logo





" جز لهجه ای که برای ما مانده است "

پنجشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۲ مه ۲۰۱۳

عباس گلستانی


یک روز
زمستان پدرم را از پیشانی باز کردم
بهار دخترم را
در کوچه ها به دیوار کوبیدم
و تمام چهار راه ها
و میدان ها
تابلو عوض کردند

اتفاقا
زاده ی شمالم
نه تنها با فصل ها و خیابان غریبه نیستم
با لهجه ی جنوبی خورشید هم آشنا
بارها در دره های هورامانات
- تابعد -
دیدار داشته ام
در شن های طبس
بارها غلطیده ام
اما
همچنان به ماه مشکوکم
وتا یقین
فاصله ای دراز
- شرافت
جارو می شود
رذالت
بدیل ماندگار-

من که از اول سوسک نبودم
و کافکا خیلی عاقل بود
هرچند که او هم سوسک شد

از اول مگر قرار نبود
بهار به نام " عشق " سند بخورد
بعد چطور شد
به پاییز نرسیده
تونل به جهنم خرداد زد ؟!
تاریخ
بارها لرزید
و سوسک
سالم
جان بدر برد

زندگی
برای تلف شدن ساخته نشده بود
و انزجار
از پوک شدن تولد یافت
رادیکال و محافظه کار
اصلاح طلب شدند
و اخم به خنده های افلیج
در صفحه ی TV شکل بست

در صف مردگانی که هنوز نفس می کشند
سیاست به روز می شود
و سگانی در رویای استخوان
از پشت زوزه سر می دهند

ما همیشه کمی از قبل سرکه بودیم
و ناشیان
استاد تخریب
پیاله از قبل آماده بود
و ما
چکه
چکه
چکه
خون شدیم
تا
روی تاریخ
با آژیر آمبولانس نوشته شویم

با خورشید سرماخورده
لب های لاله زار
به دنبال خط خنده ای رفتند
که در خیابان سوت کشیده بود
کم کم
عادت کریم
همه چیز طبیعی شد :
سلام صبح بخیر
و بعد توالت
و بچه هایی که سوخته به دنیا می آیند

همه چیز از دست رفت
جز لهجه ای که برای ما مانده است

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد