"بچههای اعماق" در قسمتهائی از جنوب شهر تهرانِ پنجاه-شصت سال پيش میگذرد که با ناحیۀ آلونکها و زاغهها چند کوچه و خيابان فاصله دارد و در نتيجه با آن ناحيه متفاوت است. ولی خشونت و بیرحمی زندگی چنان است که تنازع بقا ناچار به قانون اصلیای که روابط آدمها را تنظيم میکند، بر همگان حاکم میشود و ضروتهای خود را نيز تحميل میکند
*********
"بچههای اعماق" (جلدهای اوّل و دوّم)
نوشتۀ مسعود نقرهکار
انتشارات فروغ، کلن، آلمان، ۱۳۹۲(۲۰۱۳)
«بچههای اعماق» از جمله رمانهائی است که میتوان با علاقه و اشتياق فراوان خواند و فراوان از آن ياد گرفت. اين رمان که عمدتاً حاصل خاطرات دوران کودکی و جوانی نويسنده است، چنان با وفاداری و تيزبينی، و با صميميت و دلبستگی (اگر نگوئيم نوستالژی)، نوشته شده که به سرعت و به آسانی علاقه و کنجکاوی خواننده را برمیانگيزد و او را با خود به «جنوب شهر »تهران در فاصلۀ سالهای ميانۀ دهۀ سی تا رويداد انقلاب اسلامی میبرد و با خطوطی برجسته و رنگهائی تند و به يادماندنی، اثری گيرا از اين خطّۀ کمابيش خودمختار که با حوادث و ماجراهای پر شر و شورش، حالتی افسانهای در ذهن و فرهنگ معاصر ايرانی به خود گرفته، به دست میدهد.
«جنوب شهر» تهران، به عنوان قرنطينۀ گذار ميليونها روستائی و شهرستانی به آستانۀ مدنيت و مدرنيت نقش انکار ناپذير- اگر نگوئيم تعيينکننده-ای در رويدادهای تاريخ معاصر ما داشته، و به همين علت کم نبودهاند نويسندگان و هنرمندانی که، يا در پی دسترسی به واقعيت عريان و آرايش نشدۀ زندگی تودهها، يا به سودای يافتن ماجراهای بکر و وحشی و حتّی خطرناک، و يا نهايتاً به علت «جاذبه»های ويژه و منحصر به فرد اين ناحيه، به آن روی آورده و اغلب هم با تصويرها و توشههای گيرا و جذابی بازگشتهاند. فعالّان و مبارزان سياسی نيز از توجه به جنوب شهر، به عنوان کانون زندگی محرومان و ستمديدگان، غافل نبودهاند. امّا اينان، اگر چه در نظر و در عمل خود را وقف و فدائی همين تودههای جنوب شهری میدانستهاند، عموماً دست خالی و مغبون از سفر پر خطر خود بازگشته و گاه حتّی جان بر سر پاکباختگی خود گذاشتهاند. در مقابل، صاحبان نفوذ و قدرت حکومتی، و بيش از آنها زعما و رهبران مذهبی، نيز که جنوب شهر را منطقۀ نفوذ مناسب و پربرکتی برای نفرگيری و گردآوردن نيروی ذخيرۀ آماده و آسان میدانستهاند، تقريبا هميشه، به مراد خود رسيده و از گشت و گذار خود در اين منطقه بهرههای فراوان بردهاند. کودتای بيست و هشت مرداد، قيام چهارده خرداد، و مهمتر از همه انقلاب اسلامی، رويدادهائی بودهاند که «جنوب شهر» تهران در وقوع يا «به ثمر رسيدنشان» نقش غير قابل انکاری داشته است. انقلاب اسلامی، از آنجا که در ذات خود با مدنيت و مدرنيت بيگانه و در ستيز بود، و در نتيجه میتوانست هواداران خود را يک سر از ورود بدانها معاف کند، نيروی ذخيره و حتّی عمده لشکر خود را در همين قرنطينه، و پايگاههائی نظير آن، جستجو کرد و يافت.
از آنجا که اين گونه فصلهای زندگی مردمان، همچنانکه مکانها و صحنههای زندگی آنان با گذر زمان و بر اثر بیثبات بودن جامعه و دگرگونیها و تحولات سريع و پيشبينی نشده و غيرمنتظره به سرعت از ميان میروند، ثبت و ضبط آنها، به هر صورت - رمان، خاطرات يا روايت- به خودی خود غنيمتی است و برای آشنائی و شناخت مجموعۀ شگفتانگيز و آشفتهای که خردهفرهنگهای ما به وجود میآورند و همگی، خواه ناخواه نقشی و اثری بر حافظۀ جمعی ما دارند يا بايد داشته باشند، جائی درخور خواهد داشت. (اصطلاح «خرده فرهنگ» را اوّل با در نوشتههای روزنامهنگار برجسته، م. قائد، ديدهام.)
از طرف ديگر، چه در ادبيات داستانی و چه در خاطره نويسی يا تکنگاری، رسم بر اين بوده است که هرگاه به «تودهها»، بخصوص قشر پائينی پرداختهاند، به نوعی تقديس و قهرمانپردازی قناعت کرده، و از به دست دادن واقعيت در جلوههای سخت متنوع و پيچيده و بويژه متناقض و اغلب سياه و سهمگين آن خودداری يا پرهيز کردهاند. امتياز بزرگ «بچههای اعماق» در اين است که گزارشی بی رودربايستی و بیملاحظه و صريح به دست داده و مردم ساده و معمولی را با همۀ ظرفيتهای متناقضشان در برابر ما قرار داده و با قدرتی مجابکننده نشان داده است که چگونه در ميان همين مردم ساده و بیآلايش جنايتکارهای کوچک و بزرگ – و معصوم - نيز وول میخورند. پيداست که وقوع انقلاب هولناک و شوم اسلامی، که «بچههای اعماق» خود سندی فوقالعاده غنی و آموزنده برای شناختن بسياری از ريشهها و گوشهها و «ظرائف» آن است، بر اين آگاهی و هوشياری نويسنده تاًثير آشکار داشته است. (برای نمونه، شرح شرکت يا حداقل همراهی «بچهها» در قيام پانزده خرداد).
امّا نادرست است اگر «بچههای اعماق» را تنها به گزارشی «جامعهشناختی» از يکی از خرده فرهنگهای جامعۀ ايرانی تقليل دهيم. کتاب انبوه فشرده و متراکم، و در عين حال از هم گسيخته و آزادی، است از آدمها، زندگیها، برخوردها، رابطهها، رويدادها، تصويرها، يادها و... که در نهايتِ خود تاًثيری که بر جای میگذارد مثل تاًثير بازگشت از سفری است که يک بار ديگر بدان رفته بوديم، امّا انگار اين بار آخر است که به راستی آن را تجربه میکنيم و به معنای واقعی آنچه ديدهايم، هم به بار انسانی آن و هم به معنا يا تاًثير هولناکش، پی میبريم.
«بچههای اعماق» با صحنهای شروع میشود که، در آميختگی عينی و عملی و ذهنی و بويژه گفتاریِ قهرمانان داستان با واژهها و تعبيرها و همچنين با رفتارهائی سخت ناهنجار و زشت و... میتواند در جا حال خواننده را به هم بزند و او را از ادامۀ خواندن باز دارد. امّا نويسنده بیمحابا و در عين حال به گونهای بس طبيعی و بی هيچ مجامله يا مبالغهای، توصيف و بازسازی و موشکافی در اين دنيای scatologiqueرا، که به بچهها هم اختصاص ندارد و بخش قابل ملاحظهای از فرهنگ (مجموعۀ واژهها) و رفتار و عادات گفتاری بزرگها را هم تشکيل میدهد، پی میگيرد. و حيرتانگيز آن که موفق میشود خواننده را نيز به صحت و اعتبار و ضروت اين ويژگی کارش مطمئن کند و نشان دهد که اين گونه واژهها و اصطلاحها و تعبيرهائی که نزد کودکان، همچنانکه نزد بزرگها، در اين بخش از جامعه رايج است، و به طور کلّی اين برداشت يا بيان scatologique بيش از آن «طبيعی» يا عادی و با بافت فرهنگی آن آميخته است که صرفنظر کردنی باشد. طرفه آنکه اين عادت گفتاری اغلب با نکتهسنجی و با طنز تند و زيرکانهای، بخصوص در گفتگوهای کودکان، همراه است که خواننده را ناچار میکند اين جنبه را دريابد، بپذيرد و در نهايت ارج نهد.
به طور کلّی، «بچههای اعماق» با ارائۀ زبان خاص (jargon) مردم و بويژه کودکان و نوجوانان، محلّههائی که داستان در آن میگذرد، نوعی تکنگاری زبانی و فرهنگ واژهها و اصطلاحات و تعبيرهای جنوب شهر تهران نيز هست که بر غنای کتاب میافزايد. مسعود نقرهکار خود بر اين امتياز آگاهی دارد و در آغاز کتاب نيز به آن اشاره میکند. امّا با پذيرفتن وجود «غلطهای املائی و انشائی»، همچنانکه با استفاده از رسمالخط جانيفتادهای که در برخی موارد مانع تلفّظ صحيح واژهها میشود، از ارزش صرفاً ادبی اثر میکاهد. در مورد جنبۀ «فنّی» کتاب میتوان به موارد ديگری اشاره کرد : به کار بردن فراوان ماضی استمراری، بخصوص در قسمت اوّل کتاب، که حالت خاطره نويسی آن را تشديد میکند. رمان، معمولاً با زمان ماضی ساده يا مضارع (به قول علما مضارع تاريخی) نوشته میشود. سير نه چندان روائی و درهمريختگی زمانی داستان نيز در تناوب با صحنههائی از تبعيد – که آشکارا و مستقيماً از زندگی نويسنده گرفته شده – باز هم بيشتر ما را به خاطرهنويسی نزديک میکند. امّا اگر در فصلهای اوّل تصويرهائی از امنيت و رفاه و موهبتهای تبعيد، جنوب شهرِِ پشت سر گذاشته شده را با برجستگی بيشتری در برابر ما مینهد، در فصلهای بعد مصيبتها و جهنم تبعيد به گذشته، حتّی اگر در جنوب شهر تهران مربوط باشد، جلوه و غنائی نوستالژيک میدهد و در نهايت، اين آميختگی تبعيدِ ناگزير و گذشتهای که رهائی از آن ممکن نيست، به مدخلی بر شرايط انسانی تبديل میشود که در برزخ گزينشهای محتوم و بیسرانجام دست و پا میزند...
«بچههای اعماق» در قسمتهائی از جنوب شهر تهرانِ پنجاه-شصت سال پيش میگذرد که با ناحیۀ آلونکها و زاغهها چند کوچه و خيابان فاصله دارد و در نتيجه با آن ناحيه متفاوت است. ولی خشونت و بیرحمی زندگی چنان است که تنازع بقا ناچار به قانون اصلیای که روابط آدمها را تنظيم میکند، بر همگان حاکم میشود و ضروتهای خود را نيز تحميل میکند. در اين ميان، کودکان، که طبعاً در زمرۀ ضعيفتريناناند، پيش از همه به استقرار اين قانون برهنه پی میبرند و چارهای نيز جز توسّل بدان نمیيابند. کودکان هم از آغاز درمیيابند که جز با شناختن و رویآوردن به ريزهکاریها و پيچ و خمهای زور برهنه قادر به ادامۀ حيات نيستند. و زمانی که، با برآمدن انقلاب اسلامی، اين قانون به ميثاق نانوشتۀ سراسر جامعه تبديل میشود، آنها که آمادگی و «استعداد» بيشتری برای جذب و فهم و عمل کردن به آن داشتهاند، به آسانی – میتوان گفت به گونهای طبيعی - به سرکردگان و دستاندرکاران نظام جديد میپيوندند. با اين حال، «بچههای اعماق» ما را يک سر در جبرگرائی «ناتوراليستی» قانون تنازع بقا رها نمیکند و از خلق يا گزارش زندگی کسانی نيز که به رغم حاکميت فقر و جهل و زور، بدان تن نمیدهند، غافل نمیماند. در اين سير و سلوکِ سراسر حادثه و آشوب که با بازی مگسگيری و فرار از مدرسۀ کودکان آغاز میشود، با دعواها و سر وکله شکستنهای دوران بلوغ ادامه میيابد و با خانمبازیهای خام و خشن آغازجوانی به مرحلۀ ترديد و انتخاب میرسد، هستند کسانی که راهی به صلاح و معرفت میيابند و يا همچون فرزند جوان گلهدار فقير محلّه، با خودکشی اسرارآميزخود ما را با پرسشهای بیپاسخ و جانکاه و بر جای میگذارند و میگذرند.