ایها الناس:
من از این پس فرمانروای شما شده ام
بشکنید بت هارا
ـ بعد از این گمراهی ـ
و پرستش کنید مرا.
من همیشه بر شما ظاهر نمی شوم
بنشینید و صبر پیشه گیرید
تا مرا ببینید.
رها کنید کودکان خود را، اگر بی نان اند
و زنان خود را، اگر بی شوهر.
سپاس دارید خدای را بر نعمتش.
مرا فرستاده که تاریخ را باز نویسم
و تاریخ نوشته نمی شود بی من.
یوسفی هستم در حسن و جمال
با گیسوان طلایی، که خدا نظیرش نیافریده
و چهره ای پیامبرگونه
چشمانم جنگلی است از درختان بادام و زیتون.
پس همیشه دعا گنید، خدا نگهدارشان باشد.
ایها الناس:
منم مجنون لیلی
بفرستید همسرانتان را سوی من
تا بارور شوند از من
و شوهرانتان را تا سپاس گوی من
فخر است بر شما که از گندم من خورید
و از بادام و انجیرمن.
فخر است بر شما که مرا الگوی خود سازید.
من آن رخداد بی نظیرم، از هزاران قرن تا کنون.
ایها الناس:
من نخستینم و عادل ترین
و زیباترین همه حاکمین
آن قرص ماه ام و سپیدی یاسمین
نخستین مخترع چوبه دارم
و خیر المرسلین.
هر لحظه که به فکر کناره گیری از قدرت می افتم
وجدانم برحذر می داردم.
کیست پس از من، این مردم نیکوسرشت را رهبری کند
و شل و کور و پیسه را شفا دهد
یا استخوان مرده هاشان را زنده کند
و از زیر ردایش مهتاب آورد
یا برایشان باران فرستد
کیست که آنان را نود تازیانه زند
یا بر در ختان بر دارشان آویزد
وادارشان کند چون گاو زندگی کنند
و چون گاو بمیرند.
هر لحظه که فکر می کنم ترکشان کنم،
اشک هایم فرو می ریزد
ـ چون پاره ابر ـ
و به خدا پناه می برم.
از این رو تصمیم گرفتم
که از امروز تا به قیامت
بر گرده ملتم سوار باشم.
ایها الناس
منم مالک شما
چون اسب هایم و برده ها
بر دوش تان گام می نهم
چون بر قالی های کاخ ام.
مرا سجده کنید، آن گاه که برمی خیزم
و آن گاه که می نشینم.
زنهار، کتابی بخوانید!
این منم که بجای شما می خوانم.
زنهار، کلامی بنویسید!
این منم که بجای شما می نویسم.
زنهار، در خفا ترانه "فیروز" گوش کنید
که من از راز درونتان با خبرم.
زنهار، شعری در برابر من بسرایید!
که این کار شیطان رجیم است.
زنهار، بی اجازه من به قبر روید!
که این گناهی کبیره است.
سکوت کنید، آن گاه که من با شما سخن گویم
که کلام من، کلام قران کریم است.
ایها الناس
منم مهدی موعود شما
پس در انتظارم باشید
این خون من است جاری در رگ تاک
پس بنوشید از آن.
بس کنید خواندن سرود های کودکانه را
در عشق وطن
این منم که عین وطنم.
منم یگانه و جاوید در تمام کائنات
و ذخیر شده در خاطره نای و سیب
و سرآمد همه ترانه ها.
بیاویزید تمثال مرا بر فراز میدان ها
و بیاراید آن ها را با انبوهی از کلمات.
به عقد من در آورید، جوان ترین زنان را
من هرگز پیر نمی شوم
و نه تن من
زندان های من
و دستگاه سرکوب در کشور من.
ایها الناس
من آن حجاج ام
که گر نقاب از چهره برگیرم
مرا خواهید شناخت.
من آن چنگیزم
که با سرنیزه و سگ ها و زندان
به سویتان آمده ام.
بر خود ناگوار نیابید خشونت ام را
شما را می کشم که مرا نکشید
و به دارتان می آویزم که بدارم نیاویزید
و در گورهای جمعی دفن تان می کنم
که دفنم نکنید.
ایها الناس
روزنامه هایی را برایم بخرید
که از من نوشته اند
و در خیابان ها بسیاراند
چون فواحش.
برگ سبزی برایم بخرید
به طراوت علف های بهاری
و مدادی و چاپ خانه ای.
همه چیز را در این روزگار می توان خرید
حتی انگشتان دست را.
بخرید برایم ثمره اندیشه را
و در برابرم بگذارید آن را
بپزید برایم شاعری را
و بگذاریدش در طبق غذا
من آدمی بی سوادم
و عقده کلام شاعران دارم.
بخرید برایم شاعری را
که در حسن و جمال من سراید
مرا ستاره هر محفلی کنید
که ستاره های مجالس رقص و تآتر
هرگز به زیبایی من نیستند
در خرید ارز قاچاق هر چه خواهم می توانم.
می خرم دیوان "بشاربن برد" را
و خوش نامی "متنبی " را
یا سرود های "لبید" را.
میلیون ها اموال بیت المال مسلمین
ارث پدری من است.
بگیرید از این طلا ها هر چه خواهید
بنگارید در سرلوحه کتابها تان که
"عصر من عصر هارون الرشید است"
ای توده های کشور من:
ای توده های ملت عرب.
من آن روح پاک ام که آمده
تا غبار جاهلیت از چهره تان بزداید.
صدای مرا در نوارها ضبط کنید
که طنین موسیقی "اندلسی" است
ترسیم کنید تمثال مرا با لبخندی "ژکوند" وار
و دلربا و متین چون مریم مجدلیه.
ترسیم کنید مرا در حال
دریدن شعر و مکیدن خون الفبا
ترسیم کنید مرا
با تمام شکوه و وقارم
و با عصای دستی نظامی ام.
ترسیم کنید مرا
در حال شکار بز کوهی یا غزالی.
ترسیم کنید مرا
در حالی که شما را بر دوش گرفته ام
و به دیار ابدی تان می برم.
ای توده های کشور من
ای توده های ملت عرب!!
ایها الناس
منم مسئول رویاهایتان
آن گاه که خواب می بینید.
و مسئول هر لقمه نانی که می خورید
و شعر که در خفای من می خوانید.
دستگاه امنیتی کاخ من
مرا با خبر می کنند از
پرنده ها و سنبل ها
و آن چه در شکم مادران بار دار است!!
ایها الناس
من زندانبان شمایم و زندانی تان
پس ببخشید مرا.
من تبعیدی کاخ خود هستم
نه خورشیدی می بینم
نه ستاره ای
یا گل خرزهره ای.
از همان کودکی که به قدرت رسیده ام
دلقکان سیرک دور برم را گرفته اند.
یکی نی می دمد
یکی بر طبل می کوبد
دگری لباس هایم را تمیز می کند
و آن دگر کفش هایم را
از همان کودکی که به قدرت رسیده ام
هیچ مشاور کاخ ام مرا نگفته است "نه"
هیچ وزیری به کار نبرده است لفظ "نه" را
هیچ سفیری در برابرم هرگز نگفته است "نه"
و هیچ یک از همسرانم در بستر عشق بازی نگفته است "نه".
به من آموخته اند خود را خدا بدانم
و ملت را
ـ از دریچه کنگره کاخ ام که می نگرم ـ
مشتی شن.
پس ببخشید مرا
اگر که هولا کوی جدیدم.
هرگز کسی را به قصد کشتن نمی کشم
بلکه شما را می کشم
که برایم تسلی خاطری باشد.
۱ ـ قبانی در این شعر تصویری از طغیان، قهر، سلطه، استبداد و فئودالیسم سیاسی کشورهای عرب را ارائه داده است. به همین دلیل بسیاری از حکام عرب چاپ و نشر این شعر را در کشورشان ممنوع کردند.
۲ ـ بشاربن برد ۷۸۴ـ ۷۱۴ م .: از شعرای بنام عرب که در دوره عباسیان و در زمان خلیفه مهدی عباسی در بصره می زیست. نابینا بود و مضمون اکثر شعر هایش طعنه و تحقیر مخالفین اش. می گویند روزی در حال مستی اذان گفت و بدستور خلیفه ۷۰ ضربه تازیانه خورد و مرد.
۳ ـ ابو الطیب متنبی ۹۶۵ ـ ۹۱۵ م.: از بزرگان شعر و ادب عرب که در دوره سیف الدوله و عضد الدوله دیلمی می زیست و اشعاری در مدح آن ها سروده است.شاعری بسیار شجاع، مبتکر، بلند پرواز و ماجرا جو بود.بسیاری از شعر هایش در باره حکمت و فلسفه زندگی و توصیف دل آوری های رزمی است. دیوان شعری از او بجا مانده که برخی از ادبا و شعرا از جمله ابو العلا معری شرح و نقدی بر آن نوشته اند.
۴ ـ لبید بن ربیعه ۶۱۱ ـ ۵۶۰ م.: از طایفه بنی عامر که پس از مسلمان شدن، در شهر کوفه ساکن شد. لبید یکی از شعرای بنام "معلقات سبعه" است: اشعار هفت گانه بسیار معروف که پیش از اسلام درکعبه آویزان بود.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد