- آخرین خبر از وضعیت فعال کارگری جلیل محمدی
- من نیما ابراهیم زاده فرزند بهنام ابراهیم زاده ام و از شما سئوالی دارم؟
- اعتراض کارگران شرکت خدماتی پاک اندیش خان میرزا، وابسته به پالایشگاه پارسیان به رفتار ناشایست پیمانكار
آخرین خبر از وضعیت فعال کارگری جلیل محمدی
بنا به گزارش دریافتی با گذشت بیش از یک ماه از بازداشت جلیل محمدی فعال کارگری و عضو کمیتهی هماهنگی خانواده و دوستان نامبرده هنوز از وضعیت وی و مدت بازداشتش بیخبرند.
علیرغم اینکه روز جمعه دهم خردادماه از سوی اداره اطلاعات سنندج به خانواده جلیل محمدی اطلاع داده شده بود که روز شنبه جلیل با خانوادهاش تماس تلفنی خواهد گرفت و از وضعیت خودش آنها را مطلع خواهد کرد ولی روز شنبه نه تنها از تماس تلفنی جلیل خبری نبود بلکه مادر وی نیز که به ستاد خبری اداره اطلاعات سنندج مراجعه کرده بود، با جواب سربالای مامورین مواجه شده و به وی گفته بودند که هنوز پرونده جلیل تکمیل نشده و فعلا با او کار داریم چون جلیل به تماسهای ما جواب نداده است و میبایست پس از آزادی از کرج خودش را به ما معرفی میکرد ولی اینکار را نکرده استٰٔ؛ همچنین در مراسم اول ماه مه و دیگر مراسمها شرکت داشته است. در طول مدتی که جلیل محمدی در بازداشت اداره اطلاعات به سر میبرد تنها 2 بار تماس تلفنی کوتاهی با خانوادهاش داشته است.
کمیتهی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری ضمن محکوم نمودن تداوم بازداشت جلیل محمدی به اتهامات واهی، خواهان آزادی فوری و بی قید شرط وی و دیگر کارگران و فعالین کارگری و زندانیان سیاسی میباشد.
کمیتهی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری-14 خرداد 1392
من نیما ابراهیم زاده فرزند بهنام ابراهیم زاده ام و از شما سئوالی دارم؟
آهاي وجدانهاي بيدار بشريت
من نیما ابراهیم زاده فرزند بهنام ابراهیم زاده ام و از شما سئوالی دارم؟
از شما سئوالی دارم؟ من بکجا باید پناه ببرم، کجا باید فریاد بزنم و بگم به چه جرمی باید اینقدر درد و رنج بکشم؟ شما بگید جرم من چیست؟
آهای: شما انسانها٬ شما وجدانهای بیدار، شما که سازمان درست کرده اید و میگوئید مدافع حقوق کودکان هستید٬ شما که میگوئید نهادهایی هستیم که کودکان سرطانی را مورد حمایت قرار میدهیم٬ شما که مدافع حقوق انسان و انساندوست هستید٬ شماهایی که مثل پدر من کارگر هستید: من امروز به شما نیاز دارم فردا شاید خیلی دیر باشد. من در این روزهای سخت به شما روی
آورده ام٬ از شما چیزی نمیخواهم جز اینکه خواهان آزادی پدرم باشید. من در این روزهای سخت شیمی درمانی میخواهم پدرم را در کنارم داشته باشم٬ من در مقابله با سرطان میخواهم پدرم را نیز در کنارم داشته باشم. آیا این خواست زیادی است؟ شما بگوئید؟
نیما ابراهیم زاده هستم٬ در تهران زندگی میکنم. تقریبا ٤ ماه پیش طی آزمایشاتی دکترها تشخیص دادند که من مبتلا به سرطان خون هستم. ازعواقبش و از مراحل درمانی و غیره تاکنون دکترهای بیمارستان محک برایم بسیار گفته اند معالجه ام سخت سرطان است٬
سرما خوردگی نیست٬ شوخی هم نیست. بعضی وقتها از این همه دارو که مصرف میکنم که تماما بیحالم میکند٬ خسته میشم. ولی باز پدرم٬ مادرم و دوستان خوبم من را تشویق میکنند که من میتونم دوباره سلامتی کاملم را بدست بیاورم . توصیه میکنند٬
آرامش داشته باشم٬ صبور و قوی باشم.
شما بگویید من در این شرایط چطور قوی، صبور و آرام باشم؟
نمیدانم دردهای خودم را بازگو کنم یا دردهای پدرم را؟ نمیدانم؟ آیا فرقی هم میکند؟ شاید شما آدمهای بزرگتر و تجربه دارتر بتوانید من را درک کنید که در چه دوران سختی زندگی میکنم و هر لحظه اش چقدر سخت است. احساس میکنم نه دردهایم را پایانی هست، نه رنج و مشقتی که هر روزه به من تحمیل می شود.
من مرتب میرم روی اینترنت و در مورد مریضی خودم مطالعه میکنم. یکی از دلایل گسترش و شروع سرطان را شوک و استرس عصبی بیش از حد تشخیص داده اند، اگر چه مراکز تحقیقیی میگویند بطور قطع نمیتوان گفت چه میزان در این بیماری نقش دارند اما میدانند که استرس بیش از حد باعث میشود که مریض روند بهبودیش مخاطره آمیز و طولانی تر شود.
بگذارید رک به شما بگویم٬ من میخواهم زنده بمانم٬ میخواهم زندگی کنم. آیا این خواست زیادی است؟ میدانم زندگی کردن در این دنیای که من میبینم سخت و چه بسا برای کودکانی همچون من بسی سخت تر است. ولی تصور اینکه دل مادر و پدرم را بشکنم و این دنیای لعنتی را ترک کنم٬ برایم سخت تر است. نمیخواهم با غم از دست دادن من شب و روزشان سیاه شود. راستش بعضی وقتها سرم را زیر بالشم میگذرام و پنهانی برای خودم گریه میکنم. برای آنها گریه میکنم که در نبود من چقدر روزها و زندگیشان دردناکتر از امروز خواهد شد.
زندگی در این چند ماه همراه با تحمل مریضی سرطان و همچنین در غیاب پدر عزیزم من را خیلی زودتر بزرگ و با تجربه کرده است! پدرم همیشه به من گفته که حق کسی را نباید پایمال کرد. به من درس انسانیت داده است. پدرم از درد کارگران و مردم فقیر صحبت میکند. پدرم از کودکانی برایم صحبت میکند که سقف پلها، سقف خانه هایشان و تکه های مقوا تخت خوابشان است. بابام همیشه از احترام به انسانها صحبت کرده است. حالا دوست دارم بدانم چرا براي این حرفهای منطقی و این همه دلسوزیها او باید در زندان به سر ببرد و در کنار من نباشد؟ من به پدرم نیاز دارم٬ واقعا نیاز دارم. هر وقت دلم میگیره میاد سربه سرم میگذاره٬ باهام کشتی میگیره٬ هر جوری شده میخواهد شاد باشم. آیا این چنین پدری باید جایش درزندان باشد.
من میدانم در این مدت ما دوستان زیادی پیدا کردیم و ما را به همه لحاظ حمایت کرده اند. من از همه شون تشکر میکنم. چون این حمایتها باعث شد به پدرم مرخصی بدهند و مدتی بربالینم باشد و دست نوازش او را بر تنم و وجودم احساس کنم.
هر لحظه آرزو میکنم که کسی زنگ بزند و بهم بگن که بابات برای همیشه پیشت میماند. آزاد است. اما مگر صاحبان زندان و زندانبانها ما را راحت میگذارند. با هر تلفنی تن هر سه تای ما را میلرزانند. امروز هم یکی از اون روزها بود. نمیدانم برای خودم نارحت باشم یا برای بغض پدرم که پشت تلفن داد میزد من به زندان برمیگردم ولی امروز نه! به پسرم قول دادم باهاش به دکتر برم. دلم برای اشکهای مادرم که سرازیر شده و زمین زمان را نفرین میکرد میسوزد من از همه شما که صدای من رو میشنوید و نوشته من را میخوانید میخواهم که من و خانواده ما را حمایت کنید.
آهای وجدانهای بیدار بشریت، مگر توقع زیادی است که بخواهی پدرت در کنارت آزاد باشد٬ شما بگوئید.
نيما ابراهيم زاده چهاردهم خرداد 92
باز تكثير از كميته دفاع از بهنام ابراهيم ز اده
شماره تلفن سخنگوی کمیته دفاع از بهنام ابراهیم زاده ،
آقای محمود صالحی٠٩٣۵٧٣۵٣۴١٢
اعتراض کارگران شرکت خدماتی پاک اندیش خان میرزا، وابسته به پالایشگاه پارسیان به رفتار ناشایست پیمانكار
ایلنا بتاریخ 14خرداد،ازاعتراض کارگران شرکت خدماتی پاک اندیش خان میرزا، وابسته به پالایشگاه پارسیان به برخورد ناشایست و ناسزاگویی کارفرما در محیط کار،خبرداد.
بنا بهمین گزارش، هفت نفر از کارگران یك شرکت پیمانكاری در شهرستان مهر واقع در استان فارس
به نمایندگی از ۵۰ نفر از کارگران این شرکت به آنچه برخورد ناشایست،توهین آمیز و ناسزاگویی کارفرما در محیط کار میخواندند اعتراض كردند.
چهاردهم خردادماه1392
akhbarkargari2468@gmail.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد