logo





دمکراسی سازی فرسایشی سبزها و سیاست ورزی
در مرز شرکت و تحریم (۱)

شنبه ۲۹ تير ۱۳۹۲ - ۲۰ ژوييه ۲۰۱۳

رضا سیاوشی

Reza
با فاصله گرفتن از انتخابات 92 زمان آن رسیده که از نوشته های توصیفی فراتر رویم و با مفهوم سازی های مناسب، معناهای نهفته در این تجربه شگرف را آشکار، و به زبان توضیحی ترجمه و تبیین کنیم. اما انتخابات اخیر برای همه معنای یکسان ندارد، به قول معروف : «هر کسی را نقش خود بیند در آب // برزگر باران و گازر آفتاب». از جمله آنکه این انتخابات برای سه گروه یعنی «نظام»، « اصلاح طلبان »، و « جنبش سبز »، سه معنای متفاوت دارد. زیرا پارادایم های سیاسی و «فضاهای مفهومی» این سه گروه با هم تفاوت دارند. در نتیجه آنها به سه تبیین متفاوت از انتخابات 92 خواهند رسید. نوشته حاضر کوششی برای تبین این انتخابات از دید سبزها، یا بخشی از آنها است.

.یکم - دو نوع شرکت در انتخابات و دو نوع تحریم انتخابات

1 - دمکراسی در ایران، خواهی نخواهی فرسایشی پیش می رود. سیاست ورزی در مرز تحریم و شرکت، تجلی دمکراسی سازی فرسایشی در انتخابات جمهوری اسلامی است. چرا که مخالفین تنها در مرز تحریم و شرکت است که می توانند ارزش افزوده سیاسی تولید کنند که بدرد چانه زنی با نظام بخورد. آنسوی دیگر معادله هم صحت دارد. یعنی کسانی که شرکت دائم و بدون پیش شرط در انتخابات را رویه خود کرده، و تحریم انتخابات را همیشه تخطئه می کنند، در واقع تحریم شکنانی هستند که با این عمل خود موقعیت چانه زنی مردم در مقابل نظام را تضعیف، و از این منظر ارزش منفی سیاسی تولید می کنند. این گروه، حتی جناح های معتدل نظام که امروز پشت مطالبات مردم سنگر گرفته اند را تضعیف می نمایند.

2 – دسته بندی رفتارهای انتخاباتی مردم تنها به دو دسته «تحریم» و «شرکت» کافی نیست. در انتخابات اخیر، کسانی که رای دادند نیز خود دو دسته بودند: یکی تحریم شکنان که همیشه با تحریم مخالفند و دوم کسانی که در مرز تحریم و شرکت رای دادند. گروه اخیر خودشان بخشی از تحریم کنندگان بودند و نیت اشان نیز تحریم شکنی نبود، بلکه هدفشان به حداکثر رساندن سودآوری تحریم از طریق نقد دسترنج تحریم در یک فرصت ( از دید آنها) استثنائی بود. آنچه پیش آمد در واقع شکار یک فرصت سیاسی از سوی بخشی از تحریم کنندگان برای عملی کردن یک پروژه سیاسی بود ، و لازمه موفقیت این عمل همانا تقسیم کار نانوشته میان تحریم و شرکت بود. اما این تقسیم کار در درون تحریم کنندگان به وقوع پیوست؛ یعنی بخشی از تحریم کننددگان با فرصت شناسی از تحریم خشک و خالی فراتر رفتند، و در مرز تحریم و شرکت، واقعه انتخاب روحانی را رقم زدند، یا به موفقیت آن کمک کردند. چنانکه در تبیین انتخابات اخیر، تفکیک فوق میان دو دسته از رای دهندگان را قائل نشویم، و همه رای دهندگان را فله ای و یکسان کنار هم بگذرایم، ارزش واقعی گروهی که هوشمندانه و با فرصت شناسی این تجربه را در مرز تحریم و شرکت رقم زدند گم می شود، و در عوض این تجربه به حساب هوشمندی تحریم شکنان نوشته می شود.

لازم به توضیح است که که موضوع این نوشته به هیچ وجه نقد رفتار انتخاباتی مردم از هر گرایشی نیست. در عوض نقد، رفتار مردم را باید فهمید و علل آن را جستجو کرد. نقدی اگر باشد به نهادها و سازمانهای سیاسی مدعی نظر است.

دوم – ارزش سیاسی تحریم انتخابات چقدر است؟

سود یا زیان تحریم انتخابات چیست؟ ارزش سیاسی تحریم که بدرد چانه زنی با نظام می خورد چقدر است، چگونه می توان آن را محاسبه کرد؟

1 - پاسخ یه پرسش فوق را می توانیم از گفته های افراد برجسته نظام مانند مصباح یزدی استخراج کنیم. شاید تعجب آور باشد، اما آیت الله مصباح در سخنان زیر که چهار روز پس از انتخابات 92 ابراز کرده است، در باره جدی گرفتن خطر تحریم و نیاز به برگزار کردن دمکراتیک انتخابات اشاره دارد. او می گوید:

« . . . ، اما با چنین کاری نظام متهم خواهد شد که این انتخابات مهندسی شده و فرمایشی است و از لحاظ بین‌المللی تأثیر بسیار منفی برکشور دارد، چرا که امروز چه ما بخواهیم و چه نخواهیم دموکراتیک بودن انتخابات یک اصل تلقی شده است و هرچه قدر دشمنان بتوانند، آن را خدشه دار کنند، ارزش سیاسی انتخابات را کمرنگ کرده‌اند و از سوی دیگر کسانی که شاخص‌ها را در خود نمی‌بینند، در انتخابات شرکت نکرده و آن را تحریم می‌کنند و حضور حداکثری اتفاق نمی‌افتد. »

به دوستانی که تحریم را حرام اعلام می کنند ( و نه کسانی که در مرز تحریم و شرکت رای دادند) پیشنهاد می کنم که یک بار دیگر این نقل قول را با دقت بخوانند. و این بار روی عبارات «امروز چه ما بخواهیم و چه نخواهیم ... دمکراتیک بودن انتخابات یک اصل تلقی شده» ، و « کسانی که شاخص ها » را نبینند. «در انتخابات شرکت نکرده» و «آن را تحریم می کنند» و «ارزش سیاسی انتخابات را کمرنگ می کنند» و «حضور حداکثری اتفاق نمی افتد» مکث کنند. تا دست کم از زبان برجسته ترین ایدئولوگ جناح تندرو نظام، متوجه اهمیت و اثر تحریم بشوند. از جمله دریابند چنانچه سایه سنگین بر انتخابات گسترده نبود، و مسئولن نظام خطر تحریم را احساس نمی کردند، انتخابات 92 به گونه دیگری رقم می خورد. در همین راستا می توان به سخنان حبیب الله عسکراولادی که مدتی پس از انتخابات از اصلاح طلبان بخاطر کنار گذاشتن تحریم در انتخابات 92 تشکر کرد، نیز اشاره کرد. در واقع (دانسته یا دانسته) این تشکر او از تحریم کنندگانی است که دست آخر حاضر به رای دادن شدند.

2 - شاید امروز ، به ویژه پس از جشن های خیابانی انتخابات که با جشن های پیروزی فوتبال هم همراه شده بود، تصور جو سنگین تحریم که درآغاز دوران انتخابات 92 حاکم بود، مشکل باشد. فراموش نکنیم که انتخابات 92 در پی 4 سال مبارزه نفس گیر و پر هزینه جنبش سبز، و بویژه پس از انتخابات دو سال پیش مجلس که عمدتا" تحریم شده بود آغاز شد. شدت تحریم در انتخابات دوسال پیش تا آنجا بود که رای دادن بی سروصدای خاتمی در شهرستان دماوند، واکنش پر سروصدای دوستدارانش را برانگیخت. همان سایه سنگین تحریم به انتخابات اخیر کشیده شد و تحریم انتخابات از دقیقه صفر حاضر بود، و تا دقیقه 90 ادامه یافت. لازم به یادآوری است که گروه های سیاسی مانند سازمان مجاهدین انقلاب و افراد شناخته شده ای مانند تاج زاده و یا فائزه هاشمی در آخرین روزهای انتخابات اعلام کردند که رای نمی دهند. اما این همه ماجرا نبود.

3 - در طول دوران انتخابات دو روند دیگر در حال شکل گیری بود:

الف - از یک سو بتدریج روشن می شد که نظام بدلیل بحران و بن بست سیاسی، نیازمند معامله با تحریم کنندگان سبز است، البته بشرطی که مجبور نباشد از دشمنی با سبز ها دست بر دارد، و کماکان بتواند به تبلیغ بر علیه آنها ادامه دهد. ( گفته می شود نظام دقیقا" همین شرط را برای تعامل با آمریکا روی میز گذاشته است)

ب - از سوی دیگر سبزها نیز بدلیل مشکلاتی که داشتند، و علی رغم روند تحریم انتخابات که پیش تر بحث شد، در حال رصد کردن فرصت های سیاسی برای نفس تازه کردن و بازسازی شبکه هاای اجتماعی و به هم پیوستن پیوندهای گسسته بودند. همچنین، سبزها آماده می شدند تا هر گاه فرصت مناسبی در این انتخابات برایشان پیش آید، سرمایه ای را که طی چهارسال مبارزه نفس گیر در پائین کسب کرده بودند ، برای تغییراتی هر چند هم کوچک در بالا بکار گیرند. پیش از شکافتن این مسئله نگاهی به موقعیت کلی سبزها بیاندازیم.

سوم – تکامل شیوه مبارزاتی سبزها به سمت دمکراسی سازی فرسایشی

از لحضه تولد جنبش سبز، سردمداران نظام آن را به عنوان سر سخت ترین و خطرناک ترین چالش نظام از ابتدای انقلاب معرفی کردند و از هیچ عملی برای سرکوب سبزها فروگذار نکردند. جنبش سبز زیر فشار سرکوب به ظاهر فروکش کرد، اما در واقع تنها شیوه مبارزاتی آن عوض شد. جنبش در یک تاکتیک رو به جلو، از شیوه رودر روئی مستقیم خیابانی که بخاطر سرکوب سیستماتیک بیش از بیش پر هزینه شده بود دست برداشت، و وارد فاز مبارزه فرسایشی، بویژه با استفاده از فضای مجازی شد. محتوای مبارزه هم بسمت حوزه مقاومت فرهنگی و مقاومت تمدنی رفت؛ حوزه هائی که می تواند جنبش سبز را برای گفتمان فرهنگی و تمدنی مستقل از گفتمان رسمی آماده کند.

موثر بودن جنبش سبز در فاز فرسایشی کمتر از فاز خیابانی نبود و چه بسا فعالیت های آن در این مدت عمیق و ریشه ای تر شد و گستره جغرافیائی آن نیز به شهرستانها و نقاط دوردست گسترش یافت. از سوی دیگر، در فاز جدید با شیوه مبارزه فرسایشی،ذ هزینه های مبارزه بمراتب کمتر شد. با همه اینها فاز فرسایشی به معنای فراموش کردن خیابان نبود. حضور سبزها در تشیع آیت الله طاهری در اصفهان یک نمونه پیش از انتخابات بود. سبزها در دوران انتخابات هم سنگ تمام گذاشتند و در هر فرصتی سمبل ها و نشانه هاشان را به نمایش درآورند و شعارهایشان را به به گوش مردم رسانند.

جنبش سبز در انتخابات 92، از طریق چانه زنی سیاسی غیر مستقیم با نظام که مکانیزم آن در زیر توضیح داده می شود، هوشمندانه توانست بخشی از سرمایه سیاسی ای را که طی چهارسال مبارزه و مقاومت سخت و بی امان بدست آورده بود، برای بدست آوردن سه فرصت سیاسی هزینه کند (یا در آنها سرمایه گذاری نماید)، این سه فرصت عبارتند از : الف – فرصت تنفس، ب – فرصت تثبیت و به رسمیت شناخته شدن ازطرف دشمن و ج – فرصت برای کمک به بعضی تغییرات هر چند کوچک (از دید جنبش سبز) در بالا و همچنین در سپهر عمومی سیاست، به این امید که در آینده تبعات بزرگتری داشته باشد.

چهارم – انتخاب روحانی؛ انتخاب دشمن دانا

کمک سبزها به انتخاب حسن روحانی منطق خاص خود را دارد. سبزها بخشی از سرمایه سیاسی خود را که بسختی و با هزینه بسیار بدست آورده بودند صرف کمک به انتخاب روحانی کردند. انتظار سبز ها از این سرمایه گذاری سیاسی چیست؟

1 – می دانیم که روحانی در گذشته جنبش سبز را محکوم کرده و پیش تر از آن، در واقعه 18 تیر دانشگاه، خود را دشمن جنبش دانشجوئی معرفی کرده بود، بنا براین رای سبزها به روحانی، فعلا" رای به دشمن دانا به مصداق حکمت ایرانشهری "دشمن دانا بلندت می کند" بود که 8 قرن پیش در شعر سعدی بازتاب یافته است. البته به این امید که روحانی با توجه به درایتی که گفته می شود دارد، بر عبث بودن روندهای تاکنونی جمهوری اسلامی چشم نبندد، و به دوست عاقلی برای ایران تبدیل شده، کمک کند تا سقوط آزاد کشور متوقف شود.

2 – هرگاه واقعیات را خوب بررسی کنیم، خواهیم دید که امروز روحانی همانقدر به سبزها احتیاج دارد که سبز ها از او انتظار دارند. و اگر روحانی نتواند این مهم را بدرستی دریابد، خواهی نخواهی نقشی نازل تر از تدارکچی خواهد یافت. به دو دلیل:

الف - روحانی وزن سیاسی خاتمی و هاشمی را ندارد و فاقد پایگاه اجتماعی معین و تعریف شده ای است، بنا براین او تنها در نقطه "تعادل" میان دو نیروی «جنبش دمکراسی خواهی» و «اقتدارگرایان» می تواند مستقل عمل کند. جنبش سبز تنها وزنه سیاسی جدی در مقابل وزن اقتدارگرایان در صحنه کلان سیاست ایران است. بدون جنبش سبز، کفه ترازوی اقتدارگرایان چنان سنگین می شود که روحانی در یک چشم بهم زدن به کفه آنان فرو می افتد. به همین دلیل روحانی برای آزادی عمل به وجود جنبش سبز نیاز دارد و دست کم باید آن را به عنوان دشمن دانا به رسمیت بشناسد. اگر روحانی به سرکوب جنبش سبز تن در دهد، به معنی آنست که به ملت ایران پیام فرستاده، و به اقتدارگرایان تضمین داده، که نقشی ورای تدارکچی برای خود قائل نیست.

ب – با توجه به معادله فوق، امروز تعریف واقع بینانه «اعتدال گرائی» برای روحانی، همان عمل سیاسی در مرز تعادل میان دو نیرو یعنی "جنبش دمکراسی خواه" (همان جنبش سبز) و "اقتدارگرایان" است. تنها در این مرز تعادل است که روحانی می تواند اعتدالگرای موثر باشد. اگر روحانی بخواهد هنوز به تعریف رفسنجانی که اعتدال را میان دو جناح نظام برای حفظ خود تعریف می کند ادامه دهد، فرصت ها بسرعت سپری می شوند، ظرفیت های تولید شده کور، و حتی «حفظ خود» برای او عملی نمی شود. در آنصورت آینده روحانی خاتمی نخواهد بود، ممکن است بختیار پاریس باشد.

3 – در این تصویر، "میدان و آزادی عمل" روحانی، کمابیش به فعالیت های جنبش سبز بستگی دارد؛ هر چه فعالیت های جنبش سبز گسترده تر باشد (البته نه هر نوع فعالیتی) امکان اقدامات موثر روحانی در کشورداری و حفظ منافع ملی بیشتر خواهد بود. به همین دلیل لازم است سبزها و روحانی، بدرستی این چینش ویژه سیاسی را درک کنند و با توجه به فاجعه ای که کشور به آن گرفتار است، شجاعت بخرج دهند و متناسب با مقتضیات این چینش سیاسی رفتار کنند. برای این کار، دو طرف باید بتوانند از سطح رایج سیاستمداران امروز ایران فراتر روند. و دست کم دشمنان دانا برای هم باشند. بویژه که همه در یک کشتی توفان زده بنام ایران نشسته اند. و آینده نظاره گر است.

4 - جنبش سبز و روحانی نیازمند نوعی پیمان نانوشته هستند تا دست کم برای یکدیگر دشمنان دانای خوب باشند.

الف - از یک سو روحانی نباید به هیچ قیمت به سرکوب جنبش سبز تن در دهد. او در شرایط کنونی توانائی جلوگیری از این کار را دارد، مگر انکه خودش نخواهد. زیرا امروز اقتدارگرایان از سالهای اول اصلاحات هم پریشان حال ترند، و به روحانی مانند اکسیژن برای تنفس خود نیازدارند. کوچک ترین تهدید روحانی به استعفا اقتدارگرایان را سر جایشان می نشاند. اما تغییرات شتابان در پیش اند. اگر در دوران اصلاح دو سال طول کشید تا ورق برگردد، اینبار ممکن است حتی زودتر ورق برگردد.

ب - از سوی دیگر ، جنبش سبز لازم است هوشیارانه از تقابل مستقیم با حاکمیت اجتناب نماید. و کوشش کند فعالیت های خود از جمله دمکراسی سازی فرسایشی را با کمترین تنش به پیش برد. ضمن آنکه باید از فرصت های پیش رو برای بالا بردن "انسجام سیاسی و سازمانی» و تقویت و گسترش چتر شبکه های سبز، استفاده کند.

از این به بعد جنبش سبز نه تنها برای منویات خودش مبارزه می کند، بلکه برای فراهم آوردن زمینه های غیر مستقیم موفقیت روحانی هم باید به مبارزات خود ادامه دهد. با توجه به همه این پیچیدگی ها، جنبش سبز نیازمند تدوین مانیفست دمکراسی خواهان سبز در پروسه یک دیسکورس سیستماتیک و هدفمند است.

پنجم – عروج و افول "ائتلاف ضد سبز" حاکمیت

جنبش سبز در مقابل خود یک "ائتلاف ضد سبز" در حاکمیت ایجاد کرد. این ائتلاف با هیاهوی بسیار، جنبش سبز را بزرگ ترین چالش نظام از ابتدای انقلاب اعلام کرد، و همه امکانات و پتانسیل های نظام را برای سرکوب این جنبش بسیج نمود. ائتلاف ضد سبز، به موازات سرکوب جنبش سبز در پائین، به تصفیه رقبای سیاسی خود در بالا، و یکدست کردن حاکمیت پرداخت. این ائتلاف شرط مشارکت در حاکمیت را خط کشی و مبارزه جدی با جنبش سبز قرار داد. برای محکم کاری، گرایشات درون نظام را (به زعم خود) با معیار دوری و نزدیکی با جنبش سبز باعنوانهائی مانند همراهان فتنه، ساکنین فتنه و ... غیره دسته بندی کرد، و کنار گذاشت.

اما علی رغم همه این کارها، شاید هم بخاطر همین کارها، «ائتلاف حکومتی ضد سبز» دولت مستعجل بود و زیاد عمر نکرد. با وجود آنکه این ائتلاف همه سکانهای اصلی قدرت را به انحصار خود در آورده بود، و در مدت صلابت اش منابع بی حساب در اختیار داشت، ولی بدلیل ناکارامدی مفرط در مدیریت کشور، و در کنار آن بخاطر مبارزه و ایستادگی و پویائی جنبش سبز، بتدریج فرسوده شد و بسمت انحلال رفت. شاید بتوان گفت که تمرد 11 روزه احمدی نژاد از دستور ولایت، آغاز علنی شدن افول "ائتلاف ضد سبز" بود. تا آنکه در زمان انتخابات 92 این ائتلاف حتی انسجام کافی برای تعیین کاندیدای واحد و مشترک نداشت.

افول "ائتلاف ضد سبز" دو دلیل اصلی داشت: اول انکه این ائتلاف، محور و چسب همبستگی خود را دشمنی با جنبش سبز قرار داده و با این اشتباه استراتژیک، سرنوشت خود را به جنبش سبز گره زد. در نتیجه با تثبیت نسبی جنبش سبز، ائتلاف ضد سبز دچار تشتت و تزلزل نسبی شد. اما دلیل اصلی افول و حتی درون پاشی ائتلاف ضد سبز، فاجعه مدیریت و کشورداری آنها بود. ائتلاف ضد سبز که به بهانه خط کشی با سبزها حاکمیت را یکدست کرده ، و تمام سکان های قدرت را به انحصار خود در آورده بود، برای مدت چند سال یک تنه بر اریکه قدرت تکیه زده و هر آنچه می خواست انجام داده بود. اما سرانجام زمان داوری فرارسید. کارنامه کشورداری اش خوانده شد. و آشکار شد که این ائتلاف چنان فاجعه غیر قابل باوری ببار آورده که برای نجات نظام هم که شده ، چاره ای جز خروج محترمانه آنها از مدیریت کشور، و جایگزین کردن آنها با نیروهای کارآمدتر و مدیرتر و مدبر تر، باقی نمانده است. اما این گروه آلترناتیو کیانند؟ و نظام چگونه می توانست این جابجائی را با کمترین هزینه مدیریت کند؟

ششم –"حماسه انتخاباتی" قفلی که کلیدش در دست سبزها بود.

با توجه به تصویر فوق، آنچه اتفاق افتاد بسیار فراتر از مهندسی انتخابات بود؛ بلکه مدیریت فرایند جابجائی جناح های سیاسی بود. یعنی انتقال قدرت از "ائتلاف ضد سبز" به "ائتلاف رفسنجانی" که با پرچم اعتدالگرائی به میدان آمده بود. اما این جابجائی یک پروژه سیاسی چند بعدی است. از یک سو نظام و رفسنجانی باید به توافق برسند، هر دو باید راهی پیدا کنند تا با جنبش سبز کنار بیایند. و از سوی دیگر، لازم بود نظام تندورهای "ائتلاف ضد سبز" که این جابجائی ها بخرج آنان انجام می گرفت را توجیه، مجاب، و در صورت تمرد ، مهار کند. از همین آخری شروع می کنیم:

1 – وقتی در نوروز 92 آقای خامنه ای پیش از موقع در باره ضرورت حماسه سیاسی و انتخابات دشمن شکن سخن گفت، مخالفین تصور کردند آنها مورد خطاب و عتابند، در صورتیکه مخاطب خامنه ای پایگاه اجتماعی خودش بود. او آنها را برای جابجائی آینده آماده می کرد. این نیروها که به تندروها معروفند، از یک سو شمشیر ولایت اند و کند کردن این شمشیر به نفع نظام نیست، اما از سوی دیگر بخش مهمی از این تندروها در چند سال گذشته در قدرت بوده اند، و پس از چند سالی چشیدن طعم قدرت احتمالا" حاضر نمی شدند بدون مقاومت، قدرت را به مدیران جناح رقیب، آنهم جناح رفسسنجانی واگذار کنند. خامنه ای نمی خواست بدون مقدمه از فراز سر پایگاه اجتماعی خود کلید قدرت را به ائتلاف رفسنجانی منتقل کند. آقای خامنه ای برای اینکار نیاز به یک ابتکار ویژه داشت تا آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد. یک انتخابات آبرومند، حماسی و دشمن شکن همه آن چیزی بود که با تکیه بر آن خامنه ای می توانست پایگاه اجتماعی خود را مجاب کند که در این فعل و انفعال ها حکمت بالاتری، از جنس حفظ یا مصلحت نظام در کار است. سخنان مصباح که در بالا نقل شد نمونه خوب و سیاستمدارانه ای از استدلال هائی است که برای توجیه و مجاب کردن این پایگاه اجتماعی بکار می رود. پس مشکل کجاست؟

مشکل آنجاست که برای مهار تندروها، حاکمیت نیاز به یک انتخابات آبرومند، حماسی و دشمن شکن دارد، اما مشکل بزرگ تر آن است که کلید چنین انتخاباتی در دست همان دشمنی است که قرار است با همین انتخابات در هم شکسته شود: یعنی سبزها. موفقیت چنین انتخاباتی نیازمند همراهی ، یا دست کم عدم اعتراض سبزها بود. سبزها تنها نیروئی بودند که می توانستند این حماسه انتخاباتی را بوجود بیاورند، یا از بوجود آمدن آن جلوگیری کنند. دست کم لازم بود جو تحریم شکسته شود. در صورت شکسته شدن جو تحریم نظام بلد بود با مهندسی انتخابات جزئیات اماری و بقیه کارها را یک طرفه انجام دهد. اما اگر جو تحریم نمی شکست و تحریم بمانند انتخابات قبلی مجلس ادامه می یافت، نظام کار زیادی نمی توانست بکند. "حماسه انتخاباتی" تولید نمی شد، تند روان را نمی شد مجاب کرد، و بدون انتخابات آبرومندانه، ائتلاف رفسنجانی هم از کار می افتاد، خطر تکرار نا آرامی هاای 88 زنده می شد؛ خطری که می توانست تمام برنامه ها را بهم زند.

اکنون به پردازیم به رابطه ائتلاف رفسنجانی با سبز ها.

2 - رفسنجانی هم همان مشکل بالا را، اما در این طرف معادله داشت. اگر سبزها به تحریم ادامه می دادند ، ائتلاف رفسنجانی نمی توانست از فراز سر سبزها، دستش را پیش ببرد و کلید دولت را از دست ولایت دریافت کند. صرف نظر از اینکه مشروعیت پروژه جابجائی جناح ها بشدت خدشه دار می شد، احتمال تکرار اعتراضات خیابانی بود که چنانکه گفته شد نه نظام و نه رفسنجانی آمادگی هضم آن را در این لحظه حساس نداشتند. سرکوب علنی و عریان سبزها نیز ائتلاف رفسنجانی را از هم می پاشاند. حتی بی طرفی سبزها هم معلوم نبود کافی باشد. زیرا بدون رای تمایل رسمی سبزها، حتی اگر نام روحانی از طریق مهندسی از صندوق انتخابات بیرون می آمد، باز هم مشکل حل نمی شد. در فضای ویژه آن روز ها، به احتمال قوی بدنه جنبش سبز بسرعت بر ضد روحانی فعال میشد، و روحانی از لحظه انتخاب به نمونه دوم احمدی نژاد 88 تبدیل میشد. شآن و منزلت و مشروعیت او در داخل و خارج چنان تقلیل می یافت که وجودش بلاموضوع می شد. شاید امروز تبدیل شدن روحانی به احمدی نژاد 88 غیر ممکن به نظر آید، اما در آنزمان بسیار محتمل بود. فراموش نکنیم که او جزو 4 نفر گزینه های اصلاح طلبان نبود، و زیباکلام رای آو را تا قبل از کسب تمایل سبزها تنها حدود دو میلیون محاسبه کرده بود. تازه این محاسبه با بی طرفی سبزها بود. تاثیر مخالفت سبزها را هم بحساب بیارویم خواهیم دید که تنها با تخفیف ممکن بود به پای احمدی نژاد 88 برسد. محبوبیت پوپولیستی احمدی نژاد تا قبل از رویاروئی با سبزها کم نبود. که البته نشان دهنده حق وتوی جنبش سبز روی کاندیدا هاست. هم نظام و هم رفسنجانی به این توان خفته جنبش سبز از همان اول آشنا بودند و نمی خواستند بیدارش کنند. در هر صورت این وضعیت ادامه داشت تا زمانی که به میانجی گری خاتمی و هاشمی به ناگهان ورق برگشت و روحانی مورد استقبال موج های پشت سر هم سبزها قرار گرفت.

3 - حاصل آنکه ، کلید دو طرف معادله در دست سبزها قرار داشت. اما خود سبزها که تنها تا حدودی متوجه این کلید داری بودند، در مرز تحریم ایستاده و صحنه انتخابات را رصد می کردند. تا زمانی که سبزها از مرز تحریم برای شرکت در انتخابات حرکت نمی کردند، دو طرف معادله فوق در خطر بود. اما مسئله برای سبزها این بود که چگونه از این موقعیت استفاده کنند. زیرا اگر حتی اکثریت سبزها بصورت فردی و تک به تک با این جابجائی جناح ها توافق داشتند، باز هم چون فرماندهی واحد نداشتند ، و حتی رهبر نمادین اشان هم در حصر بود، چگونه می توانستند به تصمیم مشترک برسند. اصولا" در این شرایط چگونه می توان چانه زنی و بده بستان سیاسی کرد؟ حل این مشکل به عهده خاتمی افتاد.

4 - نقش خاتمی در این انتخابات ویژه، جالب، و منحصر بفرد بود. نقش او در این انتخابات نه بعنوان رهبر یک جناح سیاسی، بلکه بیشتر بعنوان میانجی بی طرف میان نظام و مردم اهمیت داشت. برای درک درست نقش میانجی گری خاتمی، ابتداباید او را همانگونه که خودش میگوید بشناسیم؛ شخصی که از درون نظام آمده، به گفته خودش هر چه اعتبار و سرمایه اجتماعی و سیاسی دارد از نظام است، و دغذغه اصلی اش حفظ نظام می باشد. از این منظر خاتمی (خواهی نخواهی) مورد اعتماد نسبی گرایشات مختلف نظام، از جمله اکثر اصولگرایان است. از سوی دیگر خاتمی، به دلایلی که احتمالا" بیشتر به شخصیت او بستگی دارد تا به خط سیاسی اش، اعتماد نسبی مردم را هم کسب کرده است. بنا براین در انتخابات اخیر او فردی بود که اعتماد نسبی دو طرف را کمابیش داشت، و با روانشناسی دو طرف هم کمابیش آشنا بود، به نیاز نظام در این برهه برای معامله واقف بود، همچنین به گونه ای دست اول به نیاز مبرم سبزها هم برای فرصت تنفس آشنا بود، زبان هر دو را هم بخوبی می دانست. او از همین موقعیت بسیار ویژه، به عنوان یک میانجی بی طرف پادرمیانی کرد و پافشاری تا بقول معروف معامله جوش بخورد. سبزها رای دادند، روحانی انتخاب شد، نظام هم به حماسه انتخاباتی اش رسید.

5 – رد صلاحیت هاشمی و جایگزین کردن او با روحانی در روزهای آخر، دو مشکل را برای حامیان خامنه ای و خود او تخفیف داد. اول ضدیت با روحانی در میان متحدین خامنه ای بسیار کمتر از ضدیت با هاشمی است؛ در بعضی مقاطع گفتند روحانی از ماست. اما مهمتر آنکه روحانی برخلاف هاشمی نمی تواند کاندیدائی برای جایگزینی خامنه ای برای مقام ولی فقیه مطلقه نظام باشد. پس در مورد روحانی سطح رقابت محدود به رقابت برای مقام اجرائی باقی می ماند و به رقابت بر سر بالاترین مقام نظام سرایت نمی کند.

هفتم - تئوری توطئه یا تئوری بازی ها

از بحث هائی که شد نباید این تصور بوجود آید که حاکمیت کاملا" می دانسته چه می خواهد، چه پیش می آید، و برنامه خود را گام به گام و توطئه گونه به پیش می برده است. اصولا" در صحنه سیاسی ایران، امروزه هیچ چیزی بدینگونه منظم پیش نمی رود. جناح های حاکمیت ایده ای کلی از منافع خود دارند، و بعضی سناریوهای ممکن را هم شاید بررسی کرده باشند، اما بدلیل تعداد بیشمار فاکتورهای غیرقابل پیش بینی در صحنه سیاسی ایران، نمی توانند به آنچه از قبل برنامه ریزی شده است دل بسپرند. در نتیجه وقت عمل که می رسد، عمدتا" با غریزه سیاسی یا با آزمایش و خطا پیش می روند و خود را با وقایع تطبیق می دهند. بویژه در انتخابات اخیر، وقایع چنان عنان بازیگران را در دست داشتند که حتی بازیگران اصلی نتوانستند نقش های ثابت و استواری در طول مدت انتخابات برای خود حفظ کنند؛ نقش های هاشمی و خاتمی و روحانی، و حتی تا حدودی خود خامنه ای، در طول انتخابات به مرور تغییر کرد، و هیچکدام نقشی را که در انتها یافتند، از ابتدا نداشتند.

وقایع سیاسی ایران را باید در پیچیدگی هایشان توضیح داد. انتخاب روحانی هم "سورپرایز" بود، هم نبود! بجای تئوری توطئه، انتخابات 92 را (اگر لازم باشد) می توان در صورت بندی «تئوری بازی ها» با سه بازیگر اصلی و چند بازیگر غیر اصلی توضیح داد. بازیگران اصلی عبارت بودند از 1 - « بیت» که نظام هم خوانده می شود، 2 - «ائتلاف اعتدال» که اصلاح طلبان را هم شامل می شود، و 3 - «سبزها». برای نمونه می توان در توضیح انگیزه ها و اقدامات بازیگر اصلی، یعنی نظام، با استدلال زیر شروع کرد:

اگر چه نظام از مدتها پیش به لزوم جابجائی جناح ها برای عبور از بحران هائی که دچارشان است پی برده بود، اما بدون فراهم آمدن شرایط مناسب، بی خطر، و کم هزینه ، به این جابجائی دست نمی زد. در این میان، علاوه بر توافقات داخل نظام که یک سر آنهم رفسنجانی بود، شرط مهم دیگری که نظام برای موفقیت این پروژه بدان نیازداشت، حذف کامل سبزها، و اگر آن عملی نشود، کسب نوعی همراهی و همکاری مستقیم یا غیر مستقیم، علنی یا غیر علنی سبزها با این پروژه، یا دست کم موقعیتی که در آن عدم اعتراض جدی سبزها تضمین شود، و ... غیره ....

همین نوع استدلال را باید برای "سبزها" و "ائتلاف اعتدال رفسنجانی" تکرار کرد و سپس نیروهای غیر اصلی نیز اضافه کرد.

هشتم – آیا انتخابات مهندسی شد

آیا در انتخابات تقلب شد؟ منطق صرف می گوید تا جائی که لازم بود در این انتخابات "مهندسی" شد، و هر جا که لازم نبود "مهندسی" نشد. به احتمال زیاد ارای روحانی افزوده شد تا انتخابات به دور دوم نکشد، و نظام مجبور نباشد یک هفته تمام با "اردو کشی خیابانی" سبزها در بحبوهه انتخابات مقابله کند و نیز به احتمال زیاد به کل آرای دریافت شده افزوده شد تا به رقم پسندیده 72 درصد برسد. این آخری بی سابقه نیست: در انتخابات قبلی هاشمی از زبان محسن رضائی گفته بود که تعداد هشت میلیون به کل آرا افزوده شد تا درصد شرکت کنندگان به رقم 85 درصد برسد. در همان انتخابات، آمار رسمی که بعدتر منتشر شد نشان داد که آرای ثبت شده برای بسیاری از صندوق ها بالای 100 در صد، و در یک سوم صندوق های بالای 95 درصد واجدین شرایط بوده است که امکان پذیر نیست. اما در مورد انتخابات اخیر تنها بر گزار کنندگان انتخابات می دانند چه کرده اند، آنها هم اگر تقلب کرده باشند، طبعا" دست خود را برای ما رو نمیکنند. بنا براین اگر چه منطق صرف بر تقلب دلالت دارد، اما چون انتخابات فاقد نظارت معنادار بود، پس مدرک معنا داری برای رد و یا اثبات وجود ندارد. نه می توان ادعای تقلب در انتخابات اخیر را رد کرد و نه اثبات کرد. با همین منطق اما می توان اثبات کرد که آنکسانی که مدعی اند در این انتخابات تقلب نشده است، نمی دانند که مدرک کافی برای اثبات این ادعا وجود ندارد. پس نمی دانند که نمی توانند. ظاهرا" اهمیتی هم ندارد. زیرا موضوع اصلی در این انتخابات جابجا کردن جناح ها با کمترین هزینه بود. و از آنجا که بجز تندروان "ائتلاف ضد سبز" که این جابجائی به خرج آنان بود، جریانهای دیگر نظام از این جابجائی ناراضی نبودند، مسئله مهندسی انتخابات یتیم ماند. کاری هم نمی توان کرد. وقتی هاشمی که خودش رد صلاحیت شده اعلام می کند که این انتخابات سالم ترین و آزادترین و بهترین و عالی ترین و ... انتخابات تمام تاریخ بشریت بوده است( نقل به معنی)، دیگر بحث جدی در این باره بلاموضوع است.

نهم – سیاست ورزی در مرز تحریم و شرکت

سیاست ورزی در مرز تحریم و شرکت یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه بازتاب رفتار انتخاباتی مردم ایران در انتخابات جمهوری اسلامی است. هنگام انتخابات در نظام جمهوری اسلامی ، هنگامه چانه زنی سیاسی میان مردم و نظام است. با توجه به مهندسی گسترده انتخابات، تنها سلاحی که برای مردم باقی می ماند تحریم است. اما تحریم خشک و خالی نیز کافی نیست. مردم در تجربه عملی خود متوجه شده اند که اولا" موفقیت تحریم آسان نیست، دوما" شرکت در تحریم همیشه مطلوب نیست؛ دست کم به معنای از دست دادن تنها روزنه کوچک تاثیر گذاری بر تعیین مدیران کشور است. بنا بر این به عوض تحریم سخت، مردم تحریم نرم، یا دقیق تر بگویم «تهدید به تحریم» را برگزیده اند. یعنی مردم در مرز تحریم و شرکت می ایستند و از آن موقعیت با نظام وارد چانه زنی می شوند. پیامشان این است که اگر بخشی از مطالباتشان براورده شود، در انتخابات شرکت خواهند کرد. وگرنه شرکت نخواهند کرد.

هنگامیکه نظام «بی حجاب» یا «بدحجاب» استخدام می کند تا عکس سران را با خود حمل کنند، در واقع اقدامی است برای مذاکره و چانه زنی با ضمیر جمعی طبقه متوسط. نظام کوشش دارد پیام های سمبلیک بفرستد که «من تا این درجه قابلیت انعطاف دارم، پس چه نیازی به تحریم است؟». در کنار این نوع چانه زنی غیر مستقیم، نظام به چانه زنی مستقیم و بی پرده با مردم نیز دست می زند. اگر کسی فیلم انتخاباتی حسن روحانی را دیده باشد، شاید بیش از نیمی از این فیلم به تحریم کنندگان اختصاص دارد. و مستقیم و بی پرده با تحریم کنندگان انتخابات وارد بحث و استدلال می شود تا آنها را ترغیب کند دست از تحریم بردارند و در انتخابات شرکت کنند.

از سوی دیگر مردم هم روش های خاص خود را برای چانه زنی با نظام توسعه داده اند. برای توضیح این موضوع ، از یک پرسش ظاهرا" بی ارتباط شروع می کنم: آیا مردم ایران مردم دقیقه 90 هستند؟

رفتار مردم در انتخابات از یک روزن دقیقه 90 ای است، و از روزن دیگر نیست. از یک سو کارنامه مردم (منظور همه جا طبقه متوسط خواهان تغییر است) نشان می دهد که اکثریت آنها ، همواره و همیشه و بدون استنثناء به کاندیدائی رای داده اند که از نظام دورترین محسوب می شده است. این امر در مورد خاتمی اتفاق افتاد ، در مورد احمدی نژاد اتفاق افتاد، (احمدی نژاد از بیرون حلقه های تا آن زمان حاکمیت وارد شده بود و شعار انتخاباتی اش نیز تصفیه حساب با سابقیون انقلاب بود) ، در مورد میر حسین موسوی اتفاق افتاد، طبعا" در مورد حسن روحانی هم همان رویه تکرار شد. پس تا اینجا ، رای مردم رمز و رازی ندارد و کاملا" قابل پیش بینی است. و به هیچ وجه دقیقه 90 ای نیست، پس ادعای دقیقه 90 بودن مردم ایران از کجا می آید؟

در پاسخ به این پرسش نمونه مشخص چانه زنی سیاسی در مرز شرکت و تحریم مشاهده می شود. صفت دقیقه 90 ای بودن مردم ایران مربوط به زمان تصمیم گیری در برگزیدن کاندیداها نیست، بلکه هنگام عملی کردن آن تصمیم است. و دلیل هم دارد. مردم از دقیقه اول می دانند به کی رای بدهند. اما تا دقیقه 90 دست خود را رو نمی کنند تا بتوانند از رای خود در چانه زنی با نظام بهتر استفاده کنند. آنها تا لحضه آخر، در مرز شرکت و تحریم می ایستند، و هوشمندانه سخنان و اتفاقات را رصد می کنند. واکنش های نظام و (همین طور) آپوزیسیون را می سنجند. از جمله وضعیت « تحریم» انتخابات را پرس و جو می کند، دغدغه های دیگر هم وجود دارند: شاید مردم فکر می کنند اگر دیرتر رای بدهند امکان تقلب در شمارش ارا کمتر است، شاید با صبر کردن تا دقیقه 90 نظام را وامی دارند تا ارزش رای آنها را بپذیرد. و ... علل دیگر.

هر چه هست اما، صبر کردن مردم تا دقیقه 90 به هیچ وجه نشانه ندانم کاری آنان نیست، بلکه نشانه درجه بالائی از هوشمندی، غریزه قوی سیاسی ، و پتانسیل بالای در شکل دادن به اراده جمعی در فقدان رهبری است. هرچند سوپرفرهیختگانی هستند که از دقیقه 90 ای بودن مردم ایران با تمسخر و تحقیر نام می برند. شاید اگر این سوپرفرهیختگان یک بار کوشش کنند تا علت آین رویکرد مردم را درک کنند، شاید در آن زمان به عوض تحقیر مردم، از آنها بیاموزند. هنگامی که دقیقا" معنای این رویکرد دقیقه 90 را بفهمند، تازه آماده می شوند به وظیفه نخبگی خود عمل کنند. وظیفه نخبگان جیست؟ یک وظیفه آنست که رفتارهای خودجوش، خودانگیخته و طبیعی مردم را، پس از آنکه فهمیدند، با معنا سازی تبیین کنند و در جهت افزایش توانائی و خودآگاهی جنبش مردم ترویج دهند.

پایان بخش اول . . . . حکایت همچنان باقی است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد