورشيد و ماه و ستارهها به دور آن ميچرخند. زمين به نظرمان صاف و مسطح ميآيد، الخ. توضيح «دانشمندانِ» كليسا از جهان بر اين مشاهدات قرار داشت، كه در تورات و انجيل و بعدها قرآن نيز از قول خدا مرجعيت مييافت. ولي تحقيقات و مشاهدات تجربي و محاسبات رياضيي دانشمندان مدرن، به آنان چيز ديگري ميآموخت. كوپرنيك و كپلر از طريق مشاهده و محاسبهي نتايخ مشاهدات خود، به اين نتيجه رسيدند كه زمين مسطح و مركز جهان نيست و خورشيد و ستارگان به دور آن نميچرخند. بلكه بر عكس زمين يكي از كرههائي است كه به دور خورشيد ميچرخد. گاليله با ساختن نخستين تلسكوپ به طور تجربي مشاهده كرد كه ماههاي مشتري (ژوپيتر) به دور زمين نميچرخند بلكه به دور مشتري ميچرخند و بدينسان به طور تجربي درستيي نظريهي نجوميي كوپرنيك را ثابت كرد. داستان اين كشف تجربي و آن چه بر سر گاليله به خاطر كشف اين حقيقت آمد، كه در مركز دگمها و تعليمات كليسا قرار داشت، يكي از برگهاي بيآبروئي كليساي كاتوليك است كه در بارهي آن كتابها نوشتهاند. با هر كشف علمي جديدي پايههاي آموزش كليسا و نگرش الهياتياش به جهان تَركي عميقتر بر ميداشت و متزلزلتر ميشد. ولي كليسا و در رأس آن پاپ هنوز بر مغز تودههاي عامي مسلط بودند. يكي از آموزشهاي اساسي و توجيهگر قدرت كليسا و پاپ و دليل وجودياش اين بود كه فرد مسيحي نميتواند به طور مستقيم و بي واسطه با خدايش ارتباط برقرار كند و رستگاري و راهنمائي بجويد. آئين دعاي مقدس، انجيل و نوشتههاي مذهبي به زبان لاتين بود كه فقط كليسائيان توانائي خوانش و فهم آن را داشتند. مردم عادي بيسواد، خود به طور مستقيم نميتوانستند از محتواي آن سردرآورند (نخستين ترجمهي انجيل از لاتين به زباني اروپائي به دست مارتين لوتر و به زبان آلماني انجام گرفت). بدينسان، رستگاري و راهنمائيي فرد عادي مسيحي نياز به واسطه داشت. اين واسطه كليسا و پاپ بود كه پس از انتخاباش توسط كاردينالها، معصوم ميشد و نمايندهي مسيح يعني پسر خدا كه به زمين آمده بود، ميگرديد- چيزي شبيه به ولي فقيه خودمان كه شايد اساسن تقليدي است از كليساي كاتوليك. قدرت مطلق پاپ و كليسا، در عينحال فساد آفرين بود- باز چه شباهت شگفت آوري به نظام اسلامي و ولايت فقيه خودمان يكي از فريب كاريهاي كليسا براي جمع آوري ماليات جهت تامين مخارج رو به افزايش زندگي پر تجمل و فسادآلود پاپ و كليسائيان خريد گناهان و فروش سند قطعهاي در بهشت به دست كليسا بود. نه تنها مردم عادي و جاهل بلكه بسياري از افراد وابسته به طبقات و قشرهاي مرفه نيز اقدام به اين معامله براي آخرت ميكردند- به خاطر آوريد چاه امام زمان را! اين ماليات كليسا، شاهزادگان و اشراف فئودال را از بخشي از درآمدشان محروم ميكرد كه اگيزه و دليلي بود در حمايت بخش بزرگي از آنان از جنبش اصلاح دين. از سوي ديگر با گسترش شهرها در نتيجهي فرار سِروها از روستاها به شهرها، كه اكنون با گسترش توليد و بازرگاني و ايجاد مانوفاكتورهاي جديد هر روز نياز به نيروي كار جديد را افزايش ميداد، از وابستگيي سِروها به اربابهاي فئودال كاسته ميشد و با گسترش توليد و مبادلهي كالائي نقش فرد و فرديت هر روز بر جستهتر ميگرديد. بسياري از قوانين، مقررات و دستورالعملهاي رفتاري كليسا، مانند روزهاي زياد تعطيلات مذهبي و... موانعي بر سر راه رشد بلامنازع سرمايه داري و طبقهي نوپاي بورژوازي ايجاد ميكرد. لازم به يادآوري است كه كليساي كاتوليك بهره به وام پول را حرام ميدانست. اين امر به پاي توسعهي بانكداري و گرفتن وامِ با بهره توسط سرمايه داران جهت تامين نياز رو به گسترش آنان به پول، بند ميزد. اين موضوع و محدوديتهاي ديگري كه كليسا در راه انكشاف سرمايه داري ايجاد كرده بود از يك سو و از سوي ديگر نقش آن در حفظ ساختار كهنهي موجود اجتماعي و سياسيي جامعه كه ديگر در انطباق با نيازهاي توليد و توزيع جديد نبود، جنبش اصلاح دين را بوجود آورد كه برجستهترين شخصيت آن مارتين لوتر بود. جنبش اصلاح كليساي كاتوليك در واقع چيزي جز شكل ايدئولوژيكي مبارزهي طبقهي نوپاي بورژوازي با طبقهي فئودال جامعهي كهنه نبود. جامعهي بورژوائي براي آن كه خود را از محدوديتهاي ايجاد شده توسط كليسا در راه رشد بلامنازع آن رها سازد نياز به آن داشت كه تفسير جديدي از مسيحيت ارايه داده شود كه در انطباق با نيازهاي شيوهي توليدياش باشد. جامعهي سرمايه داي نيز نياز به شكلي از مذهب دارد. تفسير لوتر از انجيل نقش پاپ و كليساي كاتوليك را به كلي دگرگون ميساخت. بنابر آئين كليساي كاتوليك فرد مسيحي صلاحيت تفسير آموزشهاي مسيح و بر قرار كردن ارتباط با خدا را نداشت. زيرا سواد خواندن و نوشتن نداشت. پاپ به عنوان نمايندهي مسيح بر روي زمين تنها مرجع با صلاحيت تفسير آموزشهاي مسيح تلقي ميشد و فرد مسيحي تنها از طريق كليسا ميتوانست با خدا ارتباط برقرار كند و با اقرار به گناهاناش نزد كشيشِ نمايندهي پاپ، طلب آمرزش نمايد. در آموزش لوتر نقش مركزي پاپ و كليسا نفي ميگردد و فرد خودمركز ميشود. رهائي فرد از قيوميت پاپ و كليسا زمينهي ذهنيي استقلال دولت از مذهب يعني زمينهي رهائي سياسيي جامعه را نيز فراهم ميآورد. بايد توجه داشت كه رهائي سياسي يعني رها شدن دولت از قيوميت مذهب و استقلال آن از مذهب و نهادهاي مذهبي، هنوز به هيچ وجه رهائي انسان نيست. رهائيي دولت از قيوميت مذهب، هنوز رهائي انسان از مذهب و افسانهها و خرافات آن نيست. اين رهائي، يعني رهائي انسان از جامعهي طبقاتي به طور كلي، زماني تحقق پيدا ميكند كه آدمي خود را از شرايط مادي و عيني كه وجود مذهب را براي توضيح شكافها، تفاوتها، فقر و بدبختييهاي جامعهي طبقاتي ضروري ميسازد، رها ساخته باشد. مذهب مخلوق اين شرايط است نه خالق آن. آدمي براي آن كه قادر به تحمل شرايط اسفبارِ زندگيي زمينياش گردد نياز به آن دارد كه در سر، جهاني موهوم و خيالي در آسمانها وراي جهان واقعي و زمينياش بيافريند و خوشبختيي خود را در آن جهان بيابد. بدون وجود اين جهان خيالي و موهوم، يعني بدون وجود ايدئولوژي مذهبي كه جهان واقعي را ضرورتن وارونه در ذهن آدمي جلوهگر ميسازد، يعني به جاي آن كه از زمين به آسمان برود از آسمان به زمين ميآيد، به جاي آن كه دريابد كه او خود خدا را ميآفريند و نه بر عكس خدا او را، تحمل و حفط نظام جامعهي طبقاتي امري غير ممكن ميگشت. جامعه هيچگاه به خود روي آرامش را نميديد. آرامشي كه براي توليد و توزيع و پيشرفت آن ضروري است. و بدون پيشرفت اجتماعي هرگز زمينهها و شرايط رهائي واقعي آدمي فراهم نميآيد. اگر تودههاي عظيم محروم و زحمتكش يعني توليدكنندگان واقعي از آگاهي راستين برخوردار ميبودند يعني بر اين واقعيت آگاه ميبودند كه جهاني آسماني وراي اين جهان زميني وجود ندارد و هر چه هست همين است كه در جامعهي زميني نصيبشان ميشود، هرگز حاضر به پذيرفتن خودخواستهي وضعيت بندگي و وابستگي به طبقات بالا دست نميشدند و به رضا تن به آن نميدادند. تصادم و درگيري طبقاتي روال عادي جامعه ميشد و توليدي نميتوانست انجام گيرد. مذهب، به عنوان ايدئولوژي و توجيه جهان طبقاتي، در آنان اميد به زندگيي بهتر و ابدي را در جهاني خيالي ايجاد ميكند و تحمل و حفظ نظم موجود طبقاتي را ممكن ميسازد. ولي در روند انكشاف تاريخي جامعه از جامعهي ابتدائي تا فراهم آمدن پيش شرط،ها و مصالح مادي، عيني و ذهنيي جامعهي بيطبقه، در هر مرحلهاي از تكامل جامعهي طبقاتي، جهانببينيي طبقهي حاكم در شكل مذهب بر جامعه مسلط ميشود. در جامعهي بورژوائي مذهب ميبايست خود را از قيد و بندها يعني صورت جامعهي فئودالياش پيراسته ميكرد تا پاسخگوي نيازهاي توجيهي مناسباتِ جامعهي بورژوائي گردد. جنبش اصلاح دين اين نقش را ايفا كرد. در اين راه جوامع مسيحيي اروپا بهاي سنگيني پرداختند. نزاع ميان كاتوليكها و پروتستانتها، كه تنها صورت جنگ ميان طبقهي از بين روندهي فئودال با طبقهي نوپاي بورژوائي بود و به جنگ سي ساله، 1618 تا 1648، معروف است، بخش بزرگي از جمعيت اروپا را نابود كرد و سرزمينهاي زيادي را به ويرانه مبدل ساخت. نتيجهي آن ايجاد شرايط جديدي بود كه گسترش شيوهي توليد بورژوازي را تسهيل ميكرد. روندي كه با تاخير چند قرن اكنون در كشورهائي كه شيوهي توليد سرمايه داري به تازگي در آنها به دست بورژوازي جهاني در حال شكل گرفتن است، قابل مشاهده است. اين روند را در جوامع اسلامي ميتوان به گوياترين شكل مشاهده كرد. ولي تفاوت هاي اساسي ميان روندي كه طي بيش از سه قرنِ گذشته در اروپا انجام گرفت با روندي كه بيش از يك قرن است در سرزمينهائي كه در سابق به جهان سوم معروف بودند و از جمله ايران، در حال انجام گرفتن است وجود دارد كه در بخش بعدي به آن خواهيم پرداخت. ادامه دارد نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|