logo





مجالی نیست

پنجشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۲ - ۱۸ ژوييه ۲۰۱۳

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
از زبانِ رامسسِ مصر

مجالی نیست
انسانِ عصرِ سرسام
پاره پاره های پلاسیده رها شده در آژند1
با لابه ها وُ رعشۀ خویش وُ خیره در هیچ

مجالی نیست
بردگان بر گُرده می کِشَند اهرام
به ملاقاتِ جانکاهِ قربانی بیا
قدمی بردار وُ تکفیر کُن خود را وُ فردا را
مانندِ دود بر دخمۀ مخوف می گذرد زمان
خاموش وُ شکیبا:
بر کَپَرهای نیین وُ بُراده های آدمی
بر ساحلِ لاژورد وُ طبل وُ نخل
بَلَم ها وُ خرمگس ها وُ دنده های سپیدِ وَرزا
خیش وُ تاولِ تازیانه وُ نمک
بر دوزخِ فلزِ زرد وُ گربه های تکیده
تا بر فرازِ موزه های تماشا
می رسند ارابه ها وُ عراده ها همیشه به هنگام

مجالی نیست
در سرایِ سایه های سرگردان
مارها پوست انداخته اند، چون کَفَن
قایقِ متلاطمِ قدرت گسسته بند
در کوهه های وهم
شمایلی نی لبک می نوازد
تمثالی تعویذ به بازو دارد
عزایم خوان در مجمرِ جادو عُود می سوزاند
اورادی مِه آلود وُ فسفری از دهانِ کاهن؛
بسانِ صفیرِ سنگ در مغاکِ معبدی می پیچد
در فضایِ سردِ اثیری
مُرده ریگِ مومیاییِ قرون وُ مُوردها
در اقلیمِ مرگ وُ بختکِ کُهَن
دستِ استخوانیِ بی حوصله؛ اشارتی دارد
ابوالهول در قندیلِ قامتیِ بی نجوا
سُرمه بر حصیرِ خاک می پاشد

مجالی نیست
سمندر به آتش می نشیند
تا عشق؛ دریوزه وُ دلالِ محبتی باشد
ستونِ ستاره ها فرو می ریزند
از زیجِ رنج بر خار وُ خارا
فانوس؛ سوسویش را
به سکه ای؛ در سکوتِ پسکوچه ای می فروشد

مجالی نیست
در وقفۀ نیلوفر
پروانه طوافی می کُنَد
و دوشادوشِ باد می رَوَد
شکوفۀ پنجره ای نمی شِکُفَد

مجالی نیست
پناهم نمی دهد حتی
دشنۀ شوکرانِ عطش
ندای بدرود می خواند مرا
می خواهم رودِ نیلیِ خُردی باشم
و به دریایِ دور وُ بیکران بگریزم
و هرگز باز نگردم

ـــــــــــــــ

آژند = گِل وُ لای
2013 / 7 / 17

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد