logo





نوروز، زندگی در استقلال و آزادی

پیام آقای ابوالحسن بنی صدر بمناسبت نوروز

چهار شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۸ مارس ۲۰۰۹

banisadr.jpg
ایرانیان!
فرا رسیدن نوروز را صمیمانه به شما تبریک می گویم. امیدوارم که شادی را نمایانگر اراده زیستن در استقلال و آزادی و به زندگی برانگیختن می دانید و یک دم شادی شما را ترک نمی گوید، امیدوارم شادی را ترجمان امید و شکیبائی می دانید و شادان، توانائی زندگی ساز خود را درپیروزی بر دستگاه ضحاک مرگبار بکار می گیرید و پیروزی را ره آورد مسئول شناختن خویش در برابر وطن و کرامت خود بمثابه انسان حقوقمند می دانید و همواره دلی سرشار از شادی و امید دارید. امیدوارم که شادی را دلیل معرفت براین واقعیت می دانید که توانائی یک ملت قدرت شکن است و شادی روزافزون شما گویای عزم شما بر شکستن زور و زورمداری است. امیدوارم که شادی راگویای عزم راسخ بر پیروز شدن بر مرگ آوری استبدادیانی می دانید که امروز، در گروه های ناتوان، پراکنده گشته اند و امواج شادی وقتی که بر چهره های شما بر هم سوار می شوند، بشارت می دهند که زمان پیراسته شدن صحنه سیاسی ایران از زورپرستان، فرارسیده است، نوید می دهند که ایران جای بایسته خود را در جنبش آزادگان برای رها کردن زندگی از چنگال ضحاکانی باز می جوید که زندگی را به ماران قدرت سیری ناپذیر سپرده اند.
از دید انسان زندگی ساز که در نوروز، در روزی بنگریم که زندگی بود و مرگ نبود، جوانی بود و پیری نبود، شادی بود و غم نبود، تندرستی بود و بیماری نبود، سیری بود و گرسنگی نبود، در می یابیم که ایرانیان تنها در کار زندگی نبوده اند، به کار برانگیختن به زندگی نیز بوده اند. می دانسته اند که کرامت انسانی حق زندگی را به جا آورن و در همان حال، برانگیختن به زندگی است:

ایرانیان!
پی بردن به توحید در هستی و بنای این توحید، نوروز است. زندگی همه زیندگان و نیز زندگی طبیعت یک زندگی است و دور کردن مرگ از همه زیندگان، بنای توحید در زندگی است.
به توحید اجتماعی که به میزان کردن عدالت میسر می شود، قلمرو مادی، قلمرو برابری می گردد. قلمرو معنوی، قلمرو مسابقه می شود در دانش، در دادگری، در تقوا. تضاد دشمنی ساز و ویرانگر از میان بر می خیزد و انسانها در دانش وری، در دادگری. در تقوا، درکرامت، مسابقه می دهند و دست آوردهای خود را در توحید معنوی جستن بکار می گیرند. بدین توحید، هرروز، نوروز می شود.
تبعیض ها، همه کرامت ستا هستند. نوروزی که در آن، اکثریت بزرگ نان بر سفره نیابند و اقلیت کوچک به ثروتی که زورآورده است بر اکثریت بزرگ جلوه فروشند، زیبا روز نیست، زشت روز است. منظره های فقر و قهر، بیابانها که سبزه زار ها را می بلعند و بزرگ می شوند، نماهای شهرها و روستاها که گزارشگر قدرت تبعیض سازو تبعیض گسترند، نه زیبائی دوران جمشید که زشتی دوران ضحاک را به نمایش می گذارند.
زندگی در جامعه ای با رابطه های آزاد، جامعه ای باز بر روی نوری که فرآورده پندارها و گفتارها و کردارهای شفاف هستند، زندگی در نوروز است. زندگی در جامعه ای که سامانه ای بسته دارد و تاریک خانه ای ایست ساخته زور، مرگ تدریجی در تاریکی و بیم و هراس است. در همان حال که چنین جامعه ای ساخته انسانهای بنده زور است، سازنده انسانهائی است با سامانه های بسته. این انسانها نمی دانند که انسانی حق زندگی را به جا می آورد و به زندگی بر می انگیزد که بمثابه سامانه به روی هستی هوشمند باز است. باز بودنش بر روی هستی هوشمند او را بر بجا آوردن حق زندگی، زندگی بر خوردار از استقلال و آزادی و حقوق ذاتی، توانا می کند. او را بر دفاع از حقوق دیگری و حقوق جمعی را عمل به حق خود کردن، عارف می گرداند. او را بر برانگیختن به زندگی از رهگذر رشد کردن و رشد دادن، توانا می کند. اینهمه به یمن کرامت ذاتی شدنی هستند و بدین کارها انسانها بر کرامت خویش می افزایند. نوروز، روز زندگی در آرمان شهر، روز تحقق کرامت انسان در کمال خویش است.

ایرانیان!
هرگاه از خود بپرسید چرا طبع انسان به انجام کارهائی راغب نیست و بکارهای دیگری راغب است، از اهمیت کرامتی آگاه می شوید که ذاتی هر انسان و هر آفریده است. هرگاه خویشتن را به حال خود بگذارید، عارف بر کرامت ذاتی، اوامر و نواهی زور را، کارهائی می یابید که با کرامت انسان نمی خواند. چنانکه امکانها را از جمهور مردم ستاندن و باز داشتن آنها از شرکت در مدیریت شورائی، زندگی خویش را ناقض کرامت خود می یابید. بر آن می شوید که بر میزان عدل، تضادهای اجتماعی را از میان بردارید و، بدین کار سترک، بر انگیزندگان انسانها و همه دیگر زیندگان و طبیعت به زندگی بگردید.
بدین قرار، روز ایران نوروز می شود وقتی، ایرانیان هر کار را به روش درخور آن انجام دهند، صلح را حقی از حقوق انسان بدانند و در جامعه خود صلح را برقرار و در جهان منادی صلح شوند، خودستائی را با خودسازی جانشین کنند، بخشندگی شیوه کنند، توانائی خویشتن را، به خود کوچک و یا خود بزرگ بینی، از یاد نبرند، نیک پنداری و نیک گفتاری و نیک کرداری را روش کنند، با بکار گرفتن استعدادهای خویش، روز خود و یکدیگر را بهتر کنند، هربار که خطا می کنند، از خطا بازگردند، روش تجربه در پیش گیرند تا که بازگشت از خدا، ادامه تجربه تا رسیدن به نتیجه بگردد و نه کار را در نیمه رها و از سر آغاز کردن. در دادگری و دانشوری و تقوا بر یکدیگر سبقت جویند، استبداد را مایه هلاک شناسند و تن به هیچ استبدادی، خواه سیاسی، خواه اقتصادی و خواه اجتماعی (استبداد سکس، مرد سالاری یا زن سالاری) و خواه فرهنگی ( استبداد دینی، استبداد سنت، استبداد تجدد ) ندهند. عمل به حق و دفاع از حق را بجا آوردن حق زندگی بشمارند. دوستی با آزادگان و حق مداران و پرهیز از زورباوران را دلیل زندگی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان داد و وداد باور کنند. شادی و امید و شکیبائی را از یکدیگر جدائی ناپذیر و این سه را ترجمان توانائی انسان بدانند و خود را به غم و یأس و نابردباری نسپارند. جهاد اکبر را که بیدار و فعال کردن وجدان اخلاقی است روش کنند تا که جهاد که مبارزه با زورباوری و زورگوئی است و جهاد افضل که مبارزه با زورمداری و زورمداران است، انسانها و جامعه های آنها را از عامل مرگ و ویرانی برهد.
نفاق راکه زیان بار ترین نوع آن، تظاهر به خودداری از گزینش یکی از دو، حق یا ناحق است، بر خود روا نبینند. و بدانند منافقی که بدین تظاهر، وسط بازی می کند، در حقیقت، این ناحق است که برگزیده و جانب ستمگر است که گرفته است. پرهیز از پوشاندن زشتی کردار با زیبائی سیما، خوش ظاهری و بد باطنی را در خور کرامت انسان ندانند. خصومت را به دوستی بازگرداندن از راه دادن حق به حق دار را، عملی کریمانه بدانند. بدانند وقتی در جامعه ای بی گناهی اصل نیست و بزهکاری اصل است و قدرتمدارانند که متهم می کنند و انسانهای آزاده هستند که می باید بر بی گناهی خود دلیل آورند، جامعه گرفتار تدنی است و با همه وجود هشدار و بشارت و انذار شوند. هشدار و انذارها و بشارت را آویزه گوش کنند و بنوبه خود هشدار و انذار گر شوند. علتهای گرایش به استبداد و پیدایش استبدادیان را در خود دیدن و در رفع آنها کوشیدن، از جمله اظهار حق را در حضور استبدادیان جهاد افضل دانستن و آن را دلیل بیداری وجدان اخلاقی خود دانستن و بدان قیام کردن، کرامت همین است. مهر و عشق ورزیدن و دوست داشتن را ترجمان کرامت خود بشمارند و به عشق ورزی زندگی کنند و به زندگی برانگیزند.
به عهد خود وفا کنند. امانت دار باشند و حق امانتی را بجا آورند که انسان، در مقام خلیفه اللهی، برعهده گرفته است. همواره بر حق صاحب حق شهادت دهند و پیوسته حقی باشند که شهادت می دهد بر به روزی و نو به نو شدن زندگی از رهگذر عمل به حق و رشد. راست راه رشد را با پرهیز از هر پندار و گفتار و کردار ناقض کرامت آغاز کنند.
دانش جوئی و دانش پذیری و دانش گستری را روش کنند. در هستی بیاندیشند و این کار را با اندیشیدن در هستی خود و خودشناسی آغاز کنند. جز خداوند ولی و شفیعی نیست، یعنی استقلال استعداد رهبری را قدر شناختن و این استعداد را در آزادی، بکار رشد گرفتن. پس برآنها است که دست شستن از استقلال و آزادی خویش را غفلت از کرامت و برده قدرت گشتن و تباه کردن زندگی و تاریک و کوتاه کردن روزهای آن بدانند. اندازه شناسی را روش کنند و در داشته های معنوی و مادی خود، برای بی چیزان حق قائل شوند و به ادای این حق، آنها را به زندگی بر انگیزند. مسئولیت شناس باشند و الگوی پندار و گفتار و کردار نیک بگردند. از اسطوره تراشی و مطلق سازی پرهیز کنند. در این زمان، پول است که خدائی می کند. هرگاه وجدان های اخلاقی، هر انسان، هر جامعه و جامعه جهانی راهبر سرمایه و دیگر نیروهای محرکه بگردند، جهان ما نه تنها بحران به خود نمی بیند، بلکه چهار فصل زندگی می شود.
خواری و ذلت را ناسازگار با کرامت خویش بدانند و تن دادن به فرعونیت، ولایت مطلقه یک انسان، را کمال ذلت و جامعه ای در بند این ولایت را جامعه ذلیل ها و خوارها بدانند و بر این ذلت و خواری بشورند و با بازیافتن زندگی، نوروز را باز یابند. دوراندیشی، یا زمان اندیشه و عمل را بی نهایت گرداندن، راه ندادن به مرگ آورها به عرصه زندگی و جاودانه کردن زندگی در استقلال و آزادی است.
بزرگواری و پرهیزاز غرور و خود پسندی را مایه افزودن بر کرامت کنند. گوهر برادری و خواهری را با پوچی سروری و آقایی بر یکدیگر، سودا نکنند. تعاون با یکدیگر در رشد، امداد گری، رستگاری از رهگذر خشونت زدائی و راست گوئی و راست کرداری و همکاری با راستگویان را روشهای روزمره در زندگی آزاد خود کنند.
مسئله و آسیب و نابسامانی نسازند. نگویند که مسئله هائی که امروز ایجاد می کنیم، فردا رفع خواهیم کرد. بدانند که مسئله ای که ساخته شد، فردا از میان نمی رود بلکه مسئله ها بر خود می افزاید. بنگرند بر مسئله ولایت فقیه و مسئله هایی که بر خود افزوده است.
بدین روشها، علفهای خرافه می سوزند و سامانه های باز زندگان، فراخنای خردورزی می شوند. انسانها، در رشد، الگوی یکدیگر می گردند و یکدیگر را قدر می شناسند و به اندیشه ها و کنش های یکدیگر کرامت می جویند.

ایرانیان!
خویشتن را در مدار بسته بد و بدتر گرفتار کردن، زندگی کردن نیست، مرگ تدریجی، برانگیختن به زندگی نیست، راندن خود و یکدیگر به کام مرگ است. در خود، بمثابه یک سامانه بنگرید. وقتی در مدار بسته بد و بدتر، غافل از توانائی و حقوق خویش، درمانده اید، سامانه ای راکه شما باشید، بسته اید. خود را محکوم به مرگی زجر آور کرده اید. چرا که سامانه وقتی باز است، نیروهای محرکه تولید می کند و این نیروها را در روزبه کردن زندگی خود بکار می برد. اما وقتی بسته است، زمان به زمان نازا تر می شود. زیرا نیروهای محرکه ای را هم که ایجاد می کند، جز در ویرانی آن سامانه، کار برد پیدا نمی کند. در اقتصاد خود بنگرید. سامانه اقتصادی شما بسته است. از این رو، درآمد نفت، جز در ویرانگری، کاربرد نمی یابد. از این رو است که فقر شما روز افزون است. فقرکشور شما بلحاظ صدور ثروتهای طبیعی روز افزون است. فقر محیط زیست شما روز افزون است. بانیان جشن نوروز، درنگ نکنید، از مدار بسته بد و بدتر بدرآئید. به کرامت ذاتی خود، سامانه خویشتن را بمثابه انسان و سامانه جامعه خود را بمنزله جامعه آزاد باز کنید و به یمن استقلال و آزادی، زندگی کنید و به زندگی بر انگیزید.
مداربد و بدتر، یکی نیست که تنها بهنگام انتخابات قلابی که رژیم به راه می اندازه، خود را در آن می بینید. بیشمار مدارهای تو در تو هستند که شما در آنها به بندید: مدار بسته ولایت مطلقه فقیه آن مداری است که هرگاه با کلید ولایت جمهور مردم آن را بگشائید، از مدارهای بد و بدتر رهائی متصور است. زیرا مدارهای بد و بدتر سیاسی، ناگزیر شدن از رأی دادن به یکی از دو بد، یکی از آنها است و مدارهای بد و بدتر اقتصادی که فروش ثروت ملی، یا فقر یکی از آنها است. مدارهای بد و بدتر اجتماعی، که زندگی در بی منزلتی زن و مرد، بیشتر زن، یا گرفتار سرکوب رژیم سرکوبگر شدن، یکی از آنها است. مدارهای بسته فرهنگی، که تن دادن به «فکرهای جمعی جبار» یا در ترس زیستن، تن دادن به استبداد دینی، یا در ترس زیستن، تن دادن به استبداد «علمی» یا در ترس زیستن، تن دادن به فرآورده های زور، «ضد هنرها»، یا در ترس زیستن، باز نمی شوند وقتی انسان ها کرامت و بدان استقلال و آزادی و شرکت در مدیریت شورائی جامعه خود را باز نمی یابند. با هریک از مدارهای بسته که شما در آن از ترس بدتر به بد تسلیم میشوید نه تنها خود را گرفتار بد و بد تر، هر دو می کنید بلکه خود را وادار میکنید به زورپرستان اجازه دهید برای شما، «بدترین» را تدارک کنند.
از دید کرامت خود (= باز بودن سامانه ای که هستید بر روی هستی هوشمند) به مدار بسته بد و بدتر که بنگرید، می بینید، هر تسلیم شدنی، زمینه ساز تسلیم شدن به بدتر و سپس بدترینی است. برای مثال، در انتخاباتی که نه نامزد شدن و نه مسابقه نامزدها آزاد است و نه رأی دهندگان آزادی انتخاب کردن را دارا هستند، برفرض، نامزدها از بهترین ها باشند، مدار همچنان مدار بسته بد و بدتر است. چرا که هم انتخاب شونده و هم انتخاب کننده، هر دو، می دانند که انتخاب شونده، تصمیم گیرنده نیست. حتی نامزد شدنش را «مصلحت نظام» مجاز گردانده است. و این مصلحت، جز ایجاد فرصت برای تحکیم بیشتر ستون پایه های استبداد فراگیر نیست. ادعای یک مدعی را خواندم که انتخابات فرصتی است که با استفاده از آن، مردم می توانند نظر خود را نسبت به عملکرد، «نظام» اظهار کنند. مدعی از منطق صوری به قصد فریب دادن سود جسته است. چرا که در جامعه های مردم سالار، انتخابات فرصتی در اختیار مردم است برای این که نظر خود را در باره عملکرد حزب حاکم ابراز کنند. در عین حال، آنها که در انتخابات شرکت می کنند و هم آنها که شرکت نمی کنند، نظام سیاسی خود را قبول دارند. اما در
جامعه ای که نظام سیاسی در ولایت مطلقه فقیه ناچیز گشته است، شرکت در انتخابات، داوری کردن نظام سیاسی نیست، رای مثبت دادن به آن در مرحله اول و زندانی کردن خویشتن در مدار بسته بد و بدتر، در مرحله دوم است.
بهوش باشید! پیشاپیش از خود بپرسید: آیا رأی دادن وقتی معنی آن اینست که رأی می دهم و میدانم که حق رأی ندارم، زیرا ولایت مطلقه با آقای سید علی خامنه ایست، رأی می دهم به کسی که می دانم «تدارکاتچی» است، رأی می دهم از ترس بدتر و...، با کرامت شما، با شخصیت شما، با آزادگی شما، با اعتبار شما در جهان، سازگار هست یا خیر؟ اگر دیدید سازگار نیست، تحریم «انتخابات» را بازکردن سامانه ای کنید که هستید و برخیزید برای باز کردن نظام سیاسی – اجتماعی جامعه خود.

ایرانیان!
شما در شمار نخستین یابندگان اصل راهنمای موازنه عدمی هستید، اصلی که راهنمای زندگی در استقلال و آزادی است. این اصل سامانه ای که انسان است را بر روی هستی هوشمند بطور کامل باز نگاه می دارد. اینک در "خود را به قدرت پرستی نسپردن" و "مدار خویش را مدار بسته مادی ↔ مادی نکردن" بلکه "مدار باز مادی ↔ معنوی کردن،" در ایمان به خداوند، در توکل به خداوند، در کرامت افزودن به تقوا، بنگرید. رابطه خود با خدا را، رابطه ای می یابید که تنها از رهگذر استقلال استعداد رهبری و آزادی در ابتکار و ابداع و خلق، برقرار کردنی است. هرگاه بر آن شوید که تجربه کنید، از یافته خویش به وجد می آئید و روز خود را نوروز می کنید.
انقلابی در بیان قدرت بعمل می آورید. به یمن آن، بیان آزادی را اندیشه راهنمای خود می کنید. بدین سان از باوری آزاد می شوید که شما را از استقلال و آزادی، بنا بر این، از کرامت خویش غافل کرده است. روز خود و روز تمامی جهانیان را نوروز می کنید. زیرا بر اصل موازنه عدمی، بیان آزادی را باز می یابید و به خود و تمامی انسانها فرصت می دهید از باور به این و آن بیان قدرت رها شوند و پیش از این که دیر شود، عاملهای مرگ را از گستره حیات زیندگان و محیط زیست، برانند.
گشایش در زندگی را که بیشتر می کنید، روز را نوروز می کنید. اما گشایش در زندگی، با گشوده تر کردن سامانه ای که هستید بر روی هستی هوشمند آغاز می گیرد. چرا که هر اندازه این سامانه گشوده تر، استقلال و آزادی انسان، بنا براین، توانائیهایش بیشتر. و هر انسانی که تن به تنگ کردن عرصه زندگی - که تنها زور آن را تنگ می کند – نداد و بر آن شد که به یمن موازنه عدمی هر گشایش را زمینه ساز گشایش بیشتری کند، این زندگی جهانیان است که از تنگی می رهد. از این دید که بنگرید، می بینید، هر بیان راهنمائی وقتی بیان آزادی است، جهان شمول می شود. اما تا که شروع می کند به از خود بیگانه شدن در بیان قدرت، مرز پیدا می کند. علم جهان شمول است وقتی جریان آزاد جهانیان را از آن برخوردار می کند، اما همین دانش، بمحض این که در رابطه قدرت و سلطه یکی بر دیگری بکار می رود، مرز پیدا می کند. جهل زیر سلطه ها بر علم، از عوامل ماندنشان در موقعیت زیر سلطه می شود. بنا براین، هر گشایشی که در سامانه خود، در سامانه جامعه خود، در قلمروهای گوناگون زندگی خود، ایجاد می کنید، روز جهانیان را نوروز می کنید.

ایرانیان!
بدین خاطر که حیاتمندید، فعال و، بنا بر این، رشد یابید. می گویند انسان تنها آفریده رشد یاب است. آفریده های دیگر، سامانه های بسته و ایستا هستند و جز تکرار حیات حیوانی و یا گیاهی خود، بکاری توانا نمی شوند. اما اگرآفریده ها همه کرامتمند باشند، پس همه رشد پذیر هستند. از این دید که به زندگی زندگان بنگرید، مسئولیت خویش را بس خواستنی و زیبا می یابید. چرا که طبیعت را محیط زیستی می بینید سازگار با رشد همه زیندگان. لذا، عمران طبیعت و برانگیختن به زندگی، کاستن از فعالیتهای ویرانگر و افزودن بر فعالیتهای زندگی ساز، معنا پیدا می کند. آیا آن کشفی که ایرانیان کردند و نقش زندگی سازی را که به خود دادند و دوران سازی که گشتند و دورانی را که ساختند و نوروزش خواندند، این کشف نبود؟
اهل دانش، بخاطر ماده باوری، فضائی را نمی دیدند که هر پدیده دارد. امروز انتقاد می شوند چرا که واقعیت را همان سان که هست نمی دیدند، بلکه از ورای نظرگاه فلسفی می دیدند. با وجود این، بزرگ شدن ابعاد ویرانگری، به ما می گوید، در 5 قاره روی زمین، انسانها همچنان نمی خواهند واقعیت ها را همان سان که هستند ببینند. برای مثال، نفس کشیدن حق انسان است. نفس کشیدنی که حق است و بکار بدن می آید، فرو بردن اکسیژن و بیرون دادن گاز کربنیک است. آنها که این واقعیت را نمی بینند و به حق نفس کشیدن عمل نمی کنند، مجرای تنفس را سالم و پاک نگاه نمی دارند، سهل است دودهای سیگار و تریاک و قلیان فرو می برند، گرد هروئین استنشاق می کنند. هوا را به انواع سم ها آلوده می کنند. چنانکه در شهرهای بزرگ، انسانها و جانوران انواع سم ها را تنفس می کنند. اما همین حق نفس کشیدن همراه است با حق آزادی و آزادی، از جمله باز بودن سامانه ای بر روی هستی هوشمند است که انسان است. جبرهایی که انسانها ساخته و خویشتن را در آنها زندانی کرده اند، از شدت ویران گری و محدودیت روز افزون انسان در فعالیتهای حیاتی و رشد خویش گزارش می کنند.
اکثریت بزرگ انسانها از این واقعیت غافلند که انسان و دیگر پدیده ها مجموعه و سامانه ای را تشکیل می دهند که بر روی هستی هوشمند باز است هرگاه رابطه پدیده های عضو این سامانه، با یکدیگر رابطه قوا نباشند و قدرت (= زور) رابطه آنها را تنظیم نکند. اما ما انسانها این واقعیت را نمی بینیم. میان خود با پدیده ها زور را رابط می کنیم. با یکدیگر نیز زور را رابط می کنیم. حاصل آن وضعیتی است که بوجود آورده ایم: آتش فقر و خشونت را به جان جانداران و محیط زیست آنها و خود افکنده ایم. شگفتا! به تماشای شعله های هستی سوز نشسته ایم!. هرگاه از این واقعیت غافل نمی شدیم که هستی ما به هستی همه دیگر آفریده ها پیوسته است و زور در کار نمی آوردیم، سامانه ای که پدیده های هستی تشکیل می دهند، بطور کامل باز و زندگی ما نیز بمثابه سامانه های باز، کامل می گشت. آن نو روز که همه آفریده ها مستقل و آزاد، چنین زندگی را جشن می گرفتند، این نوروز بود.
در حقیقت، جامعه جمشیدی که در آن، زندگی بود و مرگ نبود، جوانی بود و پیری نبود، جامعه آرمانی است که انسانهای آزاده همچنان در پی تحقق باید باشند: این انسانها زمان به زمان، بر دانش خود می افزایند و این دانش بدانها می گوید: هر اندازه سامانه ای که انسان است بر روی هستی هوشمند بازتر و هر اندازه حقوقمند تر، زنده تر. چرا که توان زندگی بخشی اش به خود، بیشتر می شود. آن آرمان به ایرانی، امروز می گوید: ایرانیان چون در یافتند که می باید حق زندگی را بجا آورد و در کار بجا آوردن این حق شدند، روز خود را نو و آن را نوروز خواندند. آن آرمان به ما می گوید: آنها دانستند که ذاتی حیات، ناتوانی نیست، توانائی است، ذاتی حیات استعدادها هستند وقتی در دراز کردن حیات و بارور کردن آن بکار می افتند. آن آرمان به ما می گوید: شناختن عاملهای مرگ و راندن آنها از پهنای زندگی، به دانش میسر می شود. این آرمان گویای آنست که آنها دانش را از ظن و گمان فرق می نهادند و می دانستند که میان آرمان و دانش یک رابطه و میان آرمان و وهم و خیال، رابطه دیگری برقرار کردنی است:
زندگی که مرگ پایان آن نشود و جوانی که پیری در پی نیاورد، آرمانی است که چون با دانش رابطه بر قرار می کند، انسان را از توانائی خود آگاه، از استعدادهای خود، آگاه و به فعال کردن استعدادهای خویش، توانا می کند. به دانش، هدف روشنی می دهد: زندگی در کمال خود. آن آرمان وقتی با دانش رابطه برقرار می کند، وجدان اخلاقی انسان را فعال می کند و این وجدان، انسان را از بکار بردن دانش در ساختن مرگ آورها، باز می دارد.
آیا آرمانی که زندگی در کمال خویش است، می تواند با ظن و گمان و وهم و خیال، رابطه بر قرار کند؟ آیا می تواند با فنون مرگ آفرین رابطه بر قرار کند؟ نه. چرا که نه با ظن و گمان دانش زندگی بدست می آید و نه فنون مرگ آور بکار زندگی می آیند. در عوض، هرگاه قدرت آرمان شد، رابطه اش با دانش کم و با ظن و گمان و وهم و خیال زیاد می شود. هر اندازه قدرتی که آرمان می شود، مطلق تر، رابطه اش با دانش کمتر و با ظن و گمان و وهم و خیال بیشتر می شود.

ایرانیان!
به زور پرستان نادان که شما را به ترک آرمانها می خوانند، گوش ندهید و بدانید، آرمان ها جهت و هدف یاب ها هستند. سخن برسرآرمان نیست، سخن بر سر نوع آرمان است. وگرنه، زندگی بدون آرمان، خود سپردن به مرگ است. زیرا دریغ کردن جهت و هدف از زندگی، رها کردن آن در کام مرگ است. نوروز، یادآور جامعه آرمانی است. و این آرمان حیات جاویدان، خرد جاویدان، امید و شادی جاویدان، توانائی های تاجاودان بر خود افزا یعنی بنای بهشت جاویدان را هدف می کند و بینش، بیان آزادی، و دانش را وسیله رسیدن بدان هدف می گرداند. آن سنت جاودان نو، سنت نوروز، این سنت است. برخیزید! برای بیرون کشیدن زندگی از کام مرگ، برخیزید! برای برخودار شدن از کمال کرامت، از رهگذر کامل کردن زندگی برخیزید و روز خود و جهانیان را نوروز بگردانید!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد