logo





اينک

پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۲ - ۲۰ ژوين ۲۰۱۳

پيرايه يغمايی

pirayeh-yaghmaii-s.gif
اينک عروس
عروس،
به کالسکه ی زر نشسته
و آرزو
دو اسب کَهَر را ، در راه سفر
به پيشانی باد بسته است

عروس بر موی پريشان نيمتاجی
از برگ های طلايی؛
و بر شانه ی برهنه حريری خرمايی دارد
و بی گمان،
- آه – آری - آن نگاه درخشان ،
از چشم های عاشق اوست
که بخت می بارد ...

- مادر بزرگ !
پيش از آنکه دير،
يراق قديمی را از صندوقچه بردار
کرشمه ی هزار چين را
به رخت تور بيافکن

مادر بزرگ ! شتاب کن ، شتاب !
که پيشوازيان با اسب می تازند ...
من اما،
از جان اسبی
بر اسب بالی ،
بر بال شاه نشينی ،
و در شاه نشين تخت روانی از عشق می سازم
من اما - با جان تا او می تازم
و آنگاه مريم سپيدی را که از دير باز
در باران کده ی ديده ام روييده است ،
به پايش می اندازم
من اما ،
اينک عروس !
و من در صف نخستين
عروس آيينه به دست از کنار من ،
با شتاب می گذرد
با شتاب می گذرد ...
تور از چهره بر می گيرد ،

آه ...
شيار شمشير بر گونه ی چپش می خند د
حتا سرخاب سرخ بر سرخاب سرخ هم
فراخنای زخم را نمی بند د ...
آيينه در فاصله ای گنگ
بر زمين صبر،
صد پاره می شود
و عروس راهی دوباره ی اکنون .
و نگاه نا موزون من ،
در پيچ و تاب رفتن او،
آسمانی از ستاره ...
از پشت سر اندوهی تنهاست ...
پاره ای از آينه را بر می دارم
آنگاه ... آنگاه،
ای وای ... من و آشکاری راز
مادر بزرگ ، منم ، من !
اين تنهای بی سر انجام ،
آن عروس بی سر آغاز ...
.....

شعر را در اينجا با صدای شاعر بشنويد :

http://www.youtube.com/watch?v=ahq4iGFYcIE

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد