logo





آگنس هلر

سیاستمداران نبایستی دروغ بگویند*

برگردان: مهدی استعدادی شاد

دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۷ ژوين ۲۰۱۳

حضور ایدئولوژی در عرصۀ سیاست خطر مرگ دارد. زیرا ایدئولوژی از حقیقت یک امر مطلق می سازد. بنابراین وضع حقیقت در سیاست چگونه است؟

پرسش حقیقت در عرصۀ سیاست قدمت آن چنانی ندارد. اگر از دو سدۀ پایانی امپراتوری رُم صرفنظر کنیم، آنگاه فقط در دوران مُدرن سیاست همچون امری مستقل مطرح بوده است. چرا که وجود سیاست مشروط به موجودیت یک زمینۀ نسبتا مستقل برای کار سیاسی است. به همین دلیل پرسش "حقیقت در سیاست" فقط در مُدرنیته مطرح است.

اکنون صد سالی از مرگ ماکس وبر جامعه شناس معروف می گذرد. اما گفته ای از او هنوز معتبراست. وقتی می گفت مشخصۀ جوامع سنتی داشتن یک نظام ارزشی واحد بود. در حالی که دنیای مُدرن متشکل از حوزه های مستقلی بوده و در آن امر تفکیک صورت گرفته است. این حوزه ها، بزعم ماکس وبر، چیزی جز دین، هنر، اقتصاد، دانش، حقوق و سیاست نیستند. حوزه هایی که نظام های ارزشی خود ویژه دارند و دارای منطق و اخلاق مربوط به خود هستند. البته منظور اصلی ماکس وبر آشکار ساختن رابطه فرد با معیارهای اخلاقی متفاوت نیست. او می خواهد بر استقلال هنجارها و قاعده های هر حوزه مستقل تاکید کند. رهنمود ویژۀ او چنین است که از هر حوزه به حوزه دیگر نگاهی سنجشگرانه می شود انداخت اما به هیچ وجه نبایستی مرزهای منفک کنندۀ حوزه ها را زیر پا گذاشت. در این صورت کارکرد حیاتی جامعۀ مُدرن مختل خواهد شد. بواقع اهمیت تعیین تکلیف کردن ماکس وبر، برغم جلوۀ مجردش، را می توان در تجربۀ نظام های توتالیتر(خودکامه) قرن بیستم میلادی دید. نظام هایی که آن مرزهای حوزه های اجتماعی را بیرحمانه زیر پا گذاشتند. چنان که حق و سیاست را در هم ادغام کردند و قدرت و حقیقت باب میل خود را اموری مطلق نامیدند.

دوباره نگاهی به گذشته ها بیفکنیم. در جوامع پیشا مُدرن و همگون، برخلاف مُدرنیته، همواره نظم واحدی از ارزش ها موجود بوده است. آن زمان ها تمامی حقایق بصورت حقایقی وحیانی یا طبیعی مطرح می گشتند. کسی اجازه و جرأت نداشت که این حقایق را زیر سوال ببرد. در این دورۀ طولانی از استثنای فلسفۀ یونان باستان صرفنظر میکنیم. فلسفۀ یونانی یگانه رویکرد در آن دوره است که نظرات دیگری را در مقابل برداشتهای مرسوم از حقیقت طرح کرده است. به عبارت دیگر در جهان سنتی داوری ها یا خوب( درست، حقیقی) یا داوری های بد( نادرست، اشتباه و آلوده به شّر) بودند. در جهان سنتی با چیزی بعنوان پیشداوری یا داوری خام و نپخته روبرو نیستیم.

از این گذشته مفهوم حقیقت در رابطه با شکل گرفتن جامعۀ مُدرن که به ساختن آینده گرایش دارد تغییر می کند. هر چقدر که حوزه های سیاست و حقوق و اقتصاد از هم بیشتر تفکیک بشوند و با هنجارهای خود مشغول باشند به همان میزان نیز می توان پرسش قدر و منزلت حقیقت را در سیاست از نو مطرح کرد. پرسشی که در جوامع سنتی طرحش ممکن نبود. در ادیان تک خدایی حقیقت امری یگانه است و از سوی خدا و از طریق وحی به آدمی میرسد. در عرصۀ هنر حقیقت خود را در خلق اثر هنری آشکار می کند. آن "حقایق واقعی" در این حوزه ها نقشی ندارند. به عبارت دیگر: حقایق دین و هنر را آدمی نمی تواند رد و نفی کند. در حالی که در علوم دقیقه، یعنی در علومی که در آن ها دانش مدام در حال افزایش است و رویکردی به آینده دارد، قضیه این چنین نیست. مدعای حقیقی بودن نظریه و فرضیه در علوم، زمانی می تواند مطرح شود که پیشاپیش امکان باطل شدن خود را مفروض شمرده باشد. این یعنی همان اصل ابطال پذیری علم که به حقایق بهتر امکان جایگزین شدن میدهد.

در این میانه موضع سیاست چیست؟ در این جا نیز همان اصولی بایستی معتبر باشند که در علوم اجتماعی و نظریه پردازیهای مربوطه اش اعتبار دارند. تمامی طرح و برنامه های عدالت طلبی( چه در رابطه با تقسیم ثروت و امکانات و چه در نبرد بر سر حق طلبی) بایستی ابطال پذیر باشند. آن ها بایستی پیشاپیش بپذیرند که می توانند نادرست، نا منصفانه و غلط از کار در بیایند. اگر این پیش شرط را نپذیرند نمی توانند مدعای حقیقی بودن خود را اعلام کنند.

بنابراین تمامی مصوباتی که قوۀ اجرائیه و مقننه ارائه می دهند و تمامی نظراتی که توسط جُنبش های اجتماعی، احزاب و شهروندان در جریان زندگی مطرح می شود مشمول این اصل یادشده هستند. این امر البته برای رسانه ها نیز معتبر است که قدرت نظریه و روحیه سازی دارند و بر سیاست تاثیر می گذارند. در این میان فقط ارزش های اساسی دمکراسی(بطور مثال حقوق شهروندی) و پایه های استدلالشان (مثل "تمامی انسان ها آزاد بدنیا می آیند") همچون حقایق بدیهی پیش فرض گرفته میشوند.

بدین خاطر وجود ایدئولوژی بویژه در زمینۀ سیاست خطرناک است زیرا ایدئولوژی سیستمی بسته است که از اسطوره و افسانه و از پندار و اعتقاد به هم جوش خورده تشکیل شده است؛ و خود را ورای هر شک و تردیدی قرار می دهد. هر ایدئولوژی مدعی است که حقیقتی مطلق را نمایندگی می کند و از سایر همتایان خود برتر است. ایدئولوژی خود را فرای هر سنجش و ارزیابی می بیند که می تواند توسط آدمی ارائه شود. در ضمن اگر کسی جرأت نقد ایدئولوژی را داشته باشد، خواه و ناخواه، به دشمنی برای آن بدل خواهد شد. به همین خاطر است که جوامع خودکامه زده و احزاب توجیه گرش همواره از حقیقت غیر قابل جدل ایدئولوژی خودی سخن می گویند. حاکمیت، در این جوامع، شهروندان را وادار می کند که در "مسیر و راه حق" همراه باشند و از "سرچشمۀ افکار سالم" سیراب گردند. در عبارتی خلاصه بگوئیم: ایدئولوژی بدین علت خطرناک است که از حقایق خود جزم و دُگم می سازد.

البته سیاست صرفا" پراگماتیستی، یعنی سیاستی بدون ایده و آرزو و بدون حقیقت، نیز دلخواه ما نیست. زیرا تهی از محتوا و خالی از رؤیا است. بدین خاطر در زمینۀ مورد نظر ما سیاستمدارانی لازمند که ایده و آرزوهای تازه ای را به میان مردم میآورند. طرح و برنامه جدیدی را ارائه می دهند. با این حال سیاستمداران ملزمند بپذیرند که افکار عمومی یا سیاستمداران دستجات دیگر سخن ایشان را بررسی می کند و "حقایق" شان را محک می زند.

با این که در برخی از امور به حق شک و تردید می کنیم، اما شهروندان بایستی بتوانند این نکته را پیش فرض بگیرند که سیاستمداران در بیان عقاید خود راستگویند. آیا سیاستمداران مجازند که آن چه را عقیده دارند بر زبان بیاورند؟ سیاست مداری درستکارانه چه شرط اساسی دارد؟ آیا اصولا سیاستمداران مجاز به دروغ گفتن هستند؟

البته این پرسش را به آسانی می توان پاسخ داد که دروغ چیست. اگر سیاستمدار در هنگام اظهار نظر بداند حرفش منطبق بر دادههای درست نیست، دروغگو است. سیاستمداری دروغگو است که بخاطر انتخاب خود به شهروندان قول هایی بدهد که از پیش می داند نمی تواند آن ها را عملی کند. رفتار درست سیاسی همواره دروغگویی را نفی می کند. بواقع دروغ گفتن مانع شکل گرفتن انتخابات آزاد برای شهروندان می شود. دروغ نوعی از فریب دادن مردمان است و اعمال ظلم و ستم نامرئی بر آنان.

اما وقتی شخصی خود را فریب می دهد و به خود دروغ می گوید، چه باید گفت؟ آیا این کار برخلاف سلامت سیاست نیست که شخصی صادقانه به خرافه و ناحقیقتی باور داشته باشد؟ البته انسان ها اغلب به خود دروغ می گویند تا دست کم در چشم خود درستکار جلوه کنند. در برابر چنین ضعفی البته "انسان شناسی" پاسخی آماده ندارد فقط شاید بوسیله سیاست بتوان بدان پاسخی داد و بر طرفش کرد. اینجا فقط تفکیک قوا به کار می آید. زیرا تفکیک قوا در واقع و همزمان تقسیم حقایق و تقسیم پیشداوری ها است.

بدین خاطر حقیقت در سیاست فقط در نتیجۀ عملکرد روشن می شود؛ و این حقیقت نیز می تواند از سوی برخی زیر سوال برود و در درستی اش شک باشد. با این حال تفکیک قوای کشورداری آن درسی است که ما از تجربۀ نظا مهای توتالیتر آموخته ایم. فقط تفکیک قوا به شهروندان این امکان را می دهد که به اصطلاح آن " حقایق جاودانه" قدرت سیاسی را زیر سوال ببرند.

_____________________________________

*- آگنس هلر، متولد 1929 میلادی، متفکر مجاری تبار که به سال های جوانی دستیار گئورگ لوکاچ بوده، در دهه های پیشین فلسفه در دانشگاه های استرالیا و نیویورک تدریس کرده است. برای منبع ترجمه رجوع کنید به نشریه آلمانی زبان "دی تسایت"، تاریخ سیزده ژوئن دوهزار و سیزده.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد