logo





دو شعر از محمود درویش

بر این سرزمین چیزی هست که شایستۀ زیستن است

(ترجمه از عربی: تراب حق شناس)

جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷ - ۲۰ مارس ۲۰۰۹

mahmoud-darwish.jpg
علی هذه الأرض ما یستحق الحیاة
محمود درویش

بر این سرزمین چیزی هست که شایستۀ زیستن است

تردید اردیبهشت
عطر نان در بامداد
آراء زنی دربارۀ مردان
نوشته های اِسخیلوس*
آغاز عشق
گیاهی بر سنگ
مادرانی برپا ایستاده بر ریسمان آوای نی
و خوف مهاجمان از یادها.

بر این سرزمین چیزی هست که شایستۀ زیستن است
آخرین روزهای سپتامبر
بانویی که چهل سالگی اش را در اوج شکوفایی پشت سر می گذارد
ساعت هواخوری و آفتاب در زندان
ابری به سان انبوهی از موجودات
هلهله های یک خلق برای آنان که با لبخند به سوی مرگ پَر می کشند
و خوف خودکامگان از ترانه ها.

بر این سرزمین چیزی هست که شایستۀ زیستن است
بر این سرزمین، بانوی سرزمین ها،
آغاز آغازها
پایان پایان ها
که فلسطین اش نام بود
که فلسطین اش از این پس نام گشت
بانوی من!
مرا، چون تو بانوی منی، زندگی شایسته است، شایسته است.

(ترجمه از عربی: تراب حق شناس)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
* اسخیلوس یا اِشیل Eschyle بنیانگذار تراژدی یونان باستان، پدید آورندۀ نمایشنامۀ «ایرانیان» (که در آن شکست خشایارشاه را در حمله به یونان باز می گوید). اِشیل را با آشیل Achille قهرمان اساطیری یونان که در ایلیاد آمده نباید اشتباه کرد. م.

*****

درسی از کاما سوترا
محمود درویش

با جامی فیروزه نشان از می
منتظرش باش
کنار برکه، عصرگاهان، با گل یاس
منتظرش باش
با شکیباییِ اسبی تربیت شده برای فرود از شیب کوهها
منتظرش باش
با نجابت شهزاده ای آداب شناس
منتظرش باش
با هفت بالشِ از ابر سبکبال
منتظرش باش
با آتش بخور زنانه ای که فضا را انباشته
منتظرش باش
با بوی مردانۀ چرم نهاده بر پشت اسب
منتظرش باش
شتابزدگی مکن اگر دیر رسید
منتظرش باش
و اگر زود رسید
منتظرش باش
پرندء نشسته بر رشتۀ گیسوانش را رم مده
منتظرش باش
تا چون باغ در اوج آراستگی آسوده بنشیند
منتظرش باش
تا این هوا را که بر دلش ناآشنا ست تنفس کند
منتظرش باش
تا دامنش را چون پاره ابر لایه به لایه از ساقها برگیرد
منتظرش باش
و او را به ایوانی ببر تا ماه را غرقه در شیر تماشا کند
منتظرش باش
پیش از شراب به او آب هدیه کن
و به کبگ های دوقلو که بر سینه اش غنوده اند چشم مدوز
منتظرش باش
آنگاه که جامش را بر مرمر طاقدیس می نهد
دستش را آرام لمس کن، که گویی شبنم از آن برمیگیری
منتظرش باش
با او سخن بگو آنسان که نی با تار ویولن سخن می گوید
چونان که گویی هردو شاهد فردایتان هستید که رقم می خورد
منتظرش باش
و شب اش را جلا دِه حلقه به حلقه
منتظرش باش
تا آنگاه که شب به تو بگوید جز شما کسی در وجود نیست
و آنگاه با مهر او را به سوی مرگ خواستنی ات بر
و منتظرش باش.

(ترجمۀ تراب حق شناس از متن عربی با استفاده از ترجمۀ فرانسوی آن از جلال الغربی و تشکر از دوستانی که ترجمه را نقادانه خواندند.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* کاماسوترا به معنی سخنان حکیمانه دربارۀ امیال جنسی ست. نک به:
http://ir.mondediplo.com/article1105.html

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد