مدرسه فمینیستی: دیوید هربرت لارنس در زمان حیات خود نیز آنچنان نویسندهٔ جسوری بود که رمان معروفش «فاسق لیدی چترلی» که به سال ۱۹۲۸ در کشوری بیگانه به چاپ رسیده بود تا ۱۹۶۰ به حکم دادگاهی در انگلستان اجازهٔ چاپ نیافت. نوشتههای وی نه تنها از طرف بنیادگرایان اخلاقی در جامعه که حتی بیشتر از سمت و سوی جریانهای پیشتاز فکری مورد نقد بود و غیر اخلاقی / عقلانی پنداشته میشد. نحوهٔ بازنمایی زنان در داستانها و نوشتههای وی، بیان متحورانهٔ مسائل جنسی و لحن طنازانه و تلخ وی در بازگویی حقایق زندگی، این بار تنها اصحابِ دستِ قدرت را آزرده خاطر نکرده بود بلکه نوشتههای وی نهادهای موسوم به روشنفکری آن زمان را هم بر آن داشت تا پاسخی در خور به این نویسندهٔ جسور دهند. فمینیستها یکی از مهمترین منتقدان وی در زمان حیاتاش بودند. مهمترین نقد آنها به لارنس تا آنجا که مسالهٔ چگونگی بازنمایی زنان در نوشتار در میان بود، این بود که لارنس برای تبیینِ اوضاع زنان و توضیحِ مناسبات میان زنان و مردان جایگاهی مردانه اتخاذ میکند و در شرحی که میدهد امیال و خواستهای مردانهاش نیز دخیل است. تا آنجا که در مقالهٔ «به زنها سر مشق دهید» میخوانیم نقد موج دومیها کاملا درست مینمایاند. این مقاله تنها نوشتهٔ غیر ادبی لارنس است که مشخصا به زنها و تدقیق در مناسباتی که میان زن و مرد وجود دارد میپردازد و البته پاسخِ روشنی به این نقد فمینیستها نمیدهد. این متن بیتردید در دام پارادوکس کرتیها افتاده است حکایت همان مردی که میگفت همهٔ مردم شهر من بلا استثنا دروغگویند. حال با گذشت زمان و آشنایی با اندیشههای متفکران موج سوم فمینیسم شاهد شباهتهای بیبدیلی میان نظریات لارنس و نظریه پردازان موج سوم فمینیسم هستیم. بیش از همه ساختار تحلیلهای لارنس شبیه به نظریات روانکاو فرانسوی ژاک لاکان میباشد. هر چقدر موج دوم فمینیسم تلاش خود را معطوف به نقد روانکاوی فرویدی کرد، ژاک لاکان که با شعار بازگشت به فروید به میدان آمده بود مرجع اصلی موج سومیها برای تحلیل اوضاع زنان به شمار آمد. وی نظریهٔ جامعی دربارهٔ زنان با عنوان «زن وجود ندارد» ارائه کرد که به اجمال حاکی از آن است که هویت زنان برساختهٔ یک خلا است و مردان با ضمیمه کردن خواستههای خود به این هویت تو خالی به دنبال برساختن پشتوانههایی برای فانتزیهای خود هستند.
مقصود از نوشتن این مقدمه شرح اندیشههای لاکان و دیگر اصحاب اندیشهٔ موج سوم و تطبیق آن با نظریات لارنس در این مقاله نیست و بدیهی ست که مواضع مختلف و گاها متناقضی را در تاریخ اندیشه میتوان در مقابل اندیشههای لارنس دربارهٔ زنان جستجو کرد. با توجه به حکایاتی که درباره نوشتههای لارنس گفته شد بدیهی ست که در ایران آثار کمی از وی ترجمه شده. در این میان میتوان به ترجمههای محمد کیانوش از شعرهای وی و چند ترجمه گاها ناقص از داستانهای وی اشاره کرد. مقالات وی خصوصا آنها که وجوه نظریِ کمتری دربارهٔ هنر و ادبیات دارند بیش از باقیِ گونههای نوشتاری وی در ایران مورد بیعنایتی قرار گرفته است. شاید تنها مقالهٔ ترجمه شدهٔ خواندنی از لارنس را باید «وقاحت نگاری و پورنوگرافی» به ترجمهٔ استاد بهاءالدین خرمشاهی دانست. در پایان باید بگویم که ترجمهٔ نوشتهای از لارنس که بیتردید یکی از بزرگترین ادیبان قرن حاضر است ولو اینکه آن نوشته مقاله باشد نیازمند ذوقی ست که میدانم کیسهام از آن خالی ست. میدانم که این مقاله با آن ظرافتها و زیباییهایی که لارنس نوشته در فارسی هیئت نیافته و از این باب میخواهم پیشاپیش پذیرای عذرم باشید - مسیحا ابوعلی
به زنها سرمشق دهید / دی. اچ. لارنس
مسالهٔ اصلی دربارهٔ زنان این است که آنها همواره باید در پی همساز کردن خود با نظریههای مردان دربارهٔ زنان باشند، چنان که در طول تاریخ نیز بدین کار مشغول بودهاند. بدین معنا وقتی زنی خودِ خودش است توانسته آن چیزی باشد که تیپِ مرد مورد نظرش از او خواسته و آنگاه که نمیداند باید چه باشد و از کدام الگو، کدام تصویرِ مردانه از زن پیروی کند، رفتارش هیستریک و عصبی میشود.
البته به این دلیل که مردان زیادی در جهان بودهاند، نظریاتِ مرد-محورِ زیادی نیز در این باره که زنان باید چگونه باشند وجود دارد، اما مردان نیز از قواعدِ تیپِ خود پیروی میکنند و این تیپ آن هاست که نظریه یا ایده آلی برای زن پدید میآورد نه خودِ فرد.
در طول تاریخ رومیانِ مرفهِ حریص، نظریه یا ایده آلِ «بانوی دربار» را برای زنان عمل آوردند، نقشی برای زن که به طرز معجزه آسایی با شهوت بیحد رومیان سازگاری داشت. طبق این الگو همسر سزار جایگاهی دست نیافتنی داشت و به شکلی مسالمت آمیز اینجایگاه را حفظ میکرد، هرچند مهم نبود که سزار تا چه میزان اینجایگاه را در اختیار دیگر بانوانِ دربار قرار دهد. در دورههای دیگر امپراطوری مردانی چون نرو این نظریه دربارهٔ زنان را کمی سرعت بخشیدند تا به حدی که در دورههای پایانی روم تمام بانوان دربار میتوانستند در جایگاهِ دست نیافتنیِ همسرِ پادشاه قرار بگیرند. پس از آن در قرون وسطی دانته الگوی بئاتریسِ عفیف و باکره را پرورد و بئاتریس عفیف و باکره خودبزرگ بینانه در طول قرون وسطی رژه رفت و الگویِ مسلطِ رفتارِ زنان بود. با آغاز رنسانس زنان تحصیلکرده پدید آمدند و نجوای آرامی از آنان در شعر و نثر پدیدار شد. پس از یک قرن در عصر روشنگری دیکنز الگوی همسر- فرزندی را خلق کرد که تا امروز نیز به حیات خود ادامه داده است، علاوه بر این او نمونهای خاص از بئاتریسِ عفیف ارائه کرد: الههٔ عفیفِ دم بخت. چندی بعد جورج الیوت الگوی همسر- فرزندی را به گونهای دیگر تکرارکرد و پذیرفته شد: زنی ازخود گذشته، همسری معصوم، مادری که خود را وقف عرصهٔ زندگی کرده و تا پای مرگ کار میکند. مادران بیچارهٔ نسل ما از این دست بودند در نتیجه ما مردان جوانتر که کمی از مادران از خود گذشتهٔ خود ترسیده بودیم به همان الگوی همسر- فرزندی روی آوردیم، در این زمینه خیلی خلاق نبودیم و زنان باید علاوه بر دو نقش همسری و مادری در برخی امور مردانه نیز شرکت داده میشدند و این ویژگی را افزودیم چرا که مردان جوان کاملا از واقعیت زنها در هراس بودند. زن هاگاه بیاندازه پرمخاطره و بسیار به هم ریختهاند مانند دورا اسپنلو. نه بگذارید کمی مردانه باشد اینگونه امنتر است و این چنین زنانه گی کمی با مردانه گی آمیخته شد. مردانهتر شدن الگوی دیکنز موجب الگوهای متفاوتی شد: مردان توانمند زنان توانمندِ ایده آلِ خود را تولید کردند، دکترها، پرستاران ایده آلِ خود را تولید کردند و تجار، منشیانِ توانمندِ خود را پدید آوردند. بنابراین شما انواع زنها را در اختیار دارید و اگر بخواهید میتوانید حس شریف مردانهای در آنها پدید آورید هر چند شاید به نظر شما خیلی عجیب باشد.
یکی دیگر از ایده آلهای مخفیانه و همیشه گیِ مردان الگوی فاحشه است، زنهای بسیاری تنها به دلیل خواست مردان طبق این ایده زندگی میکنند. اینگونه نیست که دست تقدیر این زنهای بیچاره را به زوال کشانیده و هیچ ذهنیتی دربارهٔ خودشان ندارند، اینان نیز به خواست مردان عمل میکنند و تنها تفاوتشان با زنهای دیگر در این است که فاحشهها خودشان درخواست الگو میکنند و سرمشقی میگیرند تا طبق آن رفتار کنند، درخواستی که زنان معمولی، معمولا به خاطر آن گریه میکنند. با وجود اینکه او از دوران جوانی هیچ الگوی مشخصی را نپذیرفته، تنها کسی ست که میتواند ادعا کند که خودِ خودِ خودش است و ایدهٔ هیچ تیپ خاصی از مردان دربارهٔ زن بر او تاثیر نگذاشته است.
حال تراژدی واقعی این نیست که زنان معیارهای زنانه گی خود را از مردان درخواست میکنند یا باید اینکار را بکنند. حتی الگوهای نفرت انگیزی که مردان به زنها تحمیل میکنند مثل همسر- فرزندی، پسر کوچولوی لوس، منشی عالی، همسر وفادار، مادر از خودگذشته، زنی پاکدامن که در سختی چهار فرزند را بزرگ میکند، الگوی فاحشه که برای جلب رضایت مردان خود را خفیف میکند، عمق فاجعه را نشان نمیدهد. تمام الگوهای بیرحمانهای که مردان به زنان ارائه میکنند از طبیعتِ واقعیِ هستیِ انسان فاصلهٔ بعیدی دارد. مرد زن را به عنوان موجودی برابر، انسانی پیچیده شده در دامن، به عنوان یک الهه، یک شیطان، پسر کوچولو، ماشین، ابزار، آغوش، رحِم، یک جفت پا، خدمتکار، دائره المعارف میپذیرند اما تنها چیزی که زنان را به عنواناش نمیپذیرند یک هستیِ انسانی با جنسیتی زنانه است.
البته زنان به زیستن طبق الگوها علاقه دارند، خصوصا اگر الگوها عجیب و مرموز باشند. چه الگویی مرموزتر از دخترانی که شبیهِ گلهای مصنوعیِ بیرنگ و بو هستند و همواره در جستوجوی پسران درس خواندهٔ پولداراند. این الگو تنها عجیب و غریب است و تنها به دلیل همین اعجاب نیز زنان طبق آن رفتار میکنند. مگر چه چیز میتواند نفرت انگیزتر از الگوی دختری باشد که ادایِ یک پسر بچهٔ لوس را در میآورد؟ در حالی که دختران هنوز مشتاقانه از این الگو استفاده میکنند.
اما این نیز عمق فاجعه را نشان نمیدهد پوچی و غیر انسانی بودن الگوها را از دکانِ بئاتریسِ دانته تا به امروز میتوان پی گرفت، طبق الگویی که دانته برای زنان ارائه کرده بود بئاتریس باید تا آخرِ عمر عفیف و باکره میماند و این نظریه در حالی نوشته میشد که دانته با همسر دل فریب و چندین فرزند خود زندگی را به سر میبرد. اما این رفتارهای غیر انسانی نیز ما را با عمق فاجعه مواجه نمیکند. بدتر از همهٔ اینها به محضِ اینکه زن میتواند تماما طبق الگوهای ایده آل مرد رفتار کند، مرد از زن که دیگر با الگوی خود تماما یکی شده متنفر میشود، حالا که زن حقیقتا با الگویی که مرد ارائه کرده و آنچه خواست مرد بوده یکی شده، مرد به شکل رازآمیزی عمیقا از زن و الگویی که با او یکی شده متنفر میشود، دختری که به دنبال پسران پولدار تحصیل کرده است و میتواند با هر خواستی این چنین یکی شود. البته این فراورده با همهٔ جزئیاتش برای معرفی به اجتماع دلرباست، اما مرد جوانی که خود علت به وجود آمدن این فراورده است در دنیای خصوصیاش از زنی که خود طبق الگوها تولید کرده متنفر میشود و در تنهایی به شدت از زن در هراس است.
وقتی این روند به ازدواج میانجامد، الگوی پیشین تکه تکه میشود، مرد که با دختری که خود تولید کرده ازدواج کرده و عمیقا از الگوی او متنفر است، ذهناش به شکلی عصبی و ناخودآگاه مشغولِ بازی با دیگر الگوها میشود: الههٔ از خود گذشته، باکرهٔ عفیف، دورای وفادار. مرد در دریای سردرگمیها غرق میشود. هر الگویی که زن بیچاره سعی میکند بر اساساش رفتار کند مرد الگوی دیگری طلب میکند و این اوضاعِ ازدواج مدرن است.
زنان مدرن حقیقتا دیوانه نیستند اما مردان مدرن چرا. و این به نظر تنها راه واضحِ توضیحِ وضعیت است. مردان مدرن دیوانهاند و مردان جوانتر دیوانهتر. آشفتگیهایی که مرد مدرن در زن رقم زده است در طول تاریخ بیسابقه بوده. چرا که او اساسا نمیداند که میخواهد زن چگونه باشد. ما میتوانیم تغییرات سریع و عصبیِ الگوهایِ زنان را واضحا ببینیم به این خاطر که مردان جوان به شکلی عصبی نمیدانند که چه میخواهند. در نتیجه دو سال زنان را با دامنهای پف دار میدیدیم و این الگویی برای پوشش زنان بود چند سال بعد شاید زنان را چونان سیاهانِ بومی و برهنه یِ آفریقایی با تکههای مهره بافی شده ببینیم، شاید روزی آنها زره نظامی بپوشند و یا حتی یونیفرم اسبهای گاردِ سلطنتی، چرا که مردان جوان مغزهای خود را تعطیل کردهاند و نمیدانند که چه میخواهند.
زنان دیوانه نیستند اما باید طبق الگوهایی از دیگری زندگی کنند، آنها میدانند که مردان دیوانهاند و حقیقتا به الگوها احترام نمیگذارند. اما همچنان برای زندگی کردن باید الگویی داشته باشند وگرنه نمیتوانند وجود داشته باشند.
زنان دیوانه نیستند بلکه منطق خودشان را دارند و این منطق نوعا مرد-محور نیست. زنان از منطق احساس بهره میبرند و مردان دارای منطق استدلال هستند، این دو نوع منطق مکمل و اغلب در تضاد با یکدیگراند. اما منطق احساس زنان به هیچ عنوان نسبت به منطق استدلال مردان غیر واقعیتر یا مهارناشدنیتر نیست، این دو گونهٔ منطق تنها به شیوههای متفاوتی کار میکنند.
یک زن هیچگاه حقیقتا منطق احساسات خود را از دست نمیدهد. یک زن ممکن است برای طبق الگویی مردانه زیستن سالها وقت صرف کند اما در پایان اگر این الگو احساساتِ زن را به شکلی رضایت بخش ارضا نکرده باشد، منطق بیگانه و تحمل ناپذیر احساس هر آنچه از الگو به جای مانده است را نابود میکند. این گونه میتوان تغییرات گیج کنندهٔ زنان را هم توضیح داد. زنها سالها طبق الگوی بئاتریسِ باکره یا همسر-فرزندی زندگی میکنند اما با یک اتفاق، بنگ و بئاتریس باکره تبدیل به یک شیر غران میشود چرا که الگو احساس زنانه را به قدر کافی راضی نکرده است.
مردان بر اساس منطق استدلال رفتار میکنند یا حداقل پیش فرض ما این است. آنها سپس با این منطق دست به عمل میزنند خصوصا در مواجهه با زنان و استدلال گریزیِ مفرطِ زنانهشان. آنها سالها سعی میکنند تا زن را طبق الگوی پسر بچهٔ لوس تعلیم دهند تا زمانی که زن به بهترین شکل معیارهای الگو را رعایت کند. بعد به محض ازدواج با این پسر بچهٔ لوس از او میخواهند که چیزِ دیگری باشد. به دختران جوان دربارهٔ مردانِ دل باختهشان هشدار میدهم، آنان دقیقا در همان زمان که شما را میخواهند خواهان چیزی هستند کاملا متفاوتی نسبت به آنچه شما هستید، هستند. زمانی که با پسر بچهٔ لوس ازدواج کردند ناگهان از او میخواهند الههای وفادار، زنی پاک و باشکوه، مادری با آغوشی از تسلیهای بیکران باشند، یا زنی حرفهای در تجارت، فاحشهای رنگ پریده پوشیده در ابریشم سیاه یا احمقانهتر از همهٔ این الگوها، ترکیبی از همهٔ این الگوها در یک الگو باشد. این منطقِ استدلال است. مردانِ مدرن در مواجهه با زنان احمقانه به نظر میآیند، آنها نمیدانند که چه میخواهند به همین دلیل هیچ وقت به طور ثابت آنچه را که میخواهند به دست نمیآورند. آنها کیکی خامهای میخواهند که هم زمان خوک و تخم مرغ و هلیم هم باشد. آنها دیوانهاند و این معلوم میشد اگر زنان اینگونه جوان مردانه درخواستهای عجیب و احمقانهٔ مردان را عملی نمیکردند.
واقعیت زندگی این است که زنها باید طبق الگوهای مردانه زندگی کنند و اگر مردان الگویی رضایت بخش و احترام برانگیز را اساس رفتار آنها قرار دهند، آنها نیز بهترینهای خود را ارائه خواهند کرد. اما امروز با انبار الگوهای حاضر– آماده و سر مشقهای فرسوده و احمقانهای که برای معیار قرار گرفتن وجود دارد، زنان میتوانند اجراگرِ چه چیز جز بخش بیهودهٔ احساسشان باشند؟ او درمقابل مردی که از او میخواهد پسر بچهای لوس باشد چه چیز دیگری میتواند باشد؟ او در مقابل این چنین مردی چه میتواند باشد جز امتداد رفتارهای احمقانه. و از آنجا که زنان دیوانه نیستند و در طول زمان نیز اینگونه نبوده است در اوضاعی این چنینی باسقلمهای بیرحمانه او را در چنگال کنایههای خود میگیرد و مرد را مجبور میکند با گریه از مادر عزیزش کمک بخواهد و با این رفتار خشن الگو عوض میشود.
بله مردان دیوانهاند، آنها میتوانند هر چیزی از زنها بخواهند تنها باید به آنها ایدههایی محترمانه و رضایت بخش دربارهٔ زنانه گیشان داد و از الگوهای نخ نما شدهٔ احمقانه استفاده نکرد.
پانوشتها:
۱. مقالهٔ حاضر ترجمه ایست از مقاله زیر که در کتابی که توسط نشرپنگوئن به چاپ رسیده، منتشر شده است:
Give Her a Pattern، D. H. Lawrence، written ۱۹۲۸-۲۹، Assorted Articles، ۱۹۳۰
۲. لارنس در اغلب مقالات خود از یک ساختار کلی تبعیت میکند، وی پس از شرح کلی اندیشهٔ خود در چند پاراگراف اول به تبارشناسی موضوع خود در طول تاریخ میپردازد. در این مقاله مبدا تبارشناسی خود را روم باستان قرار داده است. در دورهٔ یونان باستان برای مثال اگر در اندیشههای ارسطو غور کنیم خواهیم یافت که وی و اغلب دیگر اندیشمندان یونان زنان را اساسا انسان نمیدانستند و جایگاه آنها را برزخی میان انسانیت و حیوانیت میدانستند.
۳. منظور از الگوی «همسر- فرزندی» الگویی ست که به زنان از طریق دو نقش همسر کسی شدن و مادر فرزندی بودن هویت میدهد.
۴. دورا اسپنلو معشوقهٔ دیوید کاپرفیلد در رمان معروف چارلز دیکنز است که پس از بارداری به دلیل سهل انگاریهای زنانهاش خود و فرزندش را به کام مرگ میکشاند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد